داستان بازی assassin’s creed unity
داستان بازی assassin’s creed unity
داستان بازی در دوران انقلاب فرانسه جریان دارد و تلاشهای شخصیتی به نام «آرنو دورین» برای هدایت این انقلاب در مسیر درست را به نمایش میگذارد.
کمپانی ابسترگو یک دستگاه جدید به نام هلیکس میسازد که از طریق آن میتوان به حافظههای ژنتیکی مختلف دسترسی پیدا کرد. استفاده کنندگان از این دستگاه «بازیکن» نامید میشوند.
بازیکن کار را از زمان غارت معبد پاریس و دستگیری «ژاک دی مولی»، بیست و سومین و آخرین رهبر تمپلارها در سال ۱۳۰۷ میلادی آغاز میکند. در زمان غارت معبد، دی مولی یک شمشیر و کتاب را به یک تمپلار دیگر میسپارد و او آنها در درون یکی از سردابههای فرانسه مخفی میکند. پس از این ماجرا بازیکن به زمان مرگ دی مولی و سوزانده شدن او در آتش منتقل میشود و نفرین شاه فیلیپ چهارم و پاپ کلمنت پنجم توسط او را مشاهده میکند.
در این لحظه اساسینها این حافظه را میدزدند و از بازیکن میخواهند که برای کمک به آنها بپیوندد. اساسینها سپس یک ویدئو از ابسترگو را به نمایش میگذارند که این شرکت در آن دربارهی حافظهای به نام سیج که محتوی DNAهای اولیه است صحبت میکند. ابسترگو همچنین در این ویدئو از پروژهی ققنوس صحبت میکند که امیدوار است بتواند از طریق آن به مقدار زیادی ژنوم اولیه برای هدفی نامشخص دست پیدا کند.
سپس اساسینها یک حافظهی دیگر را در اختیار بازیکن قرار میدهند که به وسیلهی آن میتواند به سیج دسترسی پیدا کند. بازیکن از طریق این حافظه به شهر ورسای در سال ۱۷۷۶ سفر میکند و هدایت آرنو دورین را به عهده میگیرد. آرنو که فرزند یکی از اشراف زادگان فرانسوی است، با «الیزه دلا سره»، دختر یکی از رهبران تمپلارها ملاقات میکند. پدر الیزه کسی است که پس از کشته شدن پدر آرنو در قصر خود، با اینکه میدانست او یک اساسین است (آرنو از این موضوع بیخبر بود)، اما آرنو را به فرزندخواندگی قبول میکند.
سپس داستان به ۱۳ سال بعد جشن عضویت الیزه در اجتماع تمپلارها را نشان میدهد. یک پیغام به آرنو داده میشود تا آن را به دست دلا سره برساند، اما او این پیغام را در اتاقش میگذارد و برای دیدار با الیزه به طور پنهانی به مهمانی میرود. پس از ملاقات با الیزه، آرنو از جشن خارج میشود، اما با صحنهی قتل دلا سره مواجه میگردد. آرنو اشتباها توسط نیروهای امنیتی به عنوان قاتل دلا سره شناخته میشود و پس از دستگیری او را در قلعهی باستیل زندانی میکنند.
داستان بازی assassin’s creed unity
آرنو در داخل زندان با نوشتههای عجیب و غریبی روی دیوار مواجه میشود که به آخرالزمان اشاره میکنند. او همچنین تحت تاثیر صحبتها و مهارت جنگیدن یک اساسین زندانی به نام «بلک» قرار میگیرد. در جریان واقعهی تاریخی یورش به باستیل، وقتی زندانیها در حال فرار از قلعه هستند، بلک از آرنو میخواهد که به انجمن اساسینها بپیوندد.
آرنو ابتدا به خانه برمیگردد و در آنجا الیزه به او میگوید پیغامی که قرار بود به پدرش برساند در واقع هشداری برای مرگ او بوده است. الیزه همچنین اعلام میکند که اکنون یک تمپلار است. آرنو به انجمن اساسینها میپیوندد و از آنها میخواهد که فرصتی به او بدهند تا عاملین قتل دلا سره، از جمله تمپلاری به نام «لا روی دی تومس» را پیدا و نابود کند. انجمن اساسینها توسط فردی به نام «میرابو» رهبری میشود که قصد دارد تا میان تمپلارها صلح برقرار سازد.
آرنو طی تحقیقات خود فردی به نام «فرانسوا توماس ژرمن» را آزاد میکند؛ ژرمن یک نقرهساز بود که توسط یکی از رهبران تمپلار به نام «لافرنیر» گروگان گرفته شده بود.
لافرنیر همان کسی است که قصد داشت تا به دلا سره دربارهی نقشهی قتلش هشدار بدهد. آرنو پس از کشتن لافرنیر نزد الیزه میرود و آنجا میفهمد که ژرمن همان سیج و کسی است که ترتیب قتل دلا سره را داده است. همزمان با اقدامات بیملاحظهی آرنو، انجمن اساسینها نسبت به فعالیتهای او وفاداریش حساستر میشوند.
آرنو متوجه میشود که ژرمن قصد دارد تا با ایجاد جرقه در بین تودههای مردم، آنها را به قیام علیه پادشاه فرانسه وادار کند. آرنو برای جلوگیری از این موضوع با دشمنان زیادی روبرو میشود و بسیاری از آنها را به قتل میرساند.
او در این راه با شخصیتهای معروفی مثل «ناپلئون بناپارت»، که در آن زمان یک افسر سادهی توپخانه بود نیز همراه میشود و حتی به کمک او «کاپیتان رولی» را که در واقعهی قتلعام سپتامبر ۱۷۹۲ در کنار ناپلئون بود، از پیش رو برمیدارد. آرنو در ادامه تلاش میکند تا باغ تویلری را پیدا کند و نگذارد که نامههای میرابو به شاه لوییس، به دست تمپلارها بیفتد، چون آنها میتوانستند از این نامههای به عنوان بهانهای برای تارومار کردن اساسینها استفاده کنند.
آرنو پس از نجات جان الیزه از او میخواهد تا با انجمن اساسینها مذاکره کند؛ این در حالی است که الیزه نیز اعلام میکند که گروه تمپلارهای تحت سرپرستیاش با تحریک سیج دچار تفرقه شدهاند. میرابو که احتمال میدهد الیزه در آینده رهبری تمپلارها را بر عهده میگیرد، از مذاکره با او استقبال میکند، اما بلک که صلح با تمپلارها را یک خیانت بزرگ به اساسینها میداند، با مسموم کردن میرابو او را به قتل میرساند.
بلک از آرنو میخواهد تا با وی همکاری کند، اما آرنو درخواست بلک را رد کرده و پس از درگیری با او مجبور به کشتنش میشود. سپس آرنو و الیزه سوار بر بالن فرار میکنند. آرنو به الیزه میگوید که هنوز به او علاقمند است.
در حالی که انقلاب فرانسه به اوج خود رسیده است، آرنو به تعقیب ژرمن میپردازد و او را تا محل اعدام شاه لوییس شانزدهم دنبال میکند، اما تصمیم میگیرد که بیشتر نزدیک الیزه باشد و از او محافظت کند. در ادامهی داستان، الیزه از آرنو جدا میشود و از سوی دیگر انجمن اساسینها نیز به خاطر نافرمانیهای آرنو او را تبعید میکنند.
این شرایط باعث میشوند تا آرنو دچار افسردگی شدید شود. سرانجام الیزه پس از چند ماه آرنو را در شهر ورسای پیدا میکند و از او میخواهد تا به پاریس که اکنون در هرج و مرج کامل به سر میبرد برگردد.
آرنو به پاریس بازمیگردد و با کمک الیزه، به بدنام کردن «ماکسیمیلیان دی روبسپیر» میپردازد. روبسپیر از سوی ژرمن که اکنون رهبری تمپلارها را به عهده دارد، مسئول حفظ شلوغیهای انقلاب است. آرنو و الیزه موفق میشوند تا روبسپیر را پیدا کرده و او را مجبور به افشای محل استقرار ژرمن کنند.
بالاخره آرنو در بالای معبد پاریس با ژرمن مواجه میشود. ژرمن که شمشیر بهشت را در اختیار دارد سعی میکند تا آرنو را نابود کند. با اینکه آرنو از نبرد با ژرمن جان سالم بدر میبرد، اما الیزه در این مبارزه کشته میشود. در نهایت آرنو موفق میشود ژرمن را به قتل برساند.
در پایان بازی آرنو توضیح میدهد که نگاهش به مذهب و اعتقادات تغییر کرده است و میخواهد از پاریس محافظت کرده و خاطرات الیزه را زنده نگه دارد. چند سال بعد، آرنو یک اساسین ارشد میشود و اسکلت ژرمن را از معبد به گورستان پاریس منتقل میکند تا ابسترگو نتواند به آن دسترسی داشته باشد.
نظرات کاربران