۰

ماجرای عجیب زن کنار جاده

ماجرای عجیب

ماجرای عجیب

ماجرای عجیب

شبی زن و شوهری در حال سفر با ماشین در شب بودند که متوجه زنی شدند که وسط خیابان در تاریکی در دور دست ایستاده است. مرد به همسرش گفت شاید کمک لازم داشته باشد . همسرش ابتدا ترسید و گفت شاید خطرناک باشد !
آنها در آخر سرعت ماشین را کم کردند و نزدیک زن ایستادند . زن که صورت رنگ پریده ای داشت و چشمانش کاسه ی خون بود و دست و صورتش و بدنش زخمی و کبود بودند به مرد گفت : ما تصادف کردیم. پایین همین جاده . کودک چند ماهه ام در ماشین گیر کرده و من زورم نمیرسد اورا بیرون بیاوردم . کمک کنید .
مرد سریعا از ماشین پیاده شد و به زن گفت کنار همسرش در ماشین بماند تا او بچه را از ماشین بیرون بیاورد .
مرد به سمت ماشین رفت و متوجه شد یک ماشین که تصادف شدید کرده است در محلی که زن نشانش داده بود است . به سمت ماشین میرود و میبیند جدا از بچه دو نفر دیگر نیز در صندلی جلو ماشین در وضعیت بدی قرار دارند . او توجه به ان دو نمیکند و فقط کودک را از ماشین بیرون میاورد و سریعا به سمت ماشین خودش برمیگردد .
به ماشین میرسد و میبیند مادر نیست .
از زنش میپرسد : زن غریبه کجاست ؟
همسرش گفت : مگر ندیدی ؟ گفت طاقت نمیاوردم و پشت سرت آمد !
مرد سریعا برگشت به سمت ماشین تا مادر را پیدا کند اما مادر نبود. کمی نزدیک تر رفت و دو جسد دیگر که در ماشین بودند بررسی کرد . متوجه شد شخصی که کنار راننده نشسته شباهت زیادی به همان زن غریبه دارد…

| برای مطالعه فکت و داستان ترسناک بیشتر در کنترل امجی به صفحه آن مراجعه کنید |

اشتراک گذاری

دنبال کنید نوشته شده توسط:

عرفان سعید زنوزی

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *