حوادثی مشابه با آنچه بر سر سیاهپوستان آفریقای جنوبی آمد و با روی کار آمدن (نلسون ماندلا ) ،جلوهای متفاوت و شورانگیز به خود گرفت. حوادثی که از استعمار توسط انگلستان و هلند به عنوان سرمنشا آن یاد میشود.
منطقه ۹ اگرچه اثری است پیرنگ محور و با ضرباهنگی بالا که کشمکش های بیرونی و تعلیق نقش پررنگی در آن ایفا میکنند اما درتلاش است تا نگاهی انسانی به قهرمان و موجودات فضایی هم داشته باشد و با توسل به کشمکش های درونی پازل شخصیت پردازی را تکمیل کند. قهرمان اثر در دل روایت به نوعی با قوس شخصیت پردازی مواجه شده و از جایگاهش در موضع قدرت و توانمندی به موضع ضعف و حقارت (همردیف با جایگاه موجودات فضایی) تغییر میکند. تغییری که آشکارا او را نیز در جبهه شکار قرارمیدهد و انسانهای دیگر را در جبهه شکارچی.
این تغییرات اگرچه جسم و روح قهرمان را دچار فرسایش میکنند و اضطراب و ناامنی را برایش به ارمغان میآورند اما همرمان نیز بنوعی او را دچار کاتارسیس نموده و نقشش را از کارمندی که تنها به فکر جا به جا کردن موجودات فضایی از منطقهای به منطقه دیگر بود(قهرمانی پوشالی و باب طبع مردم و رسانه) به نقشی کنشمندتر و قهرمانانه تر ارتقا میدهند. چنانچه در اکشن پایانی تا پای جان برای نجات موجودات فضایی می ایستد و در انتها نیز اگرچه گره از کارش باز نشده و نمیتواند به زیست انسانیاش بازگردد اما دست کم جان چند نفر دیگر را نجات میدهد. چنانچه در میزانسنِ نمای پایانی نیز در حالیکه دیگر هیچ نشانی از ظاهر انسانی در او یافت نمیشود ، او را مشغول درست کردن گُلی با ورقههای آهن در همان منطقه موجودات فضایی میبینیم. قهرمانی با هیبت هیولایی اما با قلبی انسانی. کسی که هم چند فضایی را نجات داد و هم، همچنان با عشق و یاد و خاطره همسرش به زیست خویش ادامه میدهد .حتی اگر هیچیک از انسانهای دیگر او را نشناسند.