۰

ماجرای وحشتناک لاتاری در یکی از شهر های آمریکا

ماجرای وحشتناک لاتاری

ماجرای وحشتناک

ماجرای وحشتناک لاتاری

در یکی از شهرای آمریکا در سال ۱۹۸۹ ، شهری بین یک بانک و یک معدن زغال سنگ یک رسمی وجود داشت به نام لاتاری . لاتاری یکی از قدیمی ترین رسم های ان منطقه بود و هر سال با قدرت و با تعصب زیاد باید برگزار میشد و هیچکس حق شکایت نداشت . هرکس که شکایت میکرد کافر نامیده میشد و از شهر بیرونش میکردن. ۱۲ شهری که کنار هم بودند هر ۲۷ ژانویه ساعت ۱۰ صبح کنار هم جمع میشدند و لاتاری را برگزار میکردند . از این ۱۲ شهر ۱۱ شهر این رسم را رها کرده بودند و تنها یک شهر همچنان آنرا با قدرت ادامه میداد و آنهم شهر بین معدن زغال سنگ و بانک بود .
در رسم لاتاری بچه ها میبایست شب قبل از اجرا سراسر شهر میگشتند و سنگ های مناسب و گرد و تراشیده شده پیدا میکردند و تا فردا ساعت ۱۰ صبح سنگ هارا روی هم در میدان اصلی شهر قرار میدادند . سپس فردا ساعت ده صبح تمام اعضای شهر بدون انکه کسی غیبت داشته باشد میبایست در میدان دور هم جمع میشدند و شهردار بازی لاتاری را اجرا میکرد .
تسی و همسر و کودک ۶ ساله اش نیز جزیی از این شهر بودند و میبایست لاتاری را اجرا میکردند . روز بازی لاتاری فرا میرسد و همه دور هم مثل هر سال در میدان شهر دور شهردار جمع میشوند و شهردار به رسم هر سال یک بار قوانین لاتاری و رسم مهم و تعصبی آنهارا برای مردم بازگو میکند :

همونطور که میدونید لاتاری هر سال برگزار میشه . قوانینش سادس . من ۸۸ برگه ی سفید که یکی از برگه ها با جوهر سیاه شده رو درهم درون این جعبه ی سیاه قرار دادم . هر برگه برای یکی از شماهاست . برای تک تک اعضای این شهر . اسم هر خانواده ای رو که آوردم میاد از این جعبه ی سیاه یک کاغذ برمیداره و منتظر میشه . بدون اینکه برگه رو باز کنه . هرکس که برگه ی سیاه شده رو باز کنه ، لاتاری رو برده و خوشا به حالش .

ماجرای وحشتناک لاتاری

شهردار دونه دونه اسم خانواده هارو میخونه . خانواده ی تسی هم هرکدوم به رسم بازی ۳ کاغذ ، یک برای تسی و یک برای همسرش آقای جان و یک برای پسرشون دیوی برمیدارن . تسی وقتی کاغذ رو برمیداره شهردار به شوخی میگه که امروز دیر امدی خانوم تسی ؟ نکنه نمیخواستی شرکت کنی ؟ تسی با خنده میگه آقای شهردار من چه جور زنی میتونم باشم وقتی کلی ظرف نشسته توی خونه هست و من هنوز هیچکدوم رو تمیز نکردم ؟ همه از شوخی تسی میخندن .
وقتی که همه کاغذ هارو برمیدارن آقای شهردار رو به مردم میکنه و میگه خوب حالا اجازه دارید کاغذ هارو باز کنید و هرکس که کاغذش سیاه بود لاتاری رو میبره .
همه کاغذ هارو باز میکنند .
هیچکس کاغذش سیاه نیست جز تسی .
تسی با دیدن رنگ سیاه توی کاغذش گریه میکنه و زجه میزنه که این اشتباه س و اگر میشه یک بار دیگه لاتاری رو برگزار کنند اما شهردار میگه لاتاری فقط یک بار انجام میشه . مردم شهر به رسم اینکه تسی لاتاری رو برده بود ، مثل هر سال که یک نفر برنده میشد ، هرکدوم یک سنگ که از شب قبل رو هم توسط بچه ها جمع آوری شده بود برمیدارن و با فاصله ی دو متری از تسی اون رو سنگ سار میکنند و تسی درحالی که داره شکایت میکنه که این لاتاری درست انجام نشده با ۱۰ سنگ اول ضربه مغزی میشه و از دنیا میره .
در واقع لاتاری و رسمی که این شهر اجرا میکرد همین بود .
هرسال یک نفر باید لاتاری رو میبرد و بردن لاتاری یعنی سنگ سار شدنش . هرکس که سنگ سار میشد از اون لحظه به بعد خانوادش مورد احترام بقیه واقع میشدن…

| برای مطالعه فکت و داستان ترسناک بیشتر در کنترل امجی به صفحه آن مراجعه کنید |

اشتراک گذاری

دنبال کنید نوشته شده توسط:

عرفان سعید زنوزی

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *