داستان بازی Resident Evil: Revelations 2
داستان بازی Resident Evil: Revelations 2
(سناریو Claire) :
در سال ۲۰۱۱ «کلر ردفیلد» عضو ارشد یک سازمان ضد بیوتروریسم به نام TerraSave بود. او قرار بود در یک مهمانی بزرگداشت در مقر TerraSave شرکت کند. کلر هنگام حضور در این مهمانی با همکار جدید و جوان خود یعنی «مویرا برتون» ملاقات کرد. مویرا دختر بزرگتر «بری برتون» و مشاور BSAA بود. مهمانی آن طور که برنامهریزی شده بود، پیش نرفت و گروهی از مهاجمان نقابدار به این مقر حمله کردند. آنها اقدام به اسیر کردن کلر، مویرا و بسیاری از حاضرین دیگر کردند.
وقتی کلر به هوش آمد، خودش و مویرا را در یک زندان متروکه یافت که هیولاهای وحشتناک و مرموزی در آن حضور داشتند و آنها را مورد حمله قرار میدادند. روی مچ دست آنها یک دستبند نصب شده بود که از طریق آن یک زن که خود را «ناظر» معرفی میکرد، با آنها در ارتباط بود. این زن با نقل قولهایی شعرگونه آن دو را اطراف این مجموعه هدایت کرد. کلر و مویرا پس از رسیدن به برج ارتباطی زندان، پی بردند که این زندان در یک جزیره واقع شده است. آنها برای کمک از طریق سیستم رادیویی برج پیامی را ارسال کردند، هر چند که در دریافت شدن آن توسط کسی بسیار ناامید بودند.
پس از فرار از ناحیه زندان، ناظر به آنها دستور داد تا خود را به یک شهرک در همسایگی آنجا تحت عنوان Wossek برسانند، جایی که گروهی از ربودهشدگان شامل «نیل فیشر» و «گابریل چاوز» و «پدرو فرناندز» به آنجا پناه برده بودند و برای فرار نقشه میکشیدند. کلر همچنین در طول مسیر متوجه یک دختربچهی مرموز شد که از آنها فرار میکرد. وقتی آن دو در نهایت دختربچه را گرفتند، مویرا سعی کرد با صحبتهایش آن دختر را که وحشتزده بود، آرام کند. دختربچه خود را «ناتالیا کوردا» معرفی کرد. کلر و مویرا پس از رسیدن به Wossek به نقشه فرار گروه حاضر در آنجا کمک کردند. گابریل قصد داشت با استفاده از یک هلیکوپتر متروکه از جزیره فرار کند اما وقتی که هلیکوپتر آماده پرواز شد، سیستم زنگ خطر شهر توسط ناظر روشن شد و هیولاها به سمت موقعیت آنها هدایت شدند. پدرو جان خود را در آشفتگی به وجود آمده از دست داد و گابریل نیز که به تنهایی هلیکوپتر را به پرواز درآورده بود با از دست رفتن کنترل سقوط کرد.
در همین حین ناتالیا بدون این که کلر و مویرا متوجه شوند، توسط شخصی ناشناس ربوده شد. این فرد ناتالیا را به ساختمانی بزرگ برد، جایی که ناظر از آنجا در حال مشاهده و ارتباط با بازماندگان بود.
آنها مسیر خود را به سمت «کرلینگ» ادامه دادند، جایی که ناظر، آن را این گونه توصیف میکرد: «مکانی که در آن همه چیز به پایان میرسد».
پیروان ناظر قبلا تلههای کشندهای را در اطراف این منطقه ایجاد کرده بودند که کلر و مویرا برای پیشروی باید آنها را غیرفعال میکردند. مقصد نهایی آنها گذر از کیرلینگ و رسیدن برج ناظر بود.
سرانجام کلر و مویرا از حقیقت موجود در پشت پرده ربوده شدن خود مطلع شدند. نیل فیشر، جاسوس FBC و مغز متفکر پشت این وقایع بود. او در ازای دریافت نمونهای از ویروس «اوروبروس» اعضای TerraSave را به ناظر فروخته بود. در این هنگام میفهمیم که ناظر، همان خواهر «آلبرتوسکر» یعنی «الکسوسکر» است. با این حال الکس همان ویروسی که او ابتدا درخواست کرده بود را به نیل تزریق کرد. الکس که حالا نیل را تنها یک جاسوس بیارزش میپنداشت، او را رها کرد. وقتی کلر دوباره با نیل روبرو شد، جهش یافتن بدن نیل آغاز و او به یک هیولای بزرگ شبیه به تایرنت تبدیل شد. او در نهایت به واسطه مویرا و با غلبه کردن او بر ترسش در استفاده از اسلحه کشته شد.
سپس آنها با استفاده از آسانسوری به سوی مخفیگاه الکس رفتند، غافل از این که الکس آزمایش خود را با استفاده از ناتالیا آغاز کرده است. الکس، دختربچه را درون یک محفظه قرار داد و او را به پایین تأسیسات فرستاد. الکس با یک سخنرانی کنایهآمیز، از کلر و مویرا استقبال کرد. او سلاح خود را به سوی کلر نشانه گرفت و به طور مختصر به برادرش آلبرت و آزمایشات او اشاره کرد اما ناگهان در یک حرکت غیرمنتظره و غیر قابل توضیح، به سر خود شلیک کرد و خودکشی کرد. با مرگ الکس، تأسیسات شروع به تخریب شدن کرد.
با وجود این که کلر و مویرا تقریبا در خروج از تأسیسات موفق شده بودند اما در لحظات آخر مویرا در زیر آوارها به دام افتاد و از کلر خواست تا بدون او از یک بلندی به داخل اقیانوس بپرد و کلر هم درخواست او را اجابت کرد.
داستان بازی Resident Evil: Revelations 2
(سناریو Barry) :
کلر در اطراف جزیره به طور شناور در آب پیدا شد، جزیرهای که حالا با عنوان جزیرهی «سوشستووانی» شناخته میشد. او را به بیمارستانی منتقل کردند، که «بری برتون» نیز در آنجا حاضر بود. بری پیش از اینکه کلر وارد بخش مراقبتهای ویژه شود، سعی کرد در مورد موقعیت دخترش از او سوال کند مه کلر خبر مرگ مویرا را به پدرش داد. ۶ ماه بعد، بری که مرگ دخترش را باور نمیکرد، با در دست داشتن پیام کمک مویرا، تنهایی به جزیره مذکور رفت.
اولین چیزی که بری در این جزیره با آن روبرو شد، ناتالیا کوردا بود، همان دختر مرموز که ظاهرا حافظهی خود را از دست داده است. بری به خاطر خطرناک بودن شرایط به ناتالیا گفت که در قایقش منتظر بماند اما ناتالیا قبول نکرد و به همراه بری به داخل جزیره رفت. بری خیلی زود پی برد که ناتالیا یک توانایی غیر طبیعی در تشخیص B.O.Wهای داخل جزیره دارد، حتی آنهایی که نامرئی بودند. ناتالیا او را به سمت یک برج تخریب شده راهنمایی کرد و مدعی بود که مویرا ۶ ماه پیش در آنجا حضور داشته است. بری به محض ورود به برج ویران شده، یک تصویر نقاشی شده از آلبرت وسکر در کنار یک زن را پیدا کرد. ناتالیا با اشاره به زن، نام او را الکسوسکر خطاب کرد. در همین حین فردی با صورتی پوشیده اقدام به خلع سلاح بری کرد.
در این مقطع از داستان، مشخص شد که آن فرد مرموز، الکس بوده که پس از خودکشی خود در شش ماه، جان سالم به در برده و حالا در شکل جهش یافته خود حاضر شده بود. بری جایگاه دخترش را از الکس خواستار شد و الکس به او اعلام کرد که دخترش را کشته و او را دفن کرده است. سپس الکس چند موجود جهشیافته به نام «از گور برخواسته» را احضار کرد تا به بری و ناتالیا حمله کنند. آنها با شلیک بری به سقفِ شکسته، فرار کردند. پس از این ماجرا، بری در حالی که ناتالیا را روی کول خود حمل میکرد، از رابطهی سرد خود با دخترش پرده برداشت. او توضیح داد که مویرا در هنگام بازی با خواهرش، «پولی» و با برداشتن تفنگ بری به طور اتفاقی به پولی شلیک کرده که این اتفاق باعث سرد شدن رابطهی آنها شده بود.
از آنجا که بری موفق به نجات مویرا نشده بود، تصمیم گرفت تا تلاش خود را برای نجات ناتالیا از دست الکس بکند. آنها مدتی بعد در فاضلاب به جسد یک بومی به نام «ایوگنی» روبرو شدند که تلفن همراه مویرا همراهش بود. بری با شنیدن صدای ضبط شده او در شش ماه گذشته اذعان کرد که دخترش توسط الکس کشته شده است.
بری و ناتالیا با فرار از خرابهها، مسیر خود را از طریق معدنهایی پیگیر کردند و سرانجام به Wossek رسیدند، جایی که الکس و هیولاهای او، بیرحمانه به آنها حمله کردند. الکس در مقطعی خودش سعی کرد ناتالیا را به قتل برساند اما بنا به دلایلی غیر قابل توضیح، او با وحشت از صحنه فرار کرد.
ظاهرا ناتالیا، بخش «وسکر» خودش را بیدار کرده بود، چرا که او بری را از طریق مکانهایی که به خاطر نمیآورد هدایت کرد. الکس با آگاهی از این موضوع که ناتالیا به مخفیگاهش نزدیک میشود، پیامهایی را به دستبند او ارسال کرد و تلاش کرد تا آن دو را از جلوتر آمدن دلسرد کند. با این حال بری بدون هیچ ترسی خود را به مخفیگاه الکس رساند و با او که نمونه قدرتمندی از ویروس «اوروبروس» را به خود تزریق کرده بود، روبرو شد.
پس از این که مویرا به مدت ۶ ماه در کنار ایوگنی برای بقا جنگید، الکس به طور موقت تضعیف شد و این فرصتی برای بری بود تا ناتالیا را بیرون بکشد. هرچند که الکس همچنان در حال جهش بود و شرایط آنها امن نبود اما با یک خوششانسی کلر ردفیلد با تفنگ اسنایپر خود به منظور نجات آنها از راه رسید. وقتی کلر در حال نبرد با آخرین جهش الکس بود، بری سعی کرد دختران را سوار هلیکوپتر کند. او کلر را راهنمایی کرد تا از یک RPG-7 استفاده کند و کلر نیز همانند برادرش کریس که سالها قبل آلبرت وسکر را شکست داده بود، اقدام به نابود کردن الکس کرد.
در پایان داستان بازی، هر چهار بازمانده از جزیره خارج شدند و نیروهای BSAA با رسیدن به جزیره سوشستووانی BOWهای باقی مانده روی جزیره را از بین بردند.
در سال ۲۰۱۳ کلر ردفیلد به محل سکونت برتون رفت و هدیهای را برای دختران به همراه داشت. کلر پیغامی را از یک مامور BSAA دریافت کرد مبنی بر این که برادر کلر یعنی کریس برای مقابله با یک حمله بیوتروریستی عازم چین شده است. در همین حال، خانواده برتون در حال آمادهسازی خانهشان برای استقبال از کلر بودند، غافل از اینکه ناتالیا اکنون تحت شعاع الکس وسکر قرار گرفته بود.
منبع : https://t.me/GameNewNews
برای مطالعه بیشتر داستان بازی ها در کنترل امجی حتما به صفحه دسته بندی آن مراجعه کنید.
نظرات کاربران