نقد و بررسی فیلم Full Metal Jacket
در این نقد و بررسی سراغ فیلم Full Metal Jacket (غلاف تمام فلزی) رفته ایم تا آن را تحلیل کنیم. غلاف تمامفلزی (Full Metal Jacket) فیلمی در ژانر جنگی ساختهٔ استنلی کوبریک در سال ۱۹۸۷ است. این فیلم به نقد خشونت بیش از اندازه در تبدیل کردن جوانان عادی آمریکایی به قاتلانی بیرحم و ماشین کشتار ارتش آمریکا میپردازد. همچنین، نقدی بر جنگ، بهویژه جنگ ویتنام، دارد. غلاف تمامفلزی یکی از بهترین فیلمها دربارهٔ بهوجود آمدن معضلات روانیِ جنگ بر روح و روان سربازان است. نقد فیلم Full Metal Jacket (غلاف تمام فلزی)
جنگ شاید یکی از احمقانهترین اختراعات بشریت باشد، اما بدونشک معدن طلایی برای نویسندگان و داستانپردازان است. جنگجهانی دوم با میلیونها مرگ انسانی (چه مستقیم و چه غیرمستقیم به دلیل قحطی و بیماری) شاید یکی از بزرگترین فجایع بشری باشد، اما باعث شد که هنر وارد دورهای شود که بهترین داستانها را به مخاطب عرضه کند. یکی دیگر از جنگهایی که برای داستانپردازان بسیار جذابیت دارد، جنگ ویتنام است. جنگ ویتنام که غالباً بعنوان یکی از خونبارترین و همچنین خاکستریترین جنگها شناخته میشود، به قدری تار و پود سربازان و مردمان دخیل در جنگ را تکان داد که باعث شد بسیاری از آنان دیدگاه خود را به بشریت عوض کنند. یکی از این افراد گوستاو هسفورد بود که پس از اتمام جنگ ویتنام، رمان «نزدیک به انتها» را بر اساس خاطرات خودش در تمرینات و جنگ مینویسد. حدود هشت سال پس از انتشار رمان، استنلی کوبریک از آن بعنوان پایه برای خلق یکی از بیادماندنیترین فیلمها درباره جنگ ویتنام استفاده میکند: «غلاف تمام فلزی».
استنلی کوبریک نیز با ورود به دههی هشتاد تصمیم گرفت که وارد ژانر جنگ بشود و قدرت کارگردانی خود را به نمایش بگذارد.
در دههی هشتاد، سینما با یک موج جدید روبهرو شد. جوانانی که در دههی شصت و هفتاد با جنگ ویتنام دست و پنجه نرم کرده بودند حال نیازمند سینمایی بودند که برایشان همان خاکستری بودن و همان رنجهای جنگ ویتنام را یادآور باشد. به این دلیل داستانهای سینمایی بیشتر به سمت دنیاهای خاکستری و فراتر از خیر و شر رفتند و فیلمسازان سعی کردند که روایتهایی را خلق کنند که در آن مخاطب نتواند به راحتی با شخصیتهای اصلی و اعمالش همذاتپنداری کند و هرچه که آنان انجام میدهد را بعنوان یک کار خوب قبول کند؛ و بهترین مکان برای خلق این دنیا همان چیزی بود که مخاطب را تربیت کرده بود، میدان نبرد ویتنام.
استنلی کوبریک نیز با ورود به دههی هشتاد تصمیم گرفت که وارد ژانر جنگ بشود و قدرت کارگردانی خود را که پیش از این در فیلمهای متفاوتی اثبات کرده بود در این ژانر نیز نمایش بدهد. بنابراین با کمک هسفورد داستانی را بر اساس رمان گسترش داد که در آن بتواند تاثیراتی که جنگ در بیست سال بر روی چندین نسل جوانان آمریکایی گذاشت را نمایش بدهد. در فیلم، ما با یک سرباز جوان در پایگاه تمرینات نظامی آشنا میشویم که گروهانش در آنجا توسط یک فرمانده نظامی مورد شکنجه قرار میگیرد تا همگی آنان بتوانند “بهترین سرباز” برای ارتش آمریکا شوند و سپس ما همین سرباز را در خط مقدم در مقابل سربازان ویتنامی دنبال میکنیم. داستان فیلم به دو بخش تقسیم شده است: بخش تمرینات و بخش نبرد؛ و این دو بخشه شدن داستان به آن یک صدمه جدی وارد کرده. معمولاً در داستانهایی که قرار است در دو یا چند بخش روایت شوند، هدف تمامی این بخشها یکسان انتخاب میشود تا بین آنها هماهنگی بیشتری نمایان شود؛ اما در غلاف تمام فلزی هر بخش یک هدف جدا را دنبال میکند. بخش اول با هدف نشان دادن پروسهای که باعث میشود سربازان آمریکایی از جوانان عادی به ماشینهای کشتار بیرحم تبدیل شوند نوشته شده و بخش دوم با هدف نشان دادن تغییر مردم عادی به مهرههای کوچک در جنگی که بنظر بیانتها میرسد نوشته شده و در بخش دوم هیچ اشارهای به پروسه و یا تمرینات بخش اول نمیشود و حتی سربازانی که در بخش دوم نمایان میشوند ماشینهای کشتار بیرحم نیستند، به جز عدهای معدود که بنظر میرسد هدف کوبریک از نمایش آنها نشان دادن دستهای باشد که از جنگ برای خالی کردن عقدههای خونخواهانه خود استفاده میکنند
وسواس بیش از حد کوبریک برای توجه به جزئیات کوچک صحنه باعث شده است که صحنههای نبرد در بخش دوم فیلم با وجود آنکه بنظر ساده و بدون تجملات هستند بسیار تاثیرگذار باشند.
با وجود آنکه دوبخشی شدن داستان و فیلم به آن ضربهی محکمی وارد کرده، اما هر بخش به تنهایی دارای ساختاری بسیار مستحکم و روند کاملاً درست است. میتوان گفت که غلاف تمام فلزی، دو فیلم متفاوت است که پشت سر یکدیگر نمایش داده میشوند. البته لازم به ذکر است که بخش اول در کنار یک فیلمنامه قدرتمند از یک عنصر بسیار جذاب دیگر نیز بهرهمند است: آر. لی ارمی. برخلاف دیگر فیلمهای کوبریک که معمولاً بازیهای قدرتمند فراوانی دارند، غلاف تمام فلزی از تیم بازیگری خوبی برخوردار نیست. اکثر بازیگران نقشهای کلیشهای را بدون کوچکترین تغییری بازی میکنند و در بهترین حالت قابل قبول هستند؛ که البته این مشکل در بخش دوم فیلم بیشتر نمایان میشود زیرا در بخش اول آر. لی ارمی بخاطر قدرت زیادش در بیان دیالوگها و احساسات شخصیت، دیگر بازیگران را نیز مجبور میکند که با او همراه شوند؛ تا جایی که شکاف بزرگی بین بازی میتو موداین، بازیگر شخصیت اصلی، در دو بخش فیلم دیده میشود. در بخش اول، آر. لی ارمی در نقش فرماندهی گروهانی که قرار است این جوانان عادی را تبدیل به ماشینهای کشتار بکند ظاهر میشود و به راحتی بخش اول را از آن خود میکند. دیالوگهای تند و لحن بسیار خشن ارمی در کنار قاببندیهای کوبریک برای تاثیرگذارتر کردن این لحن باعث میشود که ارمی به همان شدتی که برای سربازان درون فیلم موجودی خطرناک است، برای مخاطب نیز خطرناک باشد. در کنار این نکته، بداهههای ارمی که تاثیرگرفته از دوران خدمتش بودند نیز به شخصیتش کمک کرده تا از یک کلیشه به چیزی فراتر تبدیل شود. قدرت ارمی و تاثیر شخصیتش به قدری بالا است که در بخش دوم که او حضور ندارد میتوان به راحتی جای خالی نقش او را احساس کرد.
از نظر فنی نیز فیلم در یک جایگاه بسیار بالاتر از حد عادی قرار دارد. وسواس بیش از حد کوبریک برای توجه به جزئیات کوچک صحنه باعث شده است که صحنههای نبرد در بخش دوم فیلم با وجود آنکه بنظر ساده و بدون تجملات هستند بسیار تاثیرگذار باشند و در تمامی آنها جزئیات زیادی در هر بار دیدن فیلم کشف شود. استفاده درست کوبریک از قدرت جلوههای ویژهای که دهه هشتاد برایش به ارمغان آورده بود باعث میشود که فیلم حتی پس از گذشت سالها جلوههای ویژه قدیمی یا غیرقابلباور نداشته باشد. اما اگر قرار باشد به یک نقطه فنی در این فیلم بعنوان مهمترین نکته اشاره شود، باید نورپردازی فیلم در صدر جدول قرار بگیرد. نورپردازی غلاف تمام فلزی به راحتی بیش از هشتاد درصد فضاسازی فیلم را برعهده دارد. استفاده کوبریک از نورهای سرد برای نشان دادن خشونت بیمغز و استفاده از نورهای گرم برای نشان دادن انسانیت از دست رفته سربازان یک روند کاملاً دقیق برای شخصیتهای فیلم در بخش دوم فراهم میکند. در انتها باید گفت که غلاف تمام فلزی به راحتی میتوانست یک فیلم سادهی دیگر درباره جنگ ویتنام باشد، اما قدرت آر. لی ارمی در نمایش شخصیتی که در باقی فیلمها معمولاً به کنار رانده میشد، نورپردازی کوبریک که در طول بخش دوم شخصیتها را به خوبی نمایش میدهد و جلوههای ویژهای که خونین بودن و وحشت جنگ ویتنام را به بهترین نحو برای مخاطب ارمغان میآورند باعث میشود که نام این فیلم برای همیشه در بین بهترینهای جنگ ویتنام حک شود. غلاف تمام فلز (Full Metal Jeaket) فيلمي است كه سبك ساخت آن با آثار ديگر كوبريك تفاوتهاي زيادي دارد. اصولاً يكي از قوانين سينماي كوبريك اين است كه او هر آنچه را بخواهد بگويد در قالب كنايات و با صورت مبهم و تفكر برانگيز از خود آن واقعيت مطرح مي كند. اين موارد در اين فيلم نيز رعايت شده اند اما آنچه بين غلاف تمام فلزي و ساير آثار كوبريك تمايز به وجود مي آورد نحوه روايت فيلم است. دراين فيلم حقايق و وقايا به صورتي مرسوم تر و قابل لمس تر در قالب يك جريان مشخص داستاني نمايش داده مي شوند. اين البته با توجه به فضاي فيلم و اينكه درباره پديده اي چون جنگ ساخته شده طبيعي به نظر مي رسد و نمي توان اين قضيه را عيبي در كار كوبريك دانست.
اتفاقاً اين موضوع، موقعيت سنجي كوبريك را نشان مي دهد. او حاضر شده به خاطر موضوع داستان فيلمنامه قواعد خودش را بشكند و به شيوه اي كه شايد بتوان آنرا شيوه معمولتري دانست فيلم بسازد. اما با اين حال كوبريك از بيان مسائل به صورت كاملاً سرراست و واضح خودداري كرده و چون هميشه ، بيننده پس از ديدن فيلم به تفكر وا داشته ميشود.
داستان كلي فيلم درباره سربازان آمريكايي و جنگ ويتنام است. اين موضوع را بسياري از فيلمسازان مورد توجه قرار داده اند و اتفاقاً اكثر آثاري كه در اين زمينه ساخته شده،لااقل آثاري خوش ساخت هستند اما غلاف تمام فلزي فاكتورهاي ديگري را داراست كه آنرا از بقيه فيلمها متمايز ساخته است.
شخصيت پردازي و سير تحول شخصيت ها در اين فيلم از مواردي است كه با دقت خاصي رعايت شده. در اين فيلم نمي توان شخصيت اصلي يا همان قهرمان را يافت زيرا بناي فيلم بر آن است كه داستاني را بدون قهرمان قرار دادن شخص يا اشخاصي روايت كند. داستان توسط يكي از سربازان كه بعداً توسط فرمانده «جوكر» ناميده مي شود روايت مي گردد. پادگان آموزشهاي نظامي اولين محلي است كه در فيلم با آن مواجه مي شويم به علاوه تعدادي سرباز كه موهايشان را به تازگي از ته تراشيده اند. همه به صف ايستاده اند و فرمانده «هارتمن» وارد مي شود. رفتار هارتمن بسيار خشن است. او رفتاري كاملاً ديكتاتور منشانه دارد و به قول خودش اين يكي از اصول است كه هر سرباز بايد آنرا رعايت كند وگرنه نمي تواند به دفاع از ميهن خودش بپردازد. هارتمن در واقع استعاره اي است از دولت آمريكا و در مقامي كلي تر استكبار جهاني. در همان صحنه هاي اوليه مي بينيم كه هارتمن اسم هر سرباز را مي پرسد و براي هر كدام نامي جديد انتخاب مي كند كه از اين به بعد آنها را به اين اسم مي شناسد.
سربازي به نام لورنس كه اشراف زاده اي چاق و به قول معروف بي خاصيت است از جمله افرادي است كه هارتمن با او مشكل دارد. لورنس كه بعداً «پايل» ناميده مي شود در واقع استعاره است از مردم بي گناه جهان كه در چنگال استكبار به تدريج تغيير هويت مي دهند.
اين تغيير اساسي اولين قدم هارتمن و اولين حربه استكبار در درهم شكستن هويت ملل است. پايل به تدريج در اثر تعليمات هارتمن و درد دستشويي به انسان ديگري تبديل مي شود و در صحنه اي از فيلم در حاليكه رو به روي نگهبان شب و در دستشويي نشسته فرياد مي كشد: ما در دنيايي از كثافت ها زندگي مي كنيم. اين يكي از نتايج تعليمات خشن و نظامي هارتمن و در واقع يكي از نتايج استكبار است و وقتي كه با تفنگي پرهارتمن وسپس خودش را مي كشد اين واقعيت و اثر مهلك آن بر ما روشن مي شود.
سربازان در اولين صحنه فيلم بسيار ناراحت و غمگين تصوير مي شوند د رحاليكه موهاي آنان را مي تراشند موسيقي اي شنيده مي شود كه خواننده آن سربازان را به جنگ كردن و دفاع از ميهن فرا مي خواند كه شنيدن اين آهنگ بر روي تصاوير غمگين سربازان در حال تراشيدن موهايشان پارادوكس زيبايي است كه در واقع تناقض نشان مي دهد كه مردم اما عليرغم ميل باطني خود به همان راهي مي روند كه به آنها گفته مي شود بروند تا واقعيت را آنطور كه مي خواهند باشد جلوه دهند. در پايان فيلم همان سربازاني كه در ابتدا انسانهايي عادي و معمولي بودند به موجوداتي تبديل مي شوند كه به يك ويتنامي در حال جان دادن هم رحم نمي كنند و نشان مي دهند كه شاگردان خوبي براي هارتمن بوده اند.
اما در باب روايت مي توان اينگونه گفت كه روايت فيلم نه در راه بيان وقايع و تشريح آنها كه در راه نشان دادن تغيير تدريجي سربازان و پوچ شدن شخصيت آنها گام بر مي دارد. تصوير كردن روند تحليل رفتن سربازان از هر نظر مهمترين هدفي است كه كوبريك براي بيان آن واقعيت بزرگي كه در دنيا در حال وقوع است و جنگ ويتنام هم يكي از مصداق هاي آن بود،دنبال مي كند و براي نيل به اين مقصود از عوامل زيادي بهره مي برد.
پايل خودش را مي كشد در حاليكه دوره خود را تمام كرده اما بقيه كه به جبهه اعزام مي شوند. در آنجا با سربازاني مواجه مي شوند كه به مراتب خشن تر و نظامي تر از آنها هستند، شايد اين يكي از اثرات در جبهه جنگيدن است كه همين جبهه بعداً روي سربازان جديد هم اثر مي گذارد.
كوبريك براي بيان حقايقي كه در نظر دارد از تضادهاي مختلفي استفاده مي كند چرا كه اساس آنچه در حال رخ دادن است و جهان را به سوي تباهي مي كشاند بر تضاد پايه گذاري شده است. اين تضاد را در جنبه هاي مختلف فيلم مي توان ديد.
از نظر صحنه پردازي و استفاده از رنگها بهترين مثال صحنه اي است كه پايل تفنگ را در دهان خودش مي گذارد و در حاليكه سرش را به ديوار سفيد دستشويي تكيه داده شليك مي كند. در فضاي پادگان كه همه رنگها مرده و بي روح اند خون سرخ پايل بر ديوار مي پاشد و منظره اي ايجاد مي كند كه بسيار دلخراش است. اين قرمز روشن تضاد زيادي با رنگهاي قاب دوربين دارد كه به خوبي مقصود كارگردان را بيان مي كند.
موسيقي فيلم كه به صورت Sound Track انتخاب شده هم همين حالت را دارد. آهنگي از گروه رولينگ استونز (Rolling Stones)كه در تيتراژ پاياني مي شنويم يكي ديگر از مصداقهاي تضاد طلبي كوبريك در اين فيلم است. به طور كلي غلاف تمام فلزي سعي دارد به بهانه نمايش جنگ امريكا و ويتنام مسئله همگاني تر و بزرگتري را بيان كند، كه كارگردان با استفاده از مهارت خود به خوبي اين وظيفه را به انجام رسانيد و نه تنها فيلمي متفاوت كه دنيايي متفاوت را براي ما تصوير كرده. جهنمي كه در ويتنام به وجود آمد نه فقط براي ويتنامي ها كه براي آمريكايي ها هم بسيار سهمگين است.
شايد آمريكا توانست در ويتنام موفق شود اما واقعيت اين است كه در اين جنگ بيش از مردم ويتنام امريكايي ها ضربه ديدند. و از آنجايي كه اين ضربه روحي بود و مسائل روحي از نظر رهبران اين مردم كمترين اهميتي ندارد پس ظاهراً هيچ مشكلي پيش نيامده است.
اين درونمايه اي است كه دغدغه اصلي كوبريك در اين فيلم بوده. او با بسط دادن مسئله جنگ ويتنام ما را از خطري كه تهديدمان مي كند آگاه مي سازد و در همين حال تعهد و احساس مسئوليت خود را در قبال جهان و آنچه كه مي رود اتفاق بيفتد نشان مي دهد.
نقد و بررسی فیلم غلاف تمام فلزی (بررسی سینمای کوبریک)
فیلمی استادانه درباره جنگ نه كنارجنگ، بلكه مقابل جنگ، جنگی كه سربازان علت آن را نمی دانند.وتنها باید از دستورات مافوق خود اطاعات کنند. اطاعتی کورکورانه و عاری از تفکر و اندیشه! سربازانی كه فقط به آنها می گویند بجنگید، ولی علت ودلیل آن گفته نمی شود. با پایان هر روز جنگ، سربازان تنها از یك چیز خوشحال هستند ازاینكه امروز زنده هستند و می توانند یك روز دیگر را شروع كنند و به كشتن ادامه بدهند. گویی که انسان ها شادابی خود را با کشتن دیگران بدست می اورند. ما در دنیایی زندگی می كنیم كه با سلاح های خود به خواب می رویم و با آنها از خواب بلند می شویم و آن را وارد زندگی خود كردیم و بدون آنها به زندگی خود نمی توانیم ادامه بدهیم. مگر ما انسان ها از یك نوع نیستیم پس چرا همدیگر را به دلایل مختلف نابود می كنیم این سئوال بسیار پیچده ای ست كه پاسخگویی به آن بسیار دشوار است، اما كوبریك به راحتی در فیلم خود علت آن را بیان كرده است. گوی ما انسان ها در دریایی جاهتلبی ها و خودخواهی های خود غرق شده ایم و چشمان مان را بر هرانچه که به نفع مان نیست بسته ایم. کوبریک در تمام فیلم هایش به این نکته اشاره دارد که همواره گروهی از انسان ها به دنبال سواستفاد از دیگران هستند و انها را به شکل نردبانی می بینند که برای رسیدن به اهدف خود راهی اسانتر از ء بالا رفتن از این نردبان را نمی بینند. انسان های كه فقط به فكر منافع خودشان هستند. از یك انسان خواسته می شود چیزی باشد که نمی تواند باشد. چرا در قسمت اول فیلم با سرباز” پایل” انگونه رفتار می شود و از او خواسته می شود ماهیت دورنی خودش را تغییر دهد. او را می خواهند به انسانی بدل کنند، که تنها بتواند مرگ را به همنوعان خود هدیه دهد. انسانی که کوبربک، به آن پرداخت می کند ماشین جنگی ست که تمامی احساسات و عواطف بشری را در خود نابود کرده است وبجای آن بذره خشم و نفرت را در قلب خود کاشته است.
اما این تغییر ماهیت برای شخصیت سرباز پایل محال است و طولی نمی کشد که شخصیت او دچار تضاد های گوناگونی می شود و با خود خودش انچنان درگیر می شود که دست به آن خودکشی می زند. دلیل ان است که او شرایط پذیرفتن چیزی که ازش خواسته می شود را ندارد. او در پایان دوره آموزشی برایش این مطلب اشکار می شود که در اینده چیزی جزء کشتن، مردن انتظارش را نمی کشد و مردن را از زنده ماندن ترجیح می دهد. جامعه ای که آن زمان کوبریک مورد بررسی قرار می دهد نشانه از آن دارد که به تنها استعدادی که بها وقیمت داده می شود استعداد کشتن ضایع کردن حق دیگران است و هر کسی که توانایی انجام این کار را نداشته باشد محکوم به مرگ است. و اما شخصیت جوكر كه روی كلا ه اش نوشته من به دنیا آمدم تا بكشم ولی روی لباس خود آرم سازمان صلح جهانی را زده است شاید كوبریك می خواهد شخصیت دو گانه افراد را به نمایش بگذارد انسانی كه در عصر معاصر تنها به خود و خواسته های خود فكر می كند ونه چیز دیگر ودر هر شرایط ودر هر موقعیت دیگران را فراموش می كند و به هر شكلی كه به نفعش با شد در می آید. در دنیایی كه كشتن انسان ها افتخار است افتخاری كه برای آن از انسان فیلمبرداری و عكاسی می شود تا به اعنوان افتخار برای انسان های كه دور از این جنگ هستند به نمایش گذاشته شود. اگر به شخصیت آن عكاس توجه كرده باشید در ابتدا كه او وارد آن محیط نظامی و جنگی می شود از آن همه كشتن دچار تهو می شود ولی در آخر آن چنان شخصیت خود را به آن محیط تطبیق می دهد كه خودش آن دخترك ویتنامی را زخمی می كند و كاملا این باور را دارد كه كار درستی كرده است چون در محیطی قرار دارد که اگر این کار را انجام ندهد ادم ابله و نادانی خطاب می شود.این انسان ادم ضعیف و ناتوانی است نه سرباز پایل چونكه به راحتی می توان آن را به شكل های مختلف تبدیل كرد. موجودی که از خود اراده و باوری ندارد. انسانی كه از كشتن لذت می برد وآن را یك افتخار برای خود قلم داد می كند. واما آن دختر ویتنامی آخر فیلم دختر پچه ای كه به كار خود ایمان دارد واین ایمان به كارش باعث می شود كه گروهی چند نفر را به تنهایی دچار مشکل كند.
این دخترك می داند چه كاری دارد انجام می دهد آن چیزی جزء دفاع از خود و كشور خود نیست وبا تمام وجود این كاررا انجام می دهد وبه راحتی وبه تنهایی می تواند این گروه را متلاشی كند حتی صحنه آخر فیلم باآینكه آن دخترك نفراتی از گروه را كشته است و بعد از زخمی شدن ان دختر، در صورت آن گروه چیزی جز شكست را نمی توان دید و نهایتا دخترك توسط عضو خنثی گروه یعنی جوكر كه یك حد تعادل برای انسان بودن است كشته می شود تمام این فیلم داخل یك استدیو ساخته شده است سكانس های تیراندازی و جنگ به نوبه خود عالی هستند بدون تردید این فیلم یكی از بهترین فیلم های جنگی یا حتی بهترین فیلم جنگی محصوب می شود یكی از صحنه های بسیار زیباه فیلم زمانی است كه یكی از سربازان امریكایی داخل هلیكوپتر به مردم بی دفاع ویتنامی كه هیچ سلاحی هم با خود به همرا ه ندارند تیراندازی می كند از این صحنه چه چیزی می توان درك كرد، خوی كثیف یك انسان كه در هر زمان به دنبال ارزاء نیازهای خود است، مطمئا كسی كه همچنین كاری انجام می دهد از آن لذت می برد و در فكر خود، انسانی قوی وشجاعی به نظر می رسد، ولی اینطور نیست این مرد فراموش کرده است که اگر به دسته یکی از آن بچه های بی دفاعی که او به سمت شان تیرندازی می کند سلاحی داده شود، همانند ان دختر ویتنامی آخر فیلم او را نابود خواهند کرد. البته در هر دو این سکانس ها دوربین فیلمبرداری به طوری استادانه ای برتری افراد را نشان می دهد به طوری که هر زمان فردی در موقعیت مناسب تری قرار گرفته باشد همانند ان سرباز داخل هیلکوپتر یا دخترک ویتنامی می تواند افراد مقابل خود را نابود کند. ان سرباز داخل هیلکوپتر انسان قوی نیست بلكه بسیار هم ضعیف است. انسانی كه به مانند ابزاری است در دست قدرتمندانی كه حتی یكی از آنها را هم از نزدیك ندید است و چون انسانی بسیار فرومایه وابله است به صورت بسیار استادانه ابزار دست آنها قرار گرفته است به گونیكه اصلا خودش هم از این مطلب را نمی داند.
و نكته آخر آهنگ بسیار دقیق و زیبایی این فیلم آهنگی كه در بسیاری از صحنه ها فیلم را چندین برابر دیدنی تر می كند. به طوری كلی این یكی از ترفندهای كوبریك در فیلم هایش است یعنی به كار بردن آهنگ های بسیار دقیق و به موقع برای خلق تصاویری شگرف ودیدنی.
کوبریک و سینمای جنگی: غلاف تمام فلزی
در سال ۱۹۸۶ استنلی کوبریک به سراغ ویتنام رفت و این جنگ وحشتناك را در تلخترین اثر سینمای جنگ در فیلم مطرح كرد كه به نظر من یكی از بهترین آثار سینمای جنگ در زمینه روابط انسانی به شمار میرود. در این فیلم نیز فرمانده دیوانهای وجود دارد كه كمتر از ژنرال استرنج لاو نیست.
كوبریك در آثار جنگ نشان میدهد كه هیچ كشوری نمیتواند با قدرت سلاح جنگی و نفوذ دیوانهوارش كشور دیگر را تصرف كند و این موضوع را در شكلی بسیار زیبا در فصل پایانی نشان میدهد؛ جایی كه دختر چریك ویتنامی به تنهایی سد عبور سربازان امریكایی میشود و آنها را یكی پس از دیگری به خاك مینشاند و در میان آتش و خون و خرابههایی كه چیزی از بقایای زندگی را باقی نگذاشتهاند تا آنجا به جنگ ادامه میدهد كه خود قربانی میشود.
در این فیلم كه تلخی و گزندگی بیشتری نسبت به آثار جنگی دیگر دارد كوبریك مسئله روابط خشك جامعهای را مطرح میكند كه میخواهند در داخل دایره آن جامعه، رفتار غیرانسانی الگو شود. زمانی كه در فصل اول فیلم پایل سرباز از عهده تمرینات برنمیآید و درنتیجه فشارهایی كه به او تحمیل میشود تصمیم به خودكشی میگیرد، در همین لحظه هارتمن — فرمانده دسته — جریان را میفهمد و طبق معمول شروع به عربدهكشی و پرخاشگری میكند و میگوید: این كارها چیه ابله؟! وقتی بچه بودی مامان و پاپات به اندازه كافی بهت توجه نكردند.
در همین لحظه صدای گلوله تفنگ پایل قلب هارتمن را سوراخ كرده او را نقش زمین میكند و پس از لحظاتی در میان بهت همگان، پایل ماشه لوله تفنگ را در دهانش قرار میدهد و آن را میچكاند و مغزش روی كاشیهای سفید دیوار پشت سر او پاشیده میشود.
این صحنه كه تلخترین حادثه تاریخ در روابط نابسامان انسانها است اوج درماندگی حاصل از نیروی تفكر صاحبان ماشین جنگی را مطرح میكند. این امر وابسته به زمان معینی از تاریخ بشری نبوده و فقط شكل و شیوههای آن متفاوت است.
همانطور كه این ارتباط اسطورهای را در مطرح و به ارتباط ناهماهنگ انسانها توجه میكند. او حتی بهطور موشكافانه به رابطه نابهنجار كراسوس با بردهاش میپرازد و جالب اینكه سكانس گفتگوی آنها توسط استودیوی یونیورسال از فیلم حذف شد.
این فیلم كه در مورد جنایت و قساوت حاكمان نظام روم باستان است واقعیت زندگی و مرگ بردهها را نشان میدهد، بردههایی كه به نام گلادیاتور تبدیل به اسباببازی شدهاند و موجبات سرگرمی اربابان را فراهم میكنند. برای اینكه به نبوغ كوبریك در این زمینه بیشتر پی ببریم، به رابطه همسو در فیلمهای او توجه میكنیم.
یعنی هنگامی كه برده سیاهپوست ناگهان در مبارزه از كشتن اسپارتاكوس صرفنظر میكند و ناگهان نیزه را به طرف امپراطور پرت میكند، همسویی موازی با سكانسی در دارد كه پایل با كشیدن ماشه قلب هارتمن را سوراخ میكند. زیرا نفرت هر دو رنگ یكسانی دارد و هر دو فرمانده هویت انسانی آنها را لگدمال كردهاند. آنها بخوبی متوجه میشوند كه هر دو دشمن مشتركی داشتهاند و تنها طول تاریخ شكل و شمایل آنها را از هم متمایز كرده است. كوبریك توانسته است دست روی یك نقطه اصلی در هستی انسان بگذارد كه آدمها همدیگر را در صورتی كه تغییر هویت نیابند دوست دارند. این موضوع در زمانی كه دختر ویتنامی مجروح شده نمایان است. جوكر كه هنوز هویت خود را حفظ كرده چشم از او برنمیدارد و برای آنكه دختر به آرامش ابدی برسد ماشه را فشار میدهد و سپس آنچنان نگاهی به دختر میاندازد كه ورای عینكش میشود به نگاه نافذ كوبریك فكر كرد؛ نگاهی كه در پس عینكی دایرهایشكل راز و اندیشه پنهانشده در ضمیر انسان را به نوعی از تصاویر سینمایی میكشد و در بطن آن میتوان صدای موسیقی فنای انسانیت را حس كرد. بیجهت نیست كه اورسن ولز درباره او میگوید: در این چهار فیلم كه ژانر جنگی دارد، حقیقت حالت فلسفه پراگماتیستها را پیدا كرده است و حقیقت یعنی نبرد نابرابر با ویتنام یا هر جای دیگر به مثابه ویتنام. هارتمن فرمانده سربازان آنها را حشره و كثافت و آشغال خطاب میكند. او حتی اسم سربازان را نیز عوض كرده و هویت اسمی را از آنها میگیرد، زیرا حقیقت برای آنها از دست دادن هویت و كشتن دیگران است.
هارتمن به قدری آنها را از هویت اسمی دور میكند كه نهتنها اسم خاصشان را تغییر میدهد بلكه بر مبنای شرایط به تغییر اسم عام نیز میپردازد. به این دیالوگها توجه كنید:
هارتمن: چه كار میكنید تا زنده باشید، خانمها؟
سربازان: میكشیم، میكشیم، میكشیم.
و زمانی كه سربازان به آمادگی لازم میرسند هارتمن میگوید: در اینجا دیگر هویتی در كار نیست و گویی در ماشین جنگی امریكا وجود هویت به مثابه كرم بیخاصیت و… است. وجود سكانسهای به این گزندگی در هر چهار فیلم جنگی كوبریك دیده میشود.
مرگ برده سیاهپوست در برابر چشمان اسپارتاكوس شكلی اسطورهای از مرگ پایل در مقابل چشمان جوكر در است.
آنچه در بیشتر آثار كوبریك قابل لمستر است نوعی از بیماری انسانها است كه حالت روحی دارد و سرگشتگی را در زیر متن ارتباط انسانها نشان میدهد. حتی گاهی به ویرانی انسان نیز میانجامد. سكانس مستراح در و طرز آرایش صحنه توالتها در آنجا خود نشان از واپس زده شدن میل جنسی است. نمای اولیه فیلم، سر تراشیدن سربازها یكی پس از دیگری كه با بیمیلی آنها توام است نوعی واپسگرایی است كه در ضمیر ناخودآگاه آدمها نشانگر دنیایی است كه غرورشان را به زمین میریزند؛ یعنی آنها باید سركوفته شوند، یعنی یك نوع سركوفتگی به شكل فرویدیسم.
نگاهی به فیلم غلاف تمام فلزی
غلاف تمام فلزی محصول ۱۹۸۷ یکی از فیلم های کارگردان صاحب سبک و گزیده کار امریكای استنلی كوبریك است كه جز معدود كارگردانهایی است كه در اكثر ژانرها فیلم ساخته و موفق بوده و از فیلمسازانی است كه هر وقت فیلمی را می ساخت حواشی بسیاری را نیز پشت خود می دید و بسیاری از منتقدین وی را كارگردانی جنجالی می دانستند كه فیلمهایش آن عرف فیلمسازی را لگدمال میكرد و عقاید خود كه هر چند منحصر به فرد و غیر معمول بودند را در قالب تصویر به خورد مخاطب سینما كه به قول ویكتور پركینز (لاشخورهای فرهنگی) می داد که یکی از جنجالی ترین این فیلمها بعد از(پرتقال کوکی) همین فیلم غلاف تمام فلزی است.
شاید برای کسانی که کوبریک را شناخته و فیلمهای او را دیده اند این نکته روشن باشد که استنلی کوبریک در فیلمهایش به نمایش ارزش های انسانی پرداخته و همواره خواسته از عواملی که این ارزش والا را زیر سوال می برد انتقاد کند.
استنلی کوبریک با غلاف تمام فلزی تصویری گویا و فراموش نشدنی از جنگ و فرهنگ نظامی گری ارائه می دهد اما این بار مقوله نظامی گری با مفهوم بحران هویت عجین می شود، تبدیل جوانان ساده و بی خبر به آدمهای ماشینی بی روح. “غلاف تمام فلزی” داستان آماده سازی سربازان امریکایی و سپس نمایش نبرد آنها با مردم ویتنام است. کوبریک در این فیلم نیز دیدگاه ضد جنگ خود را با نمایش جوانان از دست رفته امریکایی و در عین حال نابودی یک نسل از مردم ویتنام و تبعاتی که بعد از حضور امریکایی ها بر ویتنام به جای میماند را با طنزی تلخ به نمایش گذاشت و حتی برای طبیعیتر شدن فیلم و تاثیر بیشتر برای نقش آموزش دهنده سربازان از یک افسر آموزش دهنده بازنشسته ارتش استفاده کرد.
فیلمی که در آن عقاید نامتعارف و سنت شکن کوبریک باز هم به تابو شکنی ها و عرف گریزی هایش ادامه می دهد، این فیلم که در مورد جنگ امریکا در ویتنام هست بازتابی است از اندیشه ای كه كوبریك قبل از آن در پرتقال كوكی كه نمونه ای از انسان دستساز را معرفی كرده را نیز در این فیلم می بینیم، فرمانده به سرباز های تحت امر خود می خواهد تلقین كند كه تا قبل از آمدن به ارتش ممكن بود انسانهای متفاوتی بودید اما از زمانی كه وارد ارتش و میدان جنگ میشوید فقط باید بكشید و تلاش برای ساختن قاتلانی تمام عیار دارد كه با توهین و به رو آوردن مشكلات و عیبهای افراد در صدد این است كه آنها را انسانهای عقده ای شكل دهد.
یكی از هنر های واقعا منحصر به فرد كوبریك نشان دادن صحنه های جنگ و نبرد است كه از اولین فیلم مطرحش اسپارتاكوس كه در آن جنگها تن به تن، نفری و با نیزه و شمشیر بود كه نمونه پیشرفته آن از لحاظ فنون جنگی و سلاح كه غلاف تمام فلزی است مشخص و واضح است. كوبریك در صحنه های انفجار و تیر خوردن افراد در فیلمش،آنها را مانند اجسامی بی ارزش كه زنده یا مرده بودن آنها برای دولت امریكا كمتر ارزشی ندارد به تصویر كشیده وتنها ارزش آنها همان احترامی است كه همگردانها برای نجات همدیگر می گذارند.
و در نهایت باید بگویم كوبریك در این شاهكار عظیم خود كه شاید فیلم، قهرمان آنچنان مشخصی نداشته باشد كه خواسته كارگردان هست باعث شد تا منتقدین، صاحب نظران و سینمادوستان باز هم به قدرت فنی و خلاقیت فیلمسازی وی پی ببرند و تا دنیا دنیاست و سینما سینما انگشت به دهان و مات و مبهوت این اعجوبه فیلمسازی بمانند.
نظرات کاربران