داستان بازی The Witcher 1
داستان بازی The Witcher 1 :
داستان بازی با ورود شخصیت اصلی یعنی «گرالت» به شهر Vizima آغاز میشود. پس از مدت کوتاهی او در یک درگیری با سه مرد هر سهی آنها را میکشد. گرالت پس از آن توسط مأمورین دستگیر شده و نزد رئیس شهرِ Vizima یعنی Velerad برده میشود. هنگامی که گرالت میخواهد از خودش دفاع کند، ناگهان متوجه یک اعلامیه در تقاطع Vizima که در آن نیاز به یک شکارچی با تجربهی هیولا قید شده بود، میشود. در این زمان Velerad از “Striga” و منشاء او برای گرالت میگوید. در اوایل سلطنت شاه Foltest، او خواهر خود را باردار نموده اما خواهر Foltest و نوزادش هر دو در هنگام تولد میمیرند و هر دو در یک تابوت به خاک سپرده میشوند. هفت سال بعد، دختر از تابوت بیرون آمد و شروع به کشتن ساکنان قصر پادشاهی کرد. در اصل، او تبدیل به Striga شده بود.
گرالت با Foltest دیدار میکند و Foltest به او هشدار میدهد که به Striga آسیبی نرساند. جادوگری به او گفته بود که اگر کسی تا قبل از سومین آواز خروسها در اول صبح مانع از ورود Striga به درون تابوت شود، او درمان و تبدیل به یک دختر کوچک عادی خواهد شد. گرالت درخواست میکند تا با Miller یکی از بازماندگان حملات اخیر Striga دیدار کند. آن سربازی که او را نزد گرالت آورد Foltest بود. او به گرالت گفت که اگر دخترش درمانناپذیر بود او را بکشد.
گرالت شب را در قصر قدیمی گذراند. در اوایل شب، Lord Ostrit یک نجیبزاده سعی داشت تا با دادن رشوه به گرالت او را از کشتن Striga منصرف کند، زیرا این باعث وحشت بیشتر مردم و در نتیجه باقیماندن Novigrad ها بر سر حکومت بود. گرالت از قبول این پیشنهاد خودداری کرد. او سپس Lord Ostrit را بیهوش کرده و دست و پای او را بست. درنیمهی شب او از Lord بهعنوان طعمه استفاده کرد. به زودی Lord پیدا و توسط Striga کشته میشود. گرالت پس از آمدن Striga با او درگیر میشود ولی از شمشیر نقرهای خود استفاده نمیکند. او Striga را با استفاده از یک زنجیر نقرهای به بند میکشد. با وجود اینکه نقره با هیولاهای جادویی در تضاد است، Striga موفق میشود خود را آزاد کند.
داستان بازی The Witcher 1
در نهایت هیولا از این میترسد که گرالت با استفاده از قدرت جادوییاش بتواند نفرین را در ذهن و روح او جاودانه کند و در آخر تسلیم میشود. گرالت روی تابوت دونفره نشست و منتظر صبح شد. در هنگام صبح او یک دختر معمولی کوچک را دید که روی زمین دراز کشیده است. گرالت بهشدت محو دیدن او میشود و ناگهان میبیند که او چشمان خود را باز کرد. تا گرالت خواست به خود بجنبد، دیگر دیر شده بود و Striga با آخرین چنگالهای باقیماندهاش گلوی گرالت را برید.
در حالی که او نیمی دختر و نیمی Striga بود. گرالت در آن زمان سومین آواز خروس صبحگاهی را شنید. در نهایت او در آن لحظات سخت موفق شد تا گلوی خود را ببندد زیرا میدانست که این کار میتواند پس از اینکه دختر از هوش رفت، او را بکشد. زمانی که ویچر از خواب بیدار شد، گردن او پانسمان شده بود و Velerad بالای سر او ایستاده بود. (کسی که بخشی از گروهی بود که میخواستند تنها Striga کشته شود). سپس او به اشتباه خود اعتراف میکند و به گرالت اطمینان میدهد که شمشیر نقرهای، ۳۰۰۰ سکهی طلا و اموال او امن هستند. گرالت ساکت میافتد و به خواب فرو میرود.
منبع : https://t.me/GameNewNews
برای مطالعه بیشتر داستان بازی ها در کنترل امجی حتما به صفحه دسته بندی آن مراجعه کنید.
نظرات کاربران