داستان بازی Visage
اکنون دوین مسیرش را در راهروهای خانه ادامه میدهد. وقتی که او در مسیر درستی حرکت کند، صدای در حال پخش غمناکتر شده و هنگامی که در مسیر درست قدم بردارد، صدا به صورت عادی به پخش شدن ادامه خواهد داد. او درب اتاقی دیگر را باز کرده و میبیند که دیوارهای این اتاق هم سوراخ سوراخ شدهاند. دوین به داخل هر یک از این سوراخها که نگاه کند، تصاویری مرموز را مشاهده خواهد کرد. در صحنه پایانی از این قسمت، میبینیم که دولورس بعد از قتل جورج، فرزندشان را در گهواره گذاشته و خودش را در گوشه اتاق، حلقآویز میکند.
قسمت سوم: راکان
داستان این قسمت در مورد فردی 28 ساله به نام «راکان الموتاوا» میباشد. او مدام تاکید میکند که «او» بازگشته است. مشخص نیست که منظور از «او» چه کسی میباشد. راکان در یک اتاق، همه کتابها را از قفسه به پایین پرتاب میکند و سپس یک سایه، نزدیک او شده و شروع به فشار دادن گلوی راکان میکند. حالا راکان با یک سلاح گرم از خود دفاع کرده و میتواند سایه مرموز را به طور موقت از خود دور کند. چند لحظه بعد، پلیس سر رسیده و راکان را مورد بازجویی قرار میدهد. راکان میگوید که آن موجود مرموز به زور وارد خانه شده است. او در گفتگویی با روانشناس، ادعا میکند که این حادثه، نتیجه تلاش یک شرکت شیطانی برای شستشوی مغزی اوست. پلیس شروع به بررسی خانه راکان میکند اما هیچ اثری از ورود به زور پیدا نمیکند. آنها در نتیجه متوجه میشوند که راکان، سابقه بیماری ترس از خیره شدن یا «اسکوپوفوبیا» دارد. در ادامه بازی، تعدادی از این توهمات، به سراغ دوین نیز خواهند آمد. در ادامه راکان را به یک تیمارستان منتقل میکنند. راکان با درمانشدن مخالف است و هنگامی که توسط پزشکان و پرستاران، مورد آزار و اذیت قرار میگیرد، کاسه صبرش لبریز میشود. پس تصمیم میگیرد خودش را از پنجره به پایین پرتاب کند اما پرستاران متوجه این اقدام شده و جلوی او را میگیرند. حالا راکان عصبانی شده و با یک اهرم، چندین پرستار را به قتل میرساند. پزشکان در این لحظه، راکان را با یک سرنگ، بیهوش کرده و به طور موقت، او را به اتاقی تکنفره منتقل میکنند. چند ماه از این حادثه میگذرد که پزشکان اعلام میکنند اکنون راکان درمان شده است. در نهایت میبینیم که راکان با یک شرکت شیطانی مرموز، اعلان جنگ کرده است. سپس درب اتاقش توسط فردی قدبلند قفل شده و به محض این که چراغها خاموش میشوند، راکان شروع به فریاد زدن خواهد کرد.
داستان بازی Visage
قسمت چهارم:
آخرین قسمت بازی در یک سالن عجیب و غریب با یک نوشیدنی روی میز شروع میشود. تلویزیون ویدیویی زنده از مردی نقابدار را پخش میکند که مشغول صحبت با دوین است. او به دوین میگوید اولین باری است که در واقعیت حضور دارد و به دنبال این است که دوین واقعا چه کسی است. دوین با یک فلشبک دیگر، به زمانی برمیگردد که همسرش «کلیر» و دخترش «سارا» هنوز زنده بودند. دختر دوین از پدرش میخواهد برایش یک داستان تعریف کند ولی دوین که معتاد به مواد مخدر است، حوصله این کار را نداشته و به دخترش توجه نمیکند. هنگامی که کلیر، این رفتار نادرست را از دوین میبیند، او را سرزنش کرده ولی دوین باز هم اهمیتی نمیدهد. او یک شیشه شراب دیگر را سر میکشد و بعد از چند ثانیه، خون استفراغ میکند. بعد از تمام شدن این فلشبک، دوین یک درب زنجیر شده را پیدا کرده و قفلش را باز میکند. وقتی که وارد اتاق میشود، یک نقاشی از عیسی مسیح که به صلیب کشیده شده را بر روی دیوار میبیند. سپس مسیر خود را ادامه داده و به جایی میرسد که دوباره در آنجا با مرد نقابدار روبرو میشود. این فرد ادعا میکند که نام این مکان «جهنم» است و به لطف دوین، تمام مردمان این سرزمین عذاب خواهند شد. سپس فلشبک دیگری را مشاهده میکنیم که در آن، کلیر متوجه میشود دوین برای تسکین استرس خود، از دارویی به نام «کلرپرومزین» استفاده میکند. او به دوین التماس میکند که دست از مشروب خوردن بردارد تا دوباره آرامش به خانوادهشان بازگردد. از بین صحبتهای این زوج، متوجه میشویم که کلیر فقط به خاطر پول با دوین ازدواج کرده ولی حالا آرزوی مرگ خود را دارد. در این قسمت معلوم میشود که دوین در واقع چه کسی است. او دانشمندی است که در آوریل 1952 در یک کارخانه تصفیه آب در مریلند آغاز به کار کرد. روزی در یک مزرعه، به طور اتفاقی یک سیب را داخل یک چاه میاندازد که باعث میشود یک جنازه روی آب شناور شود. وقتی که دوین این جنازه را میبیند، از هوش رفته و مدتی بعد داخل خانه به هوش میآید.