داستان بازی Assassins Creed Odyssey
داستان بازی در 431 سال پیش از میلاد روایت می شود و یک تاریخچهی مخفی از جنگ «پلوپونز» (جنگ میان شهرهای یونان باستان) را شرح میدهد. قهرمان اصلی داستان مزدوری به نام «الکسیوس» (شخصیت مذکر) یا «کاساندرا» (شخصیت مونث) است، کسی که جنگیدن برای «آتن» و اتحادیهی «دلوس» یا جنگیدن برای «اسپارت» و اتحادیهی پلوپونز را میتواند انتخاب کند. بخش زمان مدرن بازی نیز باری دیگر توسط «لیلا حسن» پیگیری میشود. محور داستان مربوط به اسپارتی است که توسط خانوادهاش طرد شده است. کسی که مسیر زندگیاش میتواند به عنوان یک مزدور بیرحم، به قهرمانی اسطورهای منتهی شود. پیشگویی شده است که تبار خانوادهی این اسپارت، سرنوشت شومی را برای اسپارت رقم خواهند زد، موضوعی که باعث میشود تا قهرمان داستان در نقطهی ابتدایی، از یک صخره به پایین سقوط کند و 17 سال بعد به وجود توطئهای علیه خانوادهاش پی برد.
(نکته: روایت داستان بر اساس انتخاب شخصیت کاساندرا است و انتخابهای بازیکن میتواند بر سرنوشت برخی شخصیتها تأثیرگذار باشد.)
در شروع داستان، کاساندرا در دوران کودکی خود و با نیزهی شکستهی «لئونیداس» دیده می شود. نیزهای که از مادرش به او رسیده بود. به خاطر اعتباری که اصل و نسب او داشت، امید زیادی میرفت تا کاساندرا نیز همانند پدربزرگش لئونیداس فردی قدرتمند شود. پدر او یعنی «نیکولاس» اغلب او را تمرین میداد، به امید این که فرزندش پا در جای پای لئونیداس بگذارد.
در مقطعی، پیشگوی آپولو در دهلی در مورد برادر تازه متولد شدهی کاساندرا یعنی «الکسیوس» یک پیشگویی کرد. این پیشگویی اشاره میکرد که الکسیوس در آینده باعث سقوط اسپارت خواهد شد. به منظور جلوگیری از این رخداد، الکسیوس برای قربانی شدن به کوه «تیگتوس» برده شد و این در حالی بود که «میرین» از نیکولاس درخواست میکرد تا جلوی این اتفاق را بگیرد. زمانی که یک کشیش قصد پایین انداختن الکسیوس و قربانی کردن او را داشت، کاساندرا سعی کرد تا مانع این اتفاق شود اما در عوض باعث هل داده شدن کشیش و الکسیوس و مرگ آشکار آنها شد. کاساندرا به عنوان یک خائن در اسپارت محکوم شد و این موضوع، ناپدریاش را مجبور کرد تا در کمال اندوه، او را نیز از کوهستان به پایین بیندازد.
داستان بازی Assassins Creed Odyssey
با این حال کاساندرا از این سقوط جان سالم به در برد و با نیزهاش به ساحل فرار کرد. او با گذر از اسپارتها و همراه با عقابش به سمت دریاهای آزاد فرار کرد. مدتی بعد یک طوفان قایق او را در دریا سرنگون کرد و کاساندرا در سواحل «کفالونیا» بیدار شد. در آنجا فردی به نام «مارکوس» او را پیدا کرد و کاساندرا زیر پر و بال او مشغول به کار شد.
با گذشت سالها، مهارتهای کاساندرا به عنوان یک جنگجو توسعه پیدا کرد و او تبدیل به یک مزدور شد. کاساندرا در کنار مارکوس و همین طور یک دختربچهی یتیم به نام «فیبی» کار میکرد اما فعالیتهای آنها موجب غضب جنگاور محلی یعنی «سایکلاپس» شده بود، کسی که ادارهی کفالونیا را در دست داشت.
کاساندرا در نقطهای متوجه شد که مارکوس مقداری پول از سایکلاپس قرض گرفته و با آن پول یک تاکستان برای خود خریده است. کاساندرا به دلیل بدهی که مارکوس به او داشت، از این اقدام او عصبانی شد. وقتی او در مورد این موضوع با مارکوس صحبت کرد، مارکوس برای پرداخت بدهیهایش کاساندرا را به چند مأموریت فرستاد. کاساندرا اقدام به ربودن چشم «اوبسیدن» از خانهی سایکلاپس کرد تا با فروختن آن مقداری پول به دست آورند. کاساندرا همچنین با گروهی از بیگانگان که در ظاهر وابسته به سایکلاپس بودند، روبرو شد و همه را غیر از یک نفر کشت. آن یک نفر فردی به نام «الپنور بود». الپنور کشتار مردانش چنان برایش اهمیتی نداشت و در همان زمان به کاساندرا پیشنهاد یک معامله را داد. کاساندرا با قبول پیشنهاد او اقدام به جمعآوری کفن پنلوپه از تعدادی دزد کرد و الپنور آن را در قبال مبلغ زیادی از او گرفت.
کاساندرا خیلی زود فهمید که انجام این مأموریت برای اپنور تنها یک امتحان برای مأموریتی بزرگتر و مبلغی درشتتر بوده است که آن مأموریت، کشتن یک ژنرال اسپارت به نام «گرگ اسپارت» در «مگاریس» بود. کاساندرا این معامله را قبول کرد اما برای رسیدن به مگاریس نیاز به کشتی داشت. او که از آسیبپذیری سایکلاپس مطلع بود، تصمیم گرفت به سراغش برود. وقتی سایکلاپس در حال شکنجه دادن یک کاپیتان کشتی به نام «برنابا» بود، کاساندرا اقدام به تحقیر او کرد و سپس برای او آشکار کرد که چشم اوبسیدن را نیز در اختیار دارد. سایکلاپس از او خواست تا چشم را به او برگرداند اما کاساندرا در عوض این شی را در مقعد یک بز که در آن نزدیکی بود گذاشت و حیوان را رها کرد. سایکلاپس که از این کار او بسیار خشمگین شده بود، به سوی کاساندرا حمله کرد اما کاساندرا موفق شد او و افرادش را شکست دهد و برنابا را نیز آزاد کرد.