۰

داستان ترسناک موجود در آینه

داستان ترسناک موجود در آینه

داستان ترسناک موجود در آینه

داستان ترسناک موجود در آینه

من حدود ۱۲ ساله بودم و نیمه شب از خواب بیدار شدم و نیاز به دستشویی داشتم.

از راهرو به سمت حمام کوچک رفتم، چراغ ها رو زدم و زمانی که می خواستم دستم رو به توالت برسونم که نگاهی به بالا انداختم و چهره ای رو توی آینه دیدم.

اون تصویر صورت من نبود.

انگار یکی اون طرف بود، سمت راست ایستاده بود، با صورتش درست کنار شیشه، به من خیره شده بود. من فقط برای لحظه ای کوتاه اونو دیدم، اما تصویرش بدجوری تو مغزم فرو رفته بود.

جیغ زدم و از اونجا فرار کردم تا بابام رو پیدا کنم. البته پدرم اونجا رو گشت، بعد آرومم کرد یا حد اقل سعی کرد این کارو بکنه. بالاخره یه جلسه دعا خانودادگی برگزار کردیم ، چون من خیلی هول کرده بودم. بالاخره باید دوباره می خوابیدم.

حالا برسیم به سن ۳۰ سالگی من. همه چیزو فراموش کرده بودم. یه شب موقع ملاقات، پدرم بی سر و صدا دوباره موضوع اون شبو مطرح کرد. گفش: “یادت میاد که یک بار چهره ای رو توی آینه دیدی…؟” یهو سریع  اون خاطره یادم اومد و لرزی به ستون فقراتم افتاد. گفتم: “آره، یادم میاد.”

پدرم گفت: “خب…” من بعشی وقتا به اون شب فکر می کنم؛ بعد با حالتی جدی به زمین نگاه کرد و گفت: من هم دیدمش!

بعد در ادامه حرفش دقیقاً چیزی رو که اون شب من دیده بودم توصیف کرد. ما نمی دونیم که اون چه موجودی بود. ظاهراً وقتی داشته بعد از جیغ زدنای من اون اطرافو می گشته دیدتش. ظاهرا جلسه دعا بیشتر از اینکه برای من بوده باشه برای اعصاب خودش بوده.

من به پدرم احترام میذارم که این موضوع رو تا ۳۰ سالگی از من مخفی نگه داشته است، اما به نوعی ای کاش اصلا به من نمی گفت…!

اشتراک گذاری

دنبال کنید نوشته شده توسط:

بامداد نوروزیان

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *