داستان بازی Silent Hill P.T
داستان بازی Silent Hill P.T
داستان با یک پروتاگونیست ناشناس آغاز میشود که در یک اتاق با دیوار بتونی بیدار شده و دری را به یک راهرو متروک باز میکند. تنها کاری که او میتواند انجام دهد، راه رفتن در راهرویی است که بهطور پیوسته ادامه دارد و هر بار که درب انتهای راهرو را باز میکند، دوباره به مکان اولش بازمیگردد. اولین باری که وارد راهرو میشویم، صدای رادیو شنیده میشود که یک قتل خانوادگی را گزارش میکند. این قتل توسط پدر خانواده انجام شده و سپس رادیو دو مورد دیگر مثل همین مورد را گزارش میکند. بعد با آنتاگونیست بازی یعنی «لیزا» روبرو میشویم که ظاهری زنانه، خصمانه و ناپایدار دارد. هنگامی که به داخل دستشویی میرویم، درب دستشویی قفل شده و در آنجا چراغ قوهای را پیدا میکنیم. همچنین در سینک دستشویی یک جنین نارس را میبینیم که در حال گریه کردن است. به زودی مشخص میشود که راه باز شدن درب دستشویی، نگاه کردن به خود در آیینهٔ دستشویی است، البته سطح آیینه کدر است و شخصیت بازی قادر به دیدن خود در آن نمیباشد ولی به هر حال درب باز میشود. گاهی ممکن است که در راهرو لیزا دیده شود اما قابلیت فرار از او وجود دارد. گاهی نیز ممکن است لیزا به صورت غافلگیرانه به کاراکتر حمله کند که پس از مرگ یا بیهوشی، به اتاق ابتدای بازی برمیگردیم. در این اتاق یک کیسه کاغذی خونین وجود دارد که تکان میخورد و با کاراکتر صحبت میکند. او یک تجربۀ ناجور را برای کاراکتر تعریف کرده و همان نقل قول را که در ابتدای بازی مشاهده کردیم، بیان میکند:
«مراقب باش. شکافی که توی درب وجود دارد واقعی نیست. تنها من، تنها خودم هستم ولی تو مطمئنی که فقط خودت هستی؟»
داستان بازی Silent Hill P.T
دفعه بعدی که در راهرو میگردیم یخچال فریزر را به صورت آویزان از سقف میبینیم که قطرات خون از آن بیرون میریزد. صدای خفه شدن کودکی که ترسیده و در حال گریه کردن است را میتوان از داخل یخچال شنید. بعد از اینکه شخصیت اصلی معمای این دور را کامل کرده و وارد دور بعدی میشود، دیگر یخچالی وجود ندارد و رادیو یک پیام را به زبان سوئدی منتشر میکند و بعد به یک درام رادیویی درسال ۱۹۳۸ به نام «جنگ دنیاها» میپردازد. در دور بعدی، لامپها کاملاً قرمز میشوند، دید کاراکتر تار میشود و به سرعت غیرطبیعی حرکت میکند و دیگر در انتهای راهرو درب منتهی به راه پله وجود ندارد و یک راهروی پیوسته به وجود میآید. کاراکتر سرانجام حفرهای داخل دیوار کشف میکند و از طریق آن میبینید که یک زن در دستشویی در حال کتک خوردن و رو به مرگ است. در همین حال صدایی از رادیو میشنوید که میگوید:
«جامعه درحال از هم پاشیدن است.»
بعد از اینکه صدای رادیو و کتک خوردن متوقف میشود، درب حمام خود به خود باز شده و کاراکتر وارد دستشویی میشود و جنین نارس به او میگوید:
ده ماه قبل یک فرد ناشناس شغل خود را از دست داده و به مصرف الکل رو آورده است. سپس همسر وی به عنوان یک صندوقدار برای حمایت مالی از خانوادهاش شروع به کار کرد ولی مدیرش به او نظر جنسی داشته است. این اتفاق باعث سوء ظن همسرش شده و دلیلی برای انگیزهٔ خانوادهکشی همسرش شده است.
سپس در راهرو تغییراتی ایجاد شده و سرانجام صدایی میشنویم که بارها و بارها تکرار میشود. دید کاراکتر از حالت عادی خارج شده و بازی یک پیام را نشان میدهد. با شروع مجدد بازی، شخصیت اصلی در اتاق بیدار میشود و دور نهایی را تنها با چراغ قوه ادامه میدهد. او قطعات پاره شدۀ عکسی را که در سراسر راهرو پراکنده شدهاند، کشف میکند و دوباره آن را در یک قاب عکس به صورت کامل میبیند. پس از کامل شدن تصویر و انجام یک سری از کارها، تلفن زنگ میخورد و صدای رادیو میگوید:
«شما انتخاب شدهاید».
در انتها شخصیت اصلی صدای باز شدن قفل درب راهرو را میشنود و این بار میتواند از ساختمان خارج شود. بعد از آن، صدای رادیو شنیده میشود که میگوید:
«آنها یک خانوادۀ خوب بودند تا اینکه پدر خانواده اعضای خانوادهاش را بدون هیچ دلیلی میکشد.»
او سپس خواسته خودش را ابراز میکند که قصد بازگشت با «اسباببازی جدیدش» را دارد. در نهایت شخصیت اصلی دیده میشود که در یک خیابان متروک در حال قدم زدن است. اکنون تصویر کاراکتر به نمایش در میآید و میفهمیم که او «نورمن ریداس» است.
منبع : https://t.me/GameNewNews
برای مطالعه بیشتر داستان بازی ها در کنترل امجی حتما به صفحه دسته بندی آن مراجعه کنید.
نظرات کاربران