۰

داستان ترسناک کلبه ممنوعه

داستان ترسناک کلبه ممنوعه

داستان ترسناک کلبه ممنوعه

داستان ترسناک کلبه ممنوعه

من یه برادر داشتم؛ یادم میاد صمیمی ترین دوست من برادرم بود اما اونو از دست دادم.
ماجرای از دست دادن برادرم این بود که ما وقتی بچه بودیم تو خونه‌ی قدیمی که مزرعه داشت زندگی میکردیم، ته مزرعه یه کلبه چوبی خیلی قدیمی بود که پدرم تمام پنجره هاشو سیاه کرده بود و به شدت تاکید میکرد که هرگز حتی نزدیک اون کلبه هم نشید
نمی‌دونم چرا ولی اون کلبه ترسناک ترین جای دنیا بود چون پدرم سر اون کلبه با کسی شوخی نداشت.
حتی وقتی یک بار توپم افتاد نزدیک کلبه، رفتم تا برم برش دارم، پدرم از پنجره خونه منو دید و سریع اومد دنبالم و اونقدر منو کتک زد که از حال رفتم و بعدش گفت: “دفعه بعد حتی نزدیک کلبه شی پوستت رو واقعا میکنم، قسم میخورم پوستت رو میکنم ! “
چند بار هم مادرم اشتباهی اسم اون کلبه رو آورد و مادرم رو هم کتک زد چون فقط اسم اون کلبه رو به زبونش اورده بود!

یه روز صبح برادرم رو دیدم که داره نزدیک کلبه میشه تا از پنجره اتاقم دیدمش زود رفتم سمتش بهش گفتم: “داری چه غلطی میکنی؟ مگه بابا نگفته حتی نزدیک کلبه هم نشیم؟ باور کن بابا هممون رو میکشه! “
گفت : “نگاه کن در کلبه بازه میخام برم توش و ببینم چه خبره”
من اونقدر ترسیده بودم که زبونم بند اومده بود و نمیتونستم جلوشو بگیرم واسه همین سریع به اتاقم برگشتم و تا شب از اتاقم بیرون نیومدم.

وقتی از اتاق بیرون اومدم شب شده بود و نزدیک شام بود، رفتم توی آشپزخونه و دیدم پدر و مادرم سر میز نشستن و ۳ تا بشقاب روی میز هستش، توی هر بشقاب چند تکه گوشت بود.
مادرم چشماش قرمز و پر از اشک بود. پدرمم داشت با اشتها غذا میخورد.
پرسیدم: ” برادرم کجاست ؟”
پدرم با تعجب گفت: “کدوم برادر؟! ما که جز تو پسری نداریم”
اما من میدونم یه برادر داشتم همیشه

برچسب‌ها:

اشتراک گذاری

دنبال کنید نوشته شده توسط:

عرفان سعید زنوزی

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *