داستان بازی رد دد Red Dead Redemption 1
داستان بازی رد دد Red Dead Redemption 1
داستان بازی با آمدن «جان مارسون» به همراه دو مامور دولتی به نام «ادگار راس» و «آرچر فوردهام» به شهر «بلک واتر» شروع میشود. ماموران، مارسون را سمت قطاری به مقصد «آرمادیلو»، شهری واقع در سرزمین «نیو آستین» هدایت میکنند. هدف او در آنجا اسیر کردن یا کشتن یکی از شریکهای سابق خود یعنی «بیل ویلیامسون» بود. همسر و پسر جان توسط ماموران فدرال ربوده شده بود و آزادی آنها در صورت انجام نگرفتن این ماموریت تهدید میشد. جان به سمت Fort Mercer حرکت کرد و در آنجا با ویلیامسون دیدار کرد. جان بعد از مدتی مکالمه با ویلیامسون توسط او مورد شلیک گلوله قرار گرفت و مجروح شده رها شد. فردای آن روز، «بانی مکفارلن» و گاوچران او یعنی «آموس»، جان را پیدا کردند. آنها در قبال کار کردن او در مزرعه جراحات مارسوون را درمان کرده و به اقامت دادند.
جان در حین این که در مزرعه کار میکرد، مقداری از وقتش را برای کمک به مردم آرمادیلو و نواحی پیرامون گذاشت. کمکهای او شامل افرادی چون «لی جانسون» یک مارشال از رویس مارشالهای ایالات متحده، بازرگانی به نام «نیگل» و «ست دیکنز»، فردی به نام «آیریش» و نگهبانی دیوانه به نام «ست برایرز» شد. وقتی ویلیامسون پی برد که مارسون در مزرعه مکفارلن زندگی میکند، باند او این مزرعه را به آتش کشیدند. پس از آن مارسون با کمک جانسون، دیکنز، آیریش و ست به Fort Mercer پایگاه اصلی ویلیامسون رخنه کردند. استراتژی «اسب تروآ» جواب داد. با این حال ویلیامسون و یک عضو دیگر از باند سابق جان یعنی «خاویر اسکوئلا» کمی پیشتر به Nuevo Parasio فرار کرده بودند.
در ادامه، آیریش، مارسون را به مکزیک برد، جایی که آنها در مسیرشان مورد حمله قرار گرفتند. مارسون تصمیم گرفت در چند جنگ با دیکتاتوری به نام «کلنل آلنده» و کاپیتان او یعنی «وینسنت دو سانتا» همکاری کند. مارسون همچنین با یک تفنگدار سالخورده و باهوش به نام «لندن ریکتز» و همین طور با یک ارتش انقلابی به رهبری «آبراهام ریس» کار کرد. آلنده برخلاف قولش برای کمک در دستگیری ویلیامسون و اسکوئلا به مارسون خیانت کرد و سعی کرد او را به طور غیرمستقیم در «کوپوروسا» به قتل برساند. بعد از این اقدام به قتل، مارستون به ریس و ارتش انقلابیاش پیوست. آنها موفق شدند اسکوئلا را در «ال پرسیدیو» پیدا کنند تا مارسون او را دستگیر کند یا بکشد. سپس آنها به ویلایی در «اسکالرا» هجوم بردند که در نتیجه اقدامات آنها آلنده سرنگون شد و ویلیامسون نیز کشته شد.
اگرچه مارسون موفق به کشتن آلنده و ویلیامسون شد اما دوست انقلابی او یعنی لوسیا فورتونا در اقدامی برای نجات ریس از اعدام، کشته شد. پس از یک نبرد طولانی و خونین، ریس ویلای آلنده را تصاحب کرد و به مکزیکوسیتی رفت.
مارسون به بلکواتر بازگشت و مرگ ویلیامسون را به «مامور راس» گزارش داد و خواستار آزادی خانوادهاش شد. راس به جان گفت که حالا او باید «داچ ون در لیند»، رهبر باند سابق مارسون را بکشد. داچ در این مقطع به جمعیت سرخپوستان محلی پیوسته بود تا با ارتش ایالات متحده مبارزه کند. مارستون برای شکار داچ با باند او مبارزه کرد. با این حال داچ همیشه خود را از دستگیر شدن توسط دولت دور نگه میداشت.
مارسون در مقطعی با پروفسور «هرولد مکدوگال»، پروفسوری متعصب از دانشگاه «ییل» نیز همکاری کرد. آنها در کنار یک سرخپوست به نام «ناستاس» مخفیگاه باند داچ را پیدا کردند و آن را ارزیابی کردند. با این حال مدتی بعد ناستاس توسط یک یاغی از باند ون در لیند به نام «انپای» مورد اصابت گلوله قرار گرفت.
سرانجام مارسون برای حمله به مخفیگاه ون در لیند به ارتشی پیوست. او بعد از یک نبرد طولانی و طی یک تعقیب و گریز، روی صخرهای مقابل داچ قرار گرفت. داچ پس از یک سخنرانی فلسفی در نهایت خود را از صخره به پایین انداخت و خودکشی کرد.
داستان بازی رد دد Red Dead Redemption 1
با پایان یافتن این ماموریت، مامور راس، خانواده مارسون را آزاد کرد و آنها دوباره به هم پیوستند. اعضای خانواده روی مرتع خود دوباره شروع به دامداری کرده و گلهی گاو مربوط به مرتع مکفارلین نیز به آنها تعلق گرفت. همچنین جان، پسرش جک را چند بار به شکار برد تا نکات مربوط به این کار را بیاموزد.
یک روز صبح جک با وجود نداشتن تجربه و ملزومات کافی به صورت مخفیانه برای شکار کردن یک خرس گریزلی به بیرون رفت. «آنکل» متوجه حضور جک در دره شد و این موضوع را به اطلاع جان رساند. جان بعد از سرزنش کردن آنکل همراه با سگش «روفس» به جنگل رفت و برای یافتن جک از کوهها بالا رفت. او در نوک Nekoti Rock جک را مجروح شده اما زنده یافت. در همین مقطع خرس گریزلی به آن دو حمله کرد اما جان موفق به کشتن خرس شد و همراه با جک به سلامتی بازگشتند.
خوشنودی خانواده ادامه داشت تا این که مامور راس طی یک حملهی غافلگیرکننده به مرتع آنها حمله کرد و طی این اتفاق آنکل نیز به قتل رسید. جان در دفاع از مزرعه افراد زیادی را کشت اما با وجود تعداد نفرات زیاد، او به «جک» و «ابیگیل» گفت که فرار کنند و خودش در همین حین به دفع کردن هجوم راس و ارتش او پرداخت.
جان که توسط ارتشی محاصره شده بود، از مخفیگاه خود در یک انبار غله بیرون آمد و تا جایی که در توانش بود، اقدام به کشتن افراد راس کرد. او پیش از شروع تیراندازی تنها موفق به ضربه زدن به چند تن از آنها شد و با شروع شلیکها چندین گلوله به پاها، دستان و قفسهی سینه او برخورد کرد که نفس او را برید. جان به پشت خود نقش بر زمین شد و این پایان سرنوشت جان مارسون در داستان این بازی بود.
در میان ازدحام ماموران و سربازان، ادگار راس در حال روشن کردن سیگاری دیده شد و سپس اقدام به ترک محل کرد.
جک و ابیگل صدای این تیراندازی را شنیدند و به انبار بازگشتند. در آنجا جسد جان را یافتند و روی جسم بیجان او را پوشاندند و آن را در کنار آنکل دفن کردند. سه سال بعد در سال ۱۹۱۴ ابیگیل به دلیل نامشخصی مُرد و جک مارسون بزرگ شده برای دفن کردن مادرش به محل قبر پدرش بازگشت. جک با خود عهد کرد که انتقام پدرش را از راس بگیرد.
جک خبر بازنشستگی ادگار راس را از آژانس بلکواتر شنید، خبری که مقالهای در یک روزنامه آن را تائید میکرد. جک اقدام به یافتن همسر ادگار یعنی «امیلی» کرد، کسی که به او گفت ادگار به همراه برادرش برای شکار به رودخانه سن لوئیس رفتهاند. جک به مکان گفته شده رفت و راس را در حال شکار اردک یافت. جک او را متهم به قتل پدرش کرد و راس به او گفت که مسیر زندگی که پدرش دنبال کرده باعث مرگش شده است. او همچنین به جک هشدار داد که در صورت عدم ترک محل او را نیز خواهد کشت، حرفی که جک آن را رد کرد و آنها دوئلی را با هم انجام دادند.
جک این دوئل را با کشتن راس برنده شد. او به تفنگی که پدرش با آن کشته شده بود نگاهی کرد و سپس به آرامی به سمت اسبش رفت. او نمیدانست که کشتن راس او را در مسیر یاغی شدن قرار میدهد، مسیری که پدرش قصد داشت جک را از آن دور نگه دارد. از سال ۱۹۱۴ و با شروع جنگ جهانی اول جک به شخصیت اول داستان بازی تبدیل شد.
در نهایت ادامهی داستان توسط یه روزنامه شرح داده میشود:
در ادامه لی جانسون از کلانتری آرمادیلو بازنشست شد و از این شهر رفت. آبراهام ریس اگرچه قول رهبری کردن مکزیک در عصر آزادی را داده بود اما جذب قدرت گشت و به فردی ظالم تبدیل شد. بانی مکفارلن سرانجام ازدواج کرد اما با چه کسی مشخص نیست. آیریش در Thieves Landing با شلیک به خودش اقدام به خودکشی کرد. ست برایرز سرانجام گنجی که به دنبال آن بود را پیدا کرد و ثروتمند شد. لندن ریکتز نیز در خواب به آرامی و به طور طبیعی مرگ را تجربه کرد. و به این ترتیب بخش دیگری از غرب وحشی ساقط شد.
منبع : https://t.me/GameNewNews
برای مطالعه بیشتر داستان بازی ها در کنترل امجی حتما به صفحه دسته بندی آن مراجعه کنید.
نظرات کاربران