۰

زندگی نامه آلبوس دامبلدور به صورت کامل

زندگی نامه آلبوس دامبلدور

زندگی نامه آلبوس دامبلدور

آلبوس پرسیوال ولفریک برایان دامبلدور. یکی از محترم ترین و با استعدادترین جادوگران تاریخ است. در طول تاریخ، وی مورد تقدیر های بی شماری قرار گرفته است. همانطور که در پشت کارت شکلات های قورباغه ای که ادعا می کرد بزرگترین موفقیت وی است) ذکر شده، وی کاشف دوازده مورد استفاده از خون اژدها است. توسط بسیاری از مردم ادعا می شود که هیچ دوئل جادوگری نمی تواند در حد دوئل بین او و گلرت گریندل والد در سال ۱۹۴۵ باشد. به نظر میرسد که وی دارای تمامی ویژگی های خوب یک انسان (جادوگر و مشنگ) است. با این وجود واقعا چقدر از او می دانیم؟ بدون شک، این کتاب به شدت مورد حفاظت قرار گرفته است.

 من خودم مجبور شده ام افسون های ضد سرقت شدید را روی تمام یادداشت ها و متون مصاحبه ام قرار دهم. بدون شک ادعاهایی وجود دارد که برخی هواداران دامبلدور را ناخوشایند می کند، در حالی که نظر دیگران را جلب می کند. پس از مصاحبه در اوایل سال جاری، من شروع به غربالگری تمام نامه های دریافتی کردم(با توجه به احتمال همراه داشتن نفرین). گذراندن ۲ هفته در رختخواب به هیچ وجه کار آسانی نبود! با این حال، جستجوی حقیقت، مثل همیشه مرا تحریک کرد. س وقتی متوجه شدم افراد زیادی از طرفداران وی با پی بردن به برخی حقایق زندگی اش فهمیدند دامبلدور آنطور که به نظر می رسید عالی نیست، احساس کردم لیاقت آن را دارم که برای اثبات حقیقت بجنگم.

 برخی از آنها سخنان و نظراتی داشتند که توانایی جدا کردن آسمان از زمین و حتی تغییر روند دنیای جادوگری را داشت. من درک می کردم که با این افراد نباید سبک رفتار کرد. نباید آنها را مورد تمسخر قرار داد زیرا انبوهی از اطلاعات وجود داشت که وقتی کنار هم قرار می گرفتند می توانستند تصویری را نقش بزنند که بسیاری را مجبور می کند بدون تردید، ایمان خود را زیر سوال ببرند.

همان طور که بسیاری از شما قبلا در مصاحبه دیده اید سوالات زیادی وجود دارد که باید پاسخ داده شوند. دامبلدورها از کجا آمده اند؟ چگونه آنها به آنجا رسیده بودند؟ زندگی اولیه آنها چگونه بود؟ آیا آلبوس در مدرسه محبوب بود؟ رابطه البوس دامبلدور و هری پاتر پسری که زنده ماند دقیقا چیست؟ چرا دامبلدور نه یک بار بلکه سه بار از دریافت سمت وزیر سحر و جادو خودداری کرد؟ چرا او راضی شد که فقط یک مدیر باقی بماند؟ سرانجام به چه دلیل مجبور به روبرویی با گلرت گریندل والد شد؟ در شب پایانی زندگی او چه اتفاقی رخ داد؟ بدون شک اینها سوالاتی هستند باعث ناراحتی بسیاری از افراد می شوند زیرا بسیاری او را به عنوان یک مرد بزرگ، یک جادوگر با استعداد، یک قهرمان برای مشنگ زادگان و… می شناختند با این حال بسیاری از این طرفداران وی شناخت کمی از او داشتند.

 او اسرار زیادی داشت که شاید دوستان وی هم از آنها باخبر نبودند. به همین دلیل، کسب اطلاعات درباره زندگی او کاری مشکل بود. با این وجود، با ترکیبی از تکنیک های مقابله با دروغگویی، من توانستم از طریق منابع معتبری را به دست آورم که می توانند من را به اطلاعات زیادی برسانند. در مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز به طور قابل فهم، برخی از ترس قضاوت یا طرد شدن توسط طرفداران دامبلدور، از اعتراف و بازگویی حقایق خودداری کردند. افرادی که به من در راه جمع آوری این مطالب یاری رساندند، نویسندگان واقعی این کتاب هستند زیرا بدون اطلاعات آنها که با میل خود (و در بعضی موارد با اکراه) میدادند، هیچ مطلبی برای ارائه در این کتاب وجود نداشت. اما کسانی هم وجود داشتند که مصاحبه هایی درونی انجام می دادند، یا قادر به گفتن نبودند و یا نمی توانستند اطلاعاتی درباره دامبلدور به یاد بیاورند اطلاعات دادند.

و برخی دیگر هم در برابر تلاشهای من برای کسب آگاهی از زندگی آلبوس دامبلدور مقاومت کردند. با توجه به این یادداشت من از شما دعوت می کنم خود را در دنیایی از رمز و راز و دسیسه ببرید. توجه به اینکه ماجاده و جادوگر هستیم، بسیاری از اسرار کشف خواهد شد. بسیاری از سوالات پاسخ داده خواهند شد. اما با وجود این آرزو نکنید که همه سوالات پاسخ داده شوند زیرا در این کتاب فقط سوالاتی مطرح می شوند که پاسخ قابل قبولی داشته باشند، نه تمام سوالات.

زندگی نامه آلبوس دامبلدور

بدون شک آلبوس دامبلدور که همه جادوگران از آن شنیده اند یک جادوگر قدرتمند است. قدرتمندترین جادوگران تاریخ، دلیل اینکه چگونه این مرد به این اندازه قدرتمند شد را نمیدانند اما ما باید به اسرار گذشته او نگاهی بیندازیم. کاری که من در این کتاب برای شما انجام داده ام. برای شروع، نگاهی به شروع تدریس وی در هاگوارتز خواهیم داشت. سال ۱۹۳۸ قابل توجه ترین سال است، زیرا دقیقا همان سالی بود که تام ماروولو ریدل، معروف به «لرد ولدمور»، در هاگوارتز ثبت نام کرد. در حقیقت، به نظر می رسد دامبلدور کسی است که بزرگ ترین جادوگر سیاه تاریخ را در هاگوارتز ثبت نام کرد، زیرا از جنبه شیطانی پسر کاملا آگاه بود، همانطور که برخی (که مایلند ناشناس بمانند) با اطمینان به من گفته اند که، این یکی از بزرگترین اشتباهات دامبلدور است.

 به جای اینکه جلوی نابودی دنیای جادوگری را بگیرد، به تام در راه قدرتمند شدن کمک رساند. توانایی های تغییر شکل او حیرت انگیز بود و او بدون شک یک معلم درخشان بود، اما یک اشتباه دیگر از او، پنج سال بعد عواقبش را نمایان کرد. او اعتقاد بی پایان به اعضای گروه سابق خود یعنی گریفیندور نداشت و باید تلاش های روبیس هگرید نیمه غول برای باز کردن حفره اسرار و آزاد کردن هیولای درون آن را متوجه می شد. میرتل الیزابت وارن کشته شد و حتی پس از این قتل، دامبلدور هنوز به روبیس ایمان و سعی در جلوگیری از اخراج وی از هاگوارتز داشت. گرچه دامبلدور نتوانست مانع اخراج وی شود اما توانست هگرید را از آزکابان دور کند. دامبلدور با محافظت از «وارث سالازار اسلیترین»، به هگرید، سمت شکاربانی را داد.

علی رغم اشتباهاتی که از وی سر زده بود، ارماندو دییت، مدیر وقت هاگوارتز، قصد داشت دامبلدور را به عنوان یک عضو هیئت مدیره حفظ کند. او تا سال ۱۹۵۵ در این سمت باقی ماند، و سپس ارماندو دیپت او را به سمت مدیر ارشد ارتقا داد، اما دیپت نمی دانست پایه گذار بسیاری از اشتباهات منجر به وقایع ناخوشایند در سال های بعد خواهد بود. | برای اطلاعات بیشتر در مورد اقدامات دامبلدور به عنوان مدیر، به فصلهای « اساتید رقت انگیز» و «مسابقه مرگ» (به ترتیب فصل های ۴ و ۶) مراجعه کنید. ۴۲ سال. این مدت زمانی است که آلبوس دامبلدور در هاگوارتز به عنوان مدیر سپری کرده. برخی طرفداران او می گویند او علاوه بر مقام مشهورترین مدیر هاگوارتز، برترین مدیر تاریخ این مدرسه هم بوده است. در حالی که برخی دیگر فکر می کنند هاگوارتز می توانست بدون او وضعیت بهتری داشته باشد.

پس از تحقیقات فراوان می ترسم مجبور باشم با نظر اخرین گروه مذکور موافق باشم؛ دامبلدور نه تنها اشتباهات مکرری داشت بلکه از اشتباهات خود درسی هم نمی گرفت. در دوران حضور وی در هاگوارتز، حفره اسرار دو بار باز شد و اگر هری پاتر نبود، بار دوم نیز منجر به مرگ می شد. وقتی روبیس هگرید جوان و نیمه غول از مدرسه اخراج شد ، حملات متوقف شد و حفره اسرار بسته شد. سالها بعد، زمانی که حفره اسرار باز شد، آلبوس دامبلدور دوباره به فرزند فریدولفا اعتماد کرد اما این بار وزیر سحر و جادو بود که به سخنان وی گوش نداد و روبیس گرید به آزکابان منتقل شد. هرچند این اقدام فاج کافی نبود، زیرا هگرید حتما وقت داشته تا اسرار را برای ادامه کار به هری پاتر و ران ویزلی منتقل کند و آلبوس دامبلدور این موضوع را نادیده گرفت. چندی بعد دامبلدور از سمت خود به عنوان مدیر مدرسه اخراج شد، توافقی که هر دوازده عضو هیئت مدیره مدرسه، آن را به امضا رساندند.

زندگی نامه آلبوس دامبلدور

او دیگر اوضاع را تحت کنترل نداشت و از نظر من، اعضای هیئت مدیره نباید اجازه می دادند که پس از پایان حملات، دامبلدور به هاگوارتز بازگردد. با این وجود از آلبوس خواسته شد که به مدرسه برگردد و حتی اشتباهات شدیدتر و کشنده تری را مرتکب شود. چند سال بعد، دامبلدور در برابر وزارت جادو و دلورس آمبریج معاون وزیر ایستاد. همچنین او به محافظت از پسری که زنده ماند ادامه می دهد و نسبت به هر کاری که آن پسر در هاگوارتز انجام می دهد، بی توجهی می کند.

 استفاده از جادوی سیاه بر روی یک دانش آموز و انجام طلسم پاترونوس در مقابل یک مشنگ، دو جرم کم اهمیت تر پاتر است. هیچ کس نمی دانست روزی که سدریک دیگوری کشته شد چه اتفاقی افتاد. تنها چیزی که ما می دانیم این است که پاتر در آنجا بوده و دوباره آلبوس دامبلدور به یک دانش آموز از گروه خود ایمان داشت. همچنین دامبلدور درباره اساتیدی که استخدام کرده بود انتخاب های عجیبی داشت. چه کسی غیر از دامبلدور می تواند یک نیمه غول، دومرگ خوار (یکی از آنها در ظاهریک کارآگاه) و یک گرگینه را استخدام کند؟

همانطور که تمام گزارشگران یا نویسندگان به شما می گویند ، راه روایت و تعریف یک داستان، معرفی محل رخدادها و تعیین شخصیت هایی است که داستان در حول محور زندگی آنهاست. با همین روش است که داستان ما بیش از صد و پنجاه سال پیش، در دهکده کوچکی به نام مولد آن ولدا آغاز می شود. این دهکده بخاطر اسم تقریبا راحت و پیش پا افتاده خود، در واقع میزبان بسیاری از خانواده های جادوگری جهان در آن روزها بود. خانواده هایی چون پروت، بونز و حتی برای مدتی معین، خانواده سلوین. خانواده هایی که در جادوی سیاه، قدرت بالایی داشتند، مولد آن ولد را مانند خانه خود می دانستند.

این تاریخ سرشار و غنی از اعجوبه های دنیای جادوگری همراه با شخصیت های دیگر باعث می شود که مردم باور کنند تولد آلبوس دامبلدور تصادفی نبوده بلکه اجتناب ناپذیر بوده است. دیگران می گویند، مشکلاتی که پدر آلبوس یعنی پرسیوال دامبلدور، با آنها روبرو شده بود، مدت ها قبل از حملات مشهور او به ماگلها آغاز شده بود، و این باعث شده بود که او ابتدا به مولد آن ولد برود (حتی پیش از حضور در دره گودریک). پرسیوال مدت زیادی بود که کاری بجز فرار نداشت.

زندگی نامه آلبوس دامبلدور

| مقالات مربوط به Albus Dumbledore را در کنترل امجی مطالعه کنید |

«لوکسور پوتریفادوس»، معجون ساز برجسته و رییس کنفدراسیون بین المللی جادوگران ادعا کرده است که پرسیوال حتی قبل از تولد آلبوس نیز دچار مشکل شده بود. من از ظهور سلاح احتمالی دیگری می ترسیدم که او را وادار به تلاش کرد تا خانواده اش در امان باشند، زیرا دشمنانش می توانستند از او باج گیری کنند. اگر حرف های غیرقابل گفتن وجود نداشت، به نوعی شک دارم که او حتى زندگی می کرد تا پسر دومش را به دنیا بیاورد، چه رسد به دخترش.


دهکده محل تولد آلبوس دامبلدور واقع در بریتانیا Mould on the Wold:

این نظر مبهم و در عین حال بسیار دعوت کننده، من را به دنبال جستجو کردن در این باره انداخت. کاری که پرسیوال دامبلدور انجام داده بود، احساسات افراد در سازمان اسرار را مورد هدف قرار داده بود؟ آیا او حتی در آن زمان، چیزی درباره فرزند متولد نشده همسرش می دانست؟ آیا او سعی کرده مانع آمدن او به این دنیا شود؟ هیچ راه پنهانی نبود که به پرسیوال اجازه دسترسی به سطوح وزارت جادو را داده باشد (سطوحی که اکثر مردم حتی آرزوی شنیدن آنها را هم ندارند، چه رسد به دیدن آنها) آریبل سلوین می گوید: «او لطف زیادی به وزیر وقت سحر و جادو یعنی، فریس اسپاوین داشت.) که علی رغم سنی حدود ۱۸۲ سال، حافظه او هنوز سالم مانده است. اسپاوین مهمان همیشگی خانه دامبلدور بود. این آشنایی می توانست به نوعی منجر به مجوز رایگان و بدون دردسر» در وزارتخانه شود.

 آیا پرسیوال تلاش کرد تا اشتباه خود را با زمان برگردان خنثی کند و فرزند خود (آلبوس) را انکار کند؟ و یا جنایت او حتی وحشتناک تر بود؟ آیا ممکن است پرسیوال دامبلدور مسئول فاجعه بزرگ زمان برگردان ها در سال ۱۸۷۴ باشد؟ و البته، کندرا دامبلدور که مقاله های بسیاری منتشر شده است که در آنها به عشق بی پایان او به خانواده اش اشاره شده است. با وجود داشتن توانایی، او پیشنهاد کار در دفتر سوء استفاده از وسایل مشنگها را نپذیرفت و به جای آن، ماندن در خانه و حضور در خانواده را انتخاب کرد. گفته می شود وی در میان افراد زیادی مورد احترام قرار می گرفت و حتی کارآگاه های باتجربه نیز جرات عبور از سد او را نداشتند.

 اما برای هر شخصی، این سوال پیش می آید که چقدر از این اتفاقات درست بودند؟ این موضوع صحیح است که او از پیشنهاد کار خودداری کرده زیرا وزارت سحر و جادو پرونده های متقاضیان وهمچنین پیشنهادهای ارائه شده را نگهداری می کند؟ و رئیس اداره تاریخ وزارت یعنی سینسیا استونیا، بیش از همه مایل بود اطلاعات مربوط به افراد ناموفق را به اشتراک بگذارد. تلاش های وزارتخانه برای افزودن کندرا دامبلدور به لیست حقوق و دستمزد آنها ناموفق بود و استونیا می گوید: «طبیعتا، وقتی کندرا پیشنهاد ما را رد کرد، اسپاوین ناراضی بود. به نظر می رسید او به مقدار زیادی ناراحت بود. حتی کمی بیشتر از آنچه انتظار داشتم، که باعث تعجب من شد. زیرا من همیشه می توانم این موارد را پیش بینی کنم.» استونیا در این باره افزود: «ممکن است ناراحتی بیش از حد اسپاوین بدلیل این باشد که کندرا از او خواسته پیشنهادش را بالاتر ببرد!» این امتناع از دریافت شغل، دور از انتظار نبود.

زیرا در آن زمان، تنها شخص موجود برای نگهداری از فرزندان پرسیوال دامبلدور، کندرا بود که اگر به استخدام وزارت در می آمد، از کارهای خانه عقب می افتاد. با این حال، اکثر افراد می دانستند که پرسیوال در آن دوران، درآمد زیادی نداشت و کندرا می توانست با کار در وزارت سحر و جادو، به همسرش کمک کند. پس چرا کندرا یک فرصت ارزشمند برای دریافت گالیون ها را از دست داد؟ این پرسش باعث به وجود آمدن سوالات بسیاری شد. از جمله اینکه: آیا موضوعی وجود داشته که کندرا در تلاش برای مخفی کردن آن از دید وزارت بوده است؟

این پرسش کمی منطقی است زیرا دامبلدورها در تمام زندگی خود، به اختفا علاقمند بودند. برای مثال، سخنی از یک ساکن مولد آن ولد نقل قول می کنیم. خانم لورن گلوثیان گفت: «دامبلدورها پی از ۴ ماه زندگی در همسایگی من، خود را از زندگی پنهانی خارج کردند و من تا آن روز از وجود این خانواده در کنار خود بی خبر بودم.» پس همچنان این سوال در اذهان ما باقی می ماند: دلیل خانه نشینی کندرا چه بود؟ در آن زمان، او فقط یک پسر استخوانی به نام آلبوس داشت. بنابراین او نمی توانست ادعا کند که دلیل خانه نشینی اش به تربیت فرزندانش ارتباط دارد. زیرا در ادوار مختلف، خانواده های جادوگری زیادی وجود داشتند که تعادلی میان کار و زندگی خود ایجاد کردند و در این موضوع به موفقیت هم رسیدند. این پاسخ ها مارا قانع می کند که باید به دنبال دلایل دیگری بود. آیا چیز دیگری برای پنهان کردن وجود داشته است؟ آیا آن مسئله مخفی، یک شیء حاوی جادوی سیاه بوده است که پرسیوال از او خواسته نگهش دارد؟

 همانطور که خانوم گلوثیان به آن اشاره کرد: اگر پرسیوال دارای اشیائی با جادوی سیاه بود، وزارت از این موضوع با خبر می شد.» با این حال وقتی از او پرسیدم، روش مطلع شدن وزارت چگونه است، پاسخی نداد و سعی در عوض کردن بحث داشت. برای من سوالی پیش می آید که این روش ها چیستند و چگونه عمل می کنند؟ را با وجود این روش ها، کارمند وزارت سحر و جادو به نام آرنولد ویزلی به ملک اربابی خاندان ملفوی مشکوک و حمله ور شد تا بازرسی انجام دهد اما شیء مشکوکی پیدا نکرد؟ این موضوع باعث ایجاد چندین سوال جدید میشود که به تنهایی می تواند زمینه ساز یک موضوع دیگر باشد. با این حال، من از جستجوی بیشتر در این باره، صرف نظر میکنم. پیشینه دامبلدورها، به سال ها پیش از حضور پرسیوال و کندرا در مولد آن ولد بازمی گردد.

طی تحقیقاتی که انجام شده، اولین شخص بانام خانوادگی دامبلدور، رلاکسیس دامبلدور است که نقش تقریبا برجسته ای در تصویب و اجرای اساسنامه بین المللی جادوگری داشت. این اساسنامه برای نخستین بار در سال ۱۶۸۹ امضا و در سال ۱۶۹۲ توسط کنفدراسیون بین
لی جادوگران تصویب شد تا از خطرات احتمالی ماگلها علیه جادوگران جلوگیری و حضور جادوگران پنهان بماند. به نظر می رسد با توجه به علاقه آقای رلاکسیس دامبلدور به حفظ حریم خصوصی، جدا از نام خانوادگی مشابه میتوان با استناد به این خصوصیت، پرسیوال را یکی از اقوام رلاکسیس دانست و هردوی آنها با وقایع ناچیز اما مهم، با یکدیگر ارتباط دارند. نمی توان این مسئله را پنهان کرد که هوش بالا و ذکاوت، در خون خاندان دامبلدور وجود دارد. البته البوس دامبلدور، درخشان ترین جادوگر این خاندان بود.


لازم به ذکر است که وی توسط بسیاری از جادوگران برتر مورد تعلیم قرار گرفته است.) رلاکسیس دامبلدور، جزو آخرین جادوگرانی بود که خود را در انظار عمومی نشان داد، زیرا ماگلها در نمایش های عمومی اقدام به اعدام جادوگران می کردند. به نظر می رسید وی در تلاش بود تا ماگلها را متقاعد کند از این مجازات صرف نظر کنند زیرا آنها متوجه پاک شدن خاطرات و اصلاح حافظه خود توسط جادوگران شده بودند و به نقض حقوق طبیعی خود پی برده بودند. جاروی پرنده و ران چپ او پس از مجازات توسط ماگل ها، هرگز مانند سابق نشدند و او مجبور شد با ماگلها زندگی کند. پرسیوال در این دوران، به دلیل قتل سه ماگل به آزکابان اعزام شد. رکسیس دامبلدور برای گرفتن انتقام از ماگل ها تلاش کرد و به همین دلیل، به لندن مهاجرت و در بالای یک میوه سبزی فروشی زندگی کرد. با وجود تغییر سبک زندگی، خون جادویی او قدرتمند بود و راماسس (فرزند رلاکسیس) به هاگوارتز دعوت شد. (همسر رکسیس از این واقعه بسیار شوکه شد) بنابراین، قدرت جادویی دامبلدورها دوام آورد.

زندگی نامه آلبوس دامبلدور

در یک شرایط به شدت بی نظم و پر هرج و مرج بود که البوس دامبلدور به دنیا آمد. تاریخ تولد دقیق وی مشخص نیست اما احتمال میرود در شبی از جولای یا اگوست با په جهان گشوده باشد؛ اما این اتفاق هم چند سوال به وجود می آورد. مردی که یک روز به شهرتی این گونه دست می یابد باید تمام جزئیات زندگی خود را در دسترس تمام جامعه جادوگری قرار دهد تا آن را مشاهده کنند اما چیزی به پیش پا افتادگی تاریخ تولد او هم به طور دقیق مشخص نیست. تاریخ تولد او، تا کنون رازی است که هیچکس قادر به پاسخ گویی نیست و احتمالا نخواهد بود. تاریخ تولد نقش بسیار مهمی در جامعه جادوگری دارد. بدون آنها ما هرگز نمیدانیم که چه زمانی جشن بگیریم؛ چه چیزی را جشن بگیریم؛ چه زمانی عزاداری کنیم و چه زمانی پنهان شویم از دست مهمانان ناخوانده ای که در خانه را به صدا در می آورند و توقع یک کیسه پر از گالیون از ارثیه دارند تنها به خاطر اینکه عموزاده دور شما هستند و دو مرتبه به مادرتان سرزده اند و شما به حرمت رابطه خانوادگی، باید این کار را انجام دهید.

 پس چگونه است که یکی از بزرگترین جادوگران جامعه جادوگری تاریخ تولد مشخصی ندارد؟ (اگر چه پس از اتمام این کتاب موضوعی قابل بحث در ذهن خیلی ها خواهد بود) در خانواده ای به عظمت دامبلدورها این یک امر بدیهی است که تاریخ تولد یک شخص از یاد برود، جابه جا شود و یا حتی به دلایل شخصی پاک شود. اگرچه که گزارشگر در مورد گزینه آخر شک دارد زیرا یک بار آلبوس خبره تر بودن خودش را در جادوگری از پدر، برادر و تمامی افراد اطرافش را اثبات کرد؛ به همین دلیل، آشکارا به نظر میرسد که والدین او تصمیم گرفتند بلافاصله جزئیات شگفتیهای زندگی پسرشان آلبوس را برای تشویق شدن وی به اعلام عموم برسانند. با وجود این که چنین مسئله ای برای هر سلبریتی اتفاق می افتد (برای تایید آن، به زندگی خود اشاره می کنم که در روز تولدم توده بزرگی از نامه هایی حاوی آرزوهای دیگران و البته چرک گیاه بابوتوبر (ماده ای با رنگ سبز متمایل به زرد و دارای بوی بنزین که از تورم گیاه جادویی بابوتوبر دریافت می شود) پس چرا آنها تصمیم گرفتند که این کار را نکنند؟

من فکر میکنم ممکن است که او برای اینکه به یک خانواده دیگر اهدا شود به به دنیا آمده است) این را لئونارد اولدمن (کسی که پسرش به نام گری فرد شناخته شده ای در دنیای مشنگها است) می گوید. لئونارد وارد جزئیات می شود و می گوید: «به هیچ وجه امکان ندارد که پدر و مادر حقیقی شخصی، تاریخ تولد او را ندانند. منظورم این است که این مسئله از ریشه مضحک است! از نظر من، عدم اعلام تاریخ تولد او به همگان، دلیل بر این نیست که والدین وی هم از آن بی خبر باشند.» وی در ادامه ذکر کرد: «چه دلیلی دارد که والدین دامبلدور تاریخ به دنیا آمدن او را نگویند؟ از نظر من این یک دسیسه است یا یک توطئه. آنها تلاش می کنند که حقیقت را بپوشانند و او چیزی بیشتر از یک فرزندخوانده خوب نبوده است. این ادعا که آلبوس فرزندخوانده آنهاست باعث ایجاد سوال دیگری میشود: اگر که در واقع آلبوس یک فرزند نامشروع است، پس چه کسی پدر واقعی اوست؟ بسیاری از افرادی که در دسترسند به ذهن ما خطور می کنند. یکی از این افراد کسی نیست جز خود اسپاوین.

 وزیر وقت سحر و جادو. به نظر میرسد که حتما فرد محبوب این والدین بوده است، آنگونه که او برای داشتن یک مهارت شگرف شناخته شده بود، و آن هم داشتن وابستگی زیادی با اسرار و معماها بود. چه کسی می تواند افشاگری ننگین اسیاوین که بر روی تربیت و تعلیم دمنتور ها و بوسه شان بود را فراموش کند؟ شنیده شده حتی که او تلاش می کرد که وردی مثل آن را به وجود بیاورد که همان اثر را داشته باشد، اما بدون نیاز به حضور دمنتورها. بوسه دمنتورها در عمل می توانست برای تمام جادوگران قابل اجرا باشد تا بر روی هر کسی که مایلند انجام دهند. این ورد دلخواه و رویایی اسپاوین، بزرگ ترین وحشت مردم است که می توانست به افسونهای نابخشودنی اضافه شود. این گونه که به نظر می رسد اسپاوین به علل گوناگون، مشابهترین فرد است. همانطور که قبل تر ذکر شد او دوست نزدیک دامبلدورها بود که میتواند شایسته ای برای به فرزند خواندگی گرفتن آلبوس باشد.

 یک پدر واقعی همیشه می خواهد که چهار چشمی فرزندش را تحت نظر بگیرد و این میتواند دلیل خوبی برای رابطه نزدیک دوستانه آنها باشد. اگرچه در کل این نظریه انچنان محکم و منطقی و مستدل نیست اما نظریات وسوسه انگیز و فاجعه بار دیگری برمی خیزند. دامبلدورها ظاهری به شدت قابل توجه داشتند. چشمان آبی شگفت انگیز، قدی رعنا و بلند و گیسوانی روشن، که به طور کلی در طول عمری خانوادگیشان مشخص بود و البوس هم متناقض این ویژگی های ظاهری نبود.

آن چشمان آبی که توسط بسیاری از نویسندگان توصیف شده اند و به نظر میرسد آن چشمان می توانند به طور کامل درون روح را ببینند. بسیاری از قلم ها تایید کرده اند آن چشم ها دارای مقداری از محلول وریتاسرم هستند و توانایی استخراج رازهای شما را دارند. از زمان آغاز دنیای جادوگر، بسیاری تلاش بیهوده کرده اند که از مرگ جلوگیری کنند. داستان ماگلی «فرانکشتاین ۲» اگر چه یک خاطره از ماگلها (خاطره اصلاح شده است، داستانی جادویی است در رابطه با ساخت یک اینفری دوزخی). این داستان غم انگیز (همراه با بخش های جادویی) می تواند یکی از دلایل به وجود آمدن جادوی سیاه باشد. چه کسی مایل نیست که برای اعمال شیطانی از جادو استفاده کند؟

با دانستن این که تنها با گفتن یک ورد ساده می توان از قدرت ارواح بهره برد، این سوال به وجود می اید که: چه کسی می تواند آن قدر احمق باشد که در مقابل یک جادوگر سیاه مقاومت کند؟ علیرغم این موارد، بسیاری از مردم تلاش کردند تا از مرگ جلوگیری کنند، تا زمانی که بسیاری از وزرای سحر و جادو تحقیق در این باره را در سطح جهانی غیرقانونی اعلام کردند و باعث کاهش تعداد مرگ و میر بر اثر تحقیق فراوان شدند. این مجموعه آزمایشات، بیشترین میل و علاقه و میزان مرگ و میر را دارا بود. دستکاری انرژی در راستای خلق و تقویت زندگی یک عمل بسیار خطرناک است و نباید توسط هیچکس امتحان گردد. و حتی به نظر میرسد که تلاش های هیچ فردی در این راستا موفقیت آمیز نبوده است. اما چگونه ممکن است هر زوجی (با اینکه ممکن است ادعا کنند به شدت بی نقص و ایرادند) می توانند فردی را به این حد ماهر و توانمند، مهربان و (همانگونه که در ادامه مشخص می شود) به شدت ناجوانمرد را پرورش دهند؟ این یک سوال دیگر می طلبد: اگر دامبلدور، در اصل، نتیجه یک آزمایش بود، پس چه چیزی باعث می شود که پدر او در دردسر بیفتد؟

 به سختی می شود جلوی تولد یک فرزند متولد نشده را گرفت؛ حتی زمانی که به دنیا نیامده است. پس من این گونه در نظر می گیرم که پرسیوال مرتکب فجیع ترین جنایات و جرمهاشده است. به طرز آشکاری به نظر می رسد که نوعی دستکاری صورت گرفته است شاید از جانب وزیر) تا عذرخواهی او را بپذیرند و یا از جانب هیئت منصفه جلسات دادرسی که همه جادوگران، به عدالت آنها اعتقاد دارند. در حالی که این بند های کتاب، مخالف افرادی است که از ابتدا تا انتهای زندگی دامبلدور، از او دفاع می کردند، همچنین پاسخ بسیاری از سوال های ما را که مدت زمان زیادی به دنبال پاسخ آنها بودیم را می دهد. چگونه استعدادی به این درخشانی که به نظر می رسید در خانواده دامبلدور وجود دارد، در هیچ یک از دیگر اعضا نمایش داده نشد؟ ابرفورث با چوبدستی اش نابغه ای حرفه ای بود، کندرا و پرسیوال نیز اگرچه بسیار سخت کوش بودند، هیچ وقت آن استعداد و توانایی که آلبوس با چوب دستی را داشت، نداشتند.

درست است که آلبوس دارای دیگر ویژگی های ظاهری اعضای خانواده بود، اما به طور طبیعی، ارتکاب جرمهای مختلف، نیازمند این است که فرد متهم ردی از خود برجا نگذارد، اگر آلبوس فرزند یک مجرم (پرسیوال) باشد، باید جرم های خود را به صورت پنهان و عادی (در نظر مردم انجام می داد؛ اتفاقی که ما هرگز مشاهده نکردیم.

زندگی نامه آلبوس دامبلدور

بله همانگونه که می دانید، دامبلدور انتخاب های خوبی در موضوع پروفسورهای هاگوارتز نداشت. او دومرگخوار، یک گرگینه، یک نیمه غول، یک سانتور، کسی که اسمشونبر را پشت سر خود حمل می کرد و یک نویسنده جعلی را استخدام کرد. اعمالی که فقط از یک انسان احمق بر می آیند. سوروس اسنیپ: در سال ۱۹۸۱ به عنوان معلم درس معجون ها شناخته شد. بسیاری از مردم، به تصمیم دامبلدور شک داشتند زیرا اسنیپ چند ماه قبل به مرگ خوار بودن متهم شده بود. با این وجود، دامبلدور توانایی خود در اعتماد دوباره به مردم را نشان داد که منجر به مرگ او شد. الستور مودی: باز هم آلبوس دامبلدور فریب یک مرگخوار را خورد. پسر بارتی کراوچ پدر، در نقش یک کارآگاه سابق به عنوان معلم دفاع در برابر جادوی سیاه در سال ۱۹۹۴ استخدام شد.

 او موفق شد مودی واقعی را به مدت نه ماه اسیر نگه دارد و در این ۹ ماه، بدون هیچ گونه شکی از طرف آلبوس دامبلدور، تمامی ماموریت های خود را با موفقیت به پایان برساند. زندگی بارتی کراوچ پسر در سال ۱۹۹۵ به دستور فاج و به وسیله بوسه دمنتور به پایان رسید. ریمس لوپین: او یک گرگینه است که در سال ۱۹۷۱ توسط آلبوس دامبلدور به عنوان دانش آموز به هاگوارتز راه یافت که بسیار قابل توجه بود زیرا یک گرگینه تهدید بزرگی برای سایر دانش آموزان است. در سال ۱۹۹۳ او مجددا توسط آلبوس دامبلدور به عنوان معلم دفاع در برابر جادوی سیاه استخدام شد. در ژوئن ۱۹۹۴ او کنترل خود را از دست داد و به چند نفر از جمله هری و پاتر حمله ور شد. پس از افشاگری سوروس اسنیپ از هویت واقعی لوپین، این معلم خطرناک، هاگوارتز را ترک کرد.

روبیوس هگرید: من در دسامبر ۱۹۹۴ با او مصاحبه ای داشتم. او در مورد تجربیاتش با موجودات جادویی با من صحبت کرد و خیلی زود فهمیدم که او پسر فریڈؤلفا، غول بی رحمی است که در گذشته چندین نفر را کشته بود. همانطور که در فصل های قبلی گفته شده بود، روبیوس هگرید همیشه مورد اعتماد دامبلدور بود. در سال ۱۹۹۳ دامبلدور او را به عنوان معلم مراقبت از موجودات جادویی به عنوان جایگزین پروفسور کتل بورن استخدام کرد. او بلافاصله ثابت کرد که در کار ناتوان است. در اولین جلسه تدریس او، یک دانش آموز توسط یک هیپوگریف مورد حمله قرار گرفت. علاوه بر آن، او یک کتاب خطرناک را به عنوان کتاب درسی آن سال معرفی کرد. فارنز: یک سانتور تبعیدی که قبلا در جنگل ممنوعه زندگی می کرد و در بهار ۱۹۹۶ به عنوان معلم پیشگویی استخدام شد. معمولا شناخته شده است که سانتورها، خود را بالاتر از انسان ها می دانند، بنابراین، اجازه دادن به یک سانتور برای تدریس در مدرسه ای مانند هاگوارتز یک انتخاب عجیب محسوب می شود! | کوییرینیوس کوییرل: معلم دفاع در برابر جادوی سیاه که در سال ۱۹۹۱ استخدام شد. منابع به من گفتند او اسمشونبر را در پشت سر خود حمل می کرده است. کوپیرل با فرماندهی او تلاش کرد سنگ کیمیا را سرقت کند. وی در ژوئن ۱۹۹۲ درگذشت.
سیبیل تریلاونی: معروف به فردی که ادعای دانایی داشت. او در سال ۱۹۷۹ توسط البوس دامبلدور استخدام شد، در سال ۱۹۹۶ توسط دلورس امبریج اخراج شد و در همان سال، به نوبت با فایرنز به تدریس پرداخت. ا گیلدروی لاکهارت: ادعا می کرد که یک زامبی، یتی، خون آشام، گرگینه، غول و… را شکست داده است. برخی می گویند او فقط یک طاووس را شکست داد تا بتواند از پر آن برای نوشتن استفاده کند. وی در سال ۱۹۹۲ به عنوان معلم دفاع در برابر جادوی سیاه منصوب شد و حافظه خود را در سال ۱۹۹۳ از دست داد. برخی ممکن است آلبوس را بدشانس بنامند. من ترجیح میدهم او را احمق بنامم. زیرا از یک جادوگر بزرگ مانند دامبلدور باید انتظار داشته باشید که درباره چگونگی اداره یک مدرسه بداند. اما به نظر می رسید که او از سر ترحم نسبت به مردم کارهای زیادی انجام داده است.

امیدوارم این به شما ثابت کند که انتخاب های دامبلدور به جای پیروی ذهنی، به صورت احساسی پیش رفته اند. اقداماتی که در صورت انجام توسط مدیر ارشد نباید تحمل شوند.

زندگی نامه آلبوس دامبلدور

گلرت گریندلوالد در حدود سال ۱۸۸۳ متولد شد، اما محل تولد او پنهان است. او به عنوان یک جادوگر جوان در دور مشترانگ یعنی یک مدرسه جادوگری اروپایی با شهرت تحصیل کرد تا جادوی سیاه را بیاموزد. این مدرسه، گریندلوالد را به دلیل آزمایش های پیچیده و حملات تقریبا مهلک به دانش آموزان اخراج کرد. با اینکه او فقط ۱۶ سال سن داشت. حتی در دوران تحصیل، گریندلوالد به قدرتمندی علاقه زیادی داشت ، به ویژه یادگاران مرگ (سه شی قدرتمند در جهان جادوگران با نماد خط، دایره و مثلث که به ترتیب ابر چوبدستی آنتیوک پورل، سنگ رستاخیز کادمیوس پورل و شنل نامرئی ایگنوتوس پورل را نشان می دهند.) – گفته می شود که داشتن هر سه شی، باعث می شود صاحب آنها به ارباب مرگ تبدیل شود. گریندلوالد این نماد را در دورمشترانگ بر روی دیواری تراشید.

گریندلوالد جوان که از اخراج خود در دور مشترانگ مأیوس نشده بود، به سمت دره گودریک در انگلستان حرکت کرد و در آنجا در خانه عمه بزرگ خود، نویسنده تاریخ سحر و جادو، باتیلدا بگشات اقامت گزید. این روستا روزگاری خانه ایگنوتوس پرول، یکی از سه برادری بود که برای اولین بار صاحب یادگاران مرگ بودند. این خانه همچنین محل زندگی خانواده دامبلدور بود. آلبوس دامبلدور در آن تابستان از هاگوارتز فارغ التحصیل شد، پر از جاه طلبی اما خام. بدلیل بسیاری از فجایع خانوادگی و مرگ مادرش، آلبوس به عنوان سرپرست خانواده انتخاب شد؛ اتفاقی که باعث شد آلبوس احساس گرفتاری داشته باشد. دامبلدور، گریندلوالد را مانند خود می دید. وقتی گریندلوالد در مورد برنامه های خود برای تسلط جادوگران بر ما گل ها به آلبوس گفت، (طرحی که وی ادعا می کرد برای نفع بیشتر بود) آلبوس کمی بیش از حد شیفته طرز تفکر گریندلوالد شد. این دوستی و رابطه عاشقانه به سرعت باعث ایجاد تنش در خانواده آلبوس شد.

با رفتن هر دو والدین، آلبوس مسئول خواهر آشفته اش، آریانا و برادرش، ابرفورث بود. رابطه آلبوس و گلرت و شیفتگی آن دو به یادگاران مرگ، ابرفورث را خشمگین کرد. سرانجام طی یک دوئل دراماتیک سه جانبه بین ابرفورث، گلرت و آلبوس که به مرگ آریانا توسط پرتاب یک طلسم اشتباه ختم شد، رابطه آلبوس و گلرت به پایان رسید. گریندلوالد گریخت و آبرفورث بینی آلبوس را در کنار قبر خواهرشان شکست. گلرت در سفرهای خود به اروپا، پیروان خود را جمع کرد و محل ابر چوبدستی را ردیابی کرد. گریندل والد آن را از گریگوروویچ سرقت کرد و به دنبال آرزوهایش برای به دست گرفتن قدرت برای منافع بیشتر بود. جالب اینکه او شاید از ترس مواجهه با دامبلدور از ورود به انگلیس اجتناب کرد.

در سال ۱۹۹۴، مسابقه جام سه جادوگر پس از وقفه ای تقریبا ۲۰۰ ساله برگزار شد. در آن سالها تصور می شد این جام بیش از حد خطرناک است؛ به این دلیل که در سال ۱۷۹۲، همه رؤسای مدارس شرکت کننده زخمی شدند و به همین ترتیب، سه مدرسه بزرگ اروپا تا پاییز ۱۹۹۴ جرأت برگزاری یک مسابقه دیگر را نداشتند. در تاریخ ۳۱ اکتبر، آخرین دوره مسابقات جام سه جادوگر رسما افتتاح شد، اما با یک قانون بسیار سخت گیرانه: همه شرکت کنندگان باید ۱۷ سال به بالا باشند. با این حال، آلبوس دامبلدور موفق شد راهی برای شرکت هری پاتر ۱۴ ساله در این مسابقه پیدا کند. اگر از من بپرسید، احتمال تقسیم جایزه مسابقه بسیار زیاد است.

اما جنهای کارمند گرینگوتز به من اطمینان می دهند که هزار گالیون (جایزه مسابقه هرگز در خزانه آنها ذخیره نشده است و این پول باید جای دیگری رفته باشد (اطلاعات بیشتر در این باره را در فصل بعدی یعنی «نقشه کشی با پاتر» خواهید خواند.). با این وجود، شبهات زیادی باقی می ماند. در طول مسابقات، قهرمانان باید با بزرگترین ترس خود روبرو شوند و باید در خطرناک ترین شرایط، ذهن خود را آماده نگه دارند. با این حال، آلبوس دامبلدور به هری پاتر اجازه حضور در مسابقات را داد و به احتمال زیاد معلمان از راه های مختلف به او کمک کردند. پس سوالاتی پیش می آیند که: چگونه یک دانش آموز، کاربردهای علف آبشش زا را می داند؟ یا اینکه: هری پاتر کجا غیر از انبار معجون می توانست مقداری از آن را پیدا کند؟ تمایل دامبلدور برای پیروزی بیش از آنچه مردم گمان می کردند بود. رتبه های بالای پاتر در مسابقات، این موضوع را ثابت کرد. آلبوس دامبلدور می خواست پاتر برنده شود، نه دیگوری. این پیروزی برای مدرسه و افتخار برای این مرد نبود و مشخص است که پای موضوع دیگری در میان است.

دوباره به فصل بعدی اشاره می کنم که همه چیز را در مورد پیوند ویژه بین «دیوانه جوان» و «احمق پیر» را توضیح می دهد. برای بدتر کردن اوضاع، شواهد نشان می دهد که دامبلدور پس از پایان مسابقات از هری پاتر محافظت می کرد. همه نشانه ها حاکی از آن است که پاتر مسئول مرگ سدریک دیگوری بوده است و هیچکس نمی داند تصادفی بوده یا خیر. اما ما می دانیم که در زمان مرگ سدریک دیگوری، تنها پاتر حضور داشت. در طول کلاس ها، هری پاتر اغلب مشکلات روحی داشت؛ سردردهای عجیب و بی دلیل و از دست دادن هوشیاری تنها دو مورد از موارد بسیار مهم هستند. چرا دامبلدور به این پسر که از نظر روانی دارای تعادل نبود، اعتماد داشت؟ مشخص است که مسابقات جام سه جادوگر یک اشتباه بزرگ بود! معلوم شد که برای یک دانش آموز کشنده است و دیگر شرکت کننده ها را ویران می کند. از نظر بسیاری این بدترین شکست دامبلدور است. مثل استاد بزرگی که خودش می گفت: «یک جادوگر هرچقدر قدرتمندتر باشد، خطاهای او بزرگتر خواهد بود.

اوه؛ «پسری که زنده ماند»، «پسر برگزیده »، حدود یک هفته او حتی به عنوان عنصر نامطلوب شماره یک» شناخته می شد. بله، سه نام هری جیمز پاتر را مشاهده کردید. پسری که زمان زیادی را با آلبوس دامبلدور در هاگوارتز گذراند. آن دو در زمان های طولانی در کنار یکدیگر چه می کردند؟ در زیر، خلاصه ای از لحظات کنار هم بودن آنها را مشاهده می کنید: پاییز ۱۹۹۱: هری پاتر شروع به تحصیل در هاگوارتز کرد. بلافاصله او تبدیل به دانش آموز محبوب دامبلدور شد. در اولین جلسه از درس پرواز با جارو، پاتر از جارو استفاده کرد.

با اینکه پیش از این کار، به او تذکر داده بودند، اما او به جای آخراج شدن از هاگوارتز در تیم کوییدیچ گریفیندور مقام جستجوگر را به دست آورد. بهار ۱۹۹۲: دریکوملفوی، همان دانش آموز دلپسند، برای من توضیح داد که چگونه توسط دامبلدور، به پاتر ۶۰ امتیاز اعطا شد تا گریفیندور جام قهرمانی گروه ها را از آن خود کند. پاییز ۱۹۹۲: هری پاتر از طریق یک فورد آنجلیا پرنده به هاگوارتز رسید که کاملا بر خلاف قانون است، چیزی که آقای پاتر کاملا از آن آگاه بود. او و دوستش ران ویزلی به طور عجیبی در هاگوارتز باقی ماندند، در حالی که اگر دانش آموز دیگری جای آنها بود، در بدو ورود اخراج می شد. بهار ۱۹۹۳: به دنبال وقایع مشکوک در هاگوارتز، همه شواهد نشان می داد که پاتر، وارث اسلیترین است.

 جای تعجب نیست که هیچ تحقیق رسمی صورت نگرفته است و طبق معمول، دامبلدور کاملا به پاتر اعتم بهار ۱۹۹۴: هری پاتر در مورد بی گناه بودن سیریس بلک به وزیر وقت سحر و جادو دروغ گفت. فقط آلبوس دامبلدور داستان او را باور داشت و سعی کرد کورنلیوس فاج را متقاعد کند و بدین ترتیب، پاتریک بار دیگر موفق شد برخی از قوانینی که برای ایمنی وی وجود داشت را زیر پا بگذارد و باز هم هیچ اخراجی صورت نگرفت.

پاییز ۱۹۹۴: هری پاتر ۱۴ ساله به عنوان چهارمین شرکت کننده مسابقات جام سه جادوگر انتخاب شد. قطعا هیچ شخصی باور نداشت که عدالت در این مسابقات رعایت شده باشد. آیا دامبلدور کسی بود که پاتر را به این جام رساند؟ همانطور که گابلین ها به من گفتند، پولی که هری برنده شد هرگز در گرینگاتز ذخیره نشده و از این رو، شایعه شده است که آلبوس دامبلدور در ازای اجازه دادن به هری پاتر برای شرکت در مسابقات، جایزه را با وی تقسیم کرد. بهار ۱۹۹۵: سدریک دیگوری کشته شد. هری پاتر قسم می خورد که این کار لرد ولدمور است، اما به هیچ وجه راهی وجود نداشت که ما بدانیم چه کسی می توانست در آن هزارتو، سدریک دیگوری را به قتل برساند. هری پاتر در آنجا بود و حتی با جسد مرده سدریک دیگوری بازگشت. طبق معمول، آلبوس دامبلدور داستان پاتر را دوباره باور کرد.”” پاییز ۱۹۹۵: آلبوس دامبلدور به عنوان شاهد در جلسه دادرسی هری پاتر حاضر شد. هری پاتر به دلیل استفاده از پاترونوس در حضور یک ماگل متهم شد (با وجود آنکه کاملا آگاه بود که استفاده از جادو در خارج از هاگوارتز غیرقانونی است. این سومین باری بود که این پسر فرمان محدودیت جادوگری زیر سن قانونی را نقض می کرد. سه سال قبل، او از جادو برای برداشتن یک شی در منزل یک ماگل استفاده کرد، و تابستان دو سال گذشته او عمه ماگل خود را در آسمان بریتانیا به پرواز درآورد. اما به دلیل نفوذ دامبلدور، هری پاتر از تمام اتهامات تبرئه شد؟

 بهار ۱۹۹۶: ایجاد ارتش مخفی! دامبلدور قصد داشت سپاهی از دانش آموزان را برای برخاستن در برابر وزارت ایجاد کند. در حالی که پاتر در دفتر مدیر دفتر حضور داشت، مقامات وزارتخانه برای دستگیری آلبوس دامبلدور در هاگوارتز حاضرند اما جادوگر مسن فرار می کند! به طرز مشکوک و عجیبی، دامبلدور مجاز است پس از دومین غیبت خود، مدیریت هاگوارتز را ادامه دهد. پاییز ۱۹۹۶: طبق منابع، دامبلدور شروع به گذراندن وقت بیشتر از حد معمول با پسر برگزیده می کند. به احتمال زیاد او چیزهایی را به هری آموخته است که هرگز در هاگوارتز یاد نخواهد گرفت. لازم به ذکر است که این وقایع مصادف اند با یک سال پیش از مرگ دامبلدور. سوال همه ما این است که: آیا او اسرار را به پسر منتقل می کرد؟


لبوس دامبلدور در بالای برج نجوم هاگوارتز کشته شد. عجیب است اما آن شب، پاتر در آنجا حاضر بود. اکنون ممکن است درباره این حقایق هرچه می خواهید فکر کنید، اما به خاطر داشته باشید که ممکن است افکارتان با حقیقت یکسان نباشند و البته، ساده ترین نتیجه اغلب بهترین نتیجه است. محتمل ترین نتیجه گیری ما از این قضیه این است که یا دامبلدور وپاتر در حال نقشه کشیدن درباره مسئله ای بودند که پاتر از این کار خسته شد و استاد خود را کشت، یا اینکه پاتر از نقشه با خبر نبود و با مرگ دامبلدور، شوکه شد. واقعیت هر چه باشد، در اسرار و روابطی که بین دامبلدور و پاتر رخ داد، همچنان رازهایی وجود دارد که قابل انکار نیستند.


همانگونه که اشاره شد، به نظر نمی رسید آلبوس دامبلدور فردی باشد که توانایی تحت کنترل قرار دادن همه چیز را دارد. خصوصا وقتی که به دوران کهنسالی رسید، اشتباهاتش عجیب تر و بیشتر شدند. او در موقعیت های حساس، کارهایی انجام میداد که اشتباهات زیادی در آن ها وجود داشت. نظرات مردم درباره آلبوس دامبلدور به سه دسته تقسیم میشود که امیدوارم پس از انتشار این کتاب، به دو دسته کاهش یابند: ۱افرادی که گمان میکنند آلبوس دامبلدور در دوران کهنسالی خود به درجه احمقى دست یافته بود. این افراد علاقه دارند او را “دامبلدور ابله” بنامند) ۲-گروهی که فکر میکنند دامبلدور یک جادوگر سیاه و بیهوده است. ۳-افرادی که گمان میکنند آلبوس دامبلدور یک جادوگر و انسان کامل بوده که گاهی اوقات، دست به اشتباهاتی زده.

 اما از نظر من، دامبلدور ترکیبی از چند شخصیت بود. او وقتی در دوران جوانی بود، اشتباهات بزرگی انجام داد و با بالا رفتن سن او اشتباهات بیشتر شدند(مثال های بسیاری که در فصول قبل به آنها اشاره شده است اشتباهاتی که درباره دوران تدریس دامبلدور و پس از آن، در دوران مدیریت وی رخ داد.او هرچه بزرگتر میشد، خطاهای جدی تر و احمقانه تری را انجام میداد، بنابراین من فکر میکنم میتوانیم ادعا کنیم که دامبلدور در طی سالهای زندگی خود، از انسانی احمق به انسانی احمق تر تبدیل شده است.

زندگی نامه آلبوس دامبلدور

آلبوس پس از آن که به این دنیا وارد شد(اگرچه تولد او بحث برانگیز است) چالش های زیادی را به چشم خود دید.چالش هایی که بیشترشان مربوط به جادوگران انگلیسی بود. گفتگو با یکی از مسئولین سوابق دپارتمان همکاری جادویی بین المللی نشان می دهد که در دوران مذکور،جامعه جادویی انگلیس یکی از بزرگترین دوره های گسترش خود را تجربه کرد زیرا جادوگران برای کشف چیزهای جدید و حتی شهرت یا ثروت به اینجا سفر می کردند. با وجود دوره مذکور،جادوگران خارجی در زمان سلطنت کلرت گریندل والد نیز به انگلستان سفر می کردند. کندرا و پرسیوال که از این قائله مستثنی نبودند اطمینان حاصل کردند که نسل جدید دامبلدورها در دنیای علم و دانش جادوگران، پیشرفت خواهد کرد.همین گونه شد که آلبوس در سن ۲ سالگی تحصیلات خود را آغاز کرد و چه تحصیلاتی هم بود.

لری هیوز(یکی از تنها افرادی که از آن دوران زنده مانده است و می تواند ادعا کند که دامبلدورها را می شناسد) ذکر می کند.او قبلا توانایی های جادویی خود را خیلی زود نشان داده بود من حتی به وضوح به یاد می آوردم در اولین روز ملاقاتمان چه گذشت آقای هیوز پس از آن به صحبت درباره پیشنهاد تیم ملی انگلیسی به او جهت بازی در تیم ملی این کشور صحبتی طولانی کرد.هنگامی که از او خواسته شد در مورد دامبلدورها توضیحات بیشتری دهد، خیلی زود به اصل موضوع رسید.

“بله من و پرسیوال روزی یکدیگر را ملاقات کردیم. در آن روز،من روپوشهای اپلبی اروز(تیم کوییدیچ) خود را پوشیده بودم با دیدن روپوش ها ، پرسیوال به من نزدیک شد و پرسید، آیا برای آن ها بازی کرده ای؟” البته من این کار را نکرده بودم اما پس از آن با پرسیوال دوست شدم زیرا همیشه در مورد تیم های مختلف کوییدیچ و جنبه های آینده آنها بحث می کردیم. به نظر من، محبوبیت کوییدیچ حتی توسط پرشورترین هواداران هم دست کم گرفته شده است اما سوالی که از صحبت های آقای هیوز برداشت شد این است که:چطور ممکن است خانواده ای که به دلیل پنهان کاری و فریبکاری مشهور هستند اجازه دهند که چنین روابطی در پایه های چادلی کنونز اپلبی اروز و ویمبورن واسپس ایجاد شود؟ با این حال، هیوز بسیار مشتاق بود که دانش خود را در مورد زندگی آلبوس جوان به اشتراک بگذارد.

 هیوز ذکر کرد”من او را همیشه مشغول آموختن در کنار یک معلم خصوصی میدیدم” | وقتی برای اولین بار متوجه شدم که توانایی های آلبوس چیست سن او بیشتر از ۶ سال نبود. گرچه این قدرت در دوران کهنسالی دامبلدور برای تمام جامعه جادوگری آشکار بود اما در آن زمان هیجان زیادی ایجاد کرد.دامبلدورها قدرت چندان زیادی نداشتند اما آلبوس متفاوت بود. به نظر می رسید که او بعدا در زندگی خود مورد توجه قرار گرفت و هرگز این واقعیت را پنهان نکرد که بارها به وی سمت وزارت سحر و جادو پیشنهاد شده بود. اگرچه آقای هیوز در مورد قسمتهای بعدی کودکی آلبوس بسیار خوش صحبت است اما به نظر می رسد وقتی از او در مورد دوران نوزادی آلبوس پرسیده می شود، پاسخ های نادرست میدهد.برای مثال او می گوید:”اگر صادقانه بگویم چیز زیادی در مورد آن زمان نمی دانم. من واقعا به یاد نمی آورم که در آن مدت او را زیاد دیده باشم. در واقع به سختی او را دیدم.”

با وجود تشکر از صحبت های آقای هیوز من از پذیرفتن توضیحات ساده و نادرست، خودداری کردم) شاید خوانندگان این کتاب از صحبت های آقای هیوز کمی گیج شده باشند اما من قصد دارم در این بند،تمام برداشت های خود از تحقیقات طولانی مدت را شرح دهم. اعضایویزنگاموت در زمانی که آلبوس سن کمی داشت وارد خانه می شوند اما حضور او در این دوره شناسایی نشده است به نوعی غیرممکن است که حضور یک انسان از دیگران پنهان شود(البته که در فصول قبلی اشاره شده است که کندرا دامبلدور هم در پنهان کاری بسیار با تجربه و با استعداد بوده است. جالب است بدانید که اعضای ویزنگاموت در حال خروج از خانه دامبلدور ها مشاهده نشدند و مشخص نیست برای آنها چه اتفاقی رخ داد. پس همچنان من بر روی این موضوع (دوران کودکی شک بر انگیز آلبوس دامبلدور) پافشاری می کنم زیرا هیچ گونه مدرک معتبر و قابل استنادی برای اثبات زندگی عجیب او وجود ندارد.

| برای مطالعه مقالات بیشتر درباره آلبوس دامبلدور به بخش شخصیت های جهان های فانتزی مراجعه کنید |

اشتراک گذاری

دنبال کنید نوشته شده توسط:

عرفان سعید زنوزی

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *