۰

داستان بازی Resident Evil: Village

داستان بازی Resident Evil: Village

داستان بازی Resident Evil: Village

داستان بازی Resident Evil: Village

سه سال پس از ماجراهای نسخه هفتم، می‌بینیم که «ایتن» و «میا» به همراه دخترشان «رزماری» به اروپا نقل مکان کرده تا زندگی جدیدی را شروع کنند اما یک شب، «کریس ردفیلد» و چند سرباز به خانه آن‌ها حمله می‌کنند. کریس با چندین شلیک به بدن میا او را کشته و سپس به افرادش دستور می‌دهد تا ایتن و رز را همراهشان ببرند. ایتن از هوش می‌رود و مدتی بعد در کنار یک کامیون حمل‌ونقل به هوش آمده و می‌بیند همه محافظان کشته شده‌اند. ایتن که از این اتفاقات سر در نمی‌آورد، مسیر خود را ادامه داده تا بتواند دخترش را پیدا کند. او به یک روستای عجیب می‌رسد و در آن‌جا با یک پیرمرد به نام «جیورجی» ملاقات می‌کند. او به ایتن یک اسلحه می‌دهد تا ایتن بتواند از خودش دفاع کند. چند لحظه بعد یک موجود وحشی به نام «لیکان» به آن‌جا حمله کرده و جیورجی را می‌کشد. سپس پای ایتن را گرفته و او را با خود به زیرزمین می‌برد. ایتن در آنجا با چندین جسد از روستائیان روبرو شده که به شکل وحشتناکی توسط این موجودات کشته شده‌اند. مدتی بعد تعداد زیادی از لیکان‌ها به همراه رئیس غول‌پیکر روستا، ایتن را محاصره کرده و قصد کشتن او را دارند ولی با صدای زنگ قصر، ایتن را رها کرده و همگی به آن‌جا روانه می‌شوند. ایتن مسیرش را ادامه داده و با یک پیرزن مواجه می‌شود. آن پیرزن، ایتن را می‌شناسد و به او می‌گوید رز، خطر بزرگی است. همچنین می‌گوید از وقتی که «مادر میراندا» دختر ایتن را به روستا آورده، همگی در تاریکی مطلق فرو رفته‌اند. در همین حین دوباره صدای زنگ قصر به صدا در آمده و پیرزن می‌گوید آن موجودات دوباره برمی‌گردند. ایتن به جستجو در روستا ادامه داده و سرانجام با دو بازمانده به اسامی «النا» و پدرش «لئوناردو» روبرو می‌شود که در خانه کوچکی پناه گرفته‌اند. آن‌ها در ابتدا به ایتن بی‌اعتماد هستند اما ایتن به آن‌ها اطمینان می‌دهد که برای کمک به این‌جا آمده است.

داستان بازی Resident Evil: Village

داستان بازی Resident Evil: Village

ایتن سراغ بقیه بازماندگان را می‌گیرد که النا پاسخ می‌دهد بقیه در خانه «لوئیزا» پناه گرفته‌اند ولی هیچکس اجازه ورود آن‌ها را نمی‌دهد. پس ایتن به همراه النا و پدرش به خانه لوئیزا می‌روند. در ابتدا درب خانه به رویشان باز نمی‌شود ولی هنگامی که بازماندگان، صدای النا را می‌شنوند، درب را باز می‌کنند. اکنون بازماندگان بر سر این موضوع که نباید به ایتن اعتماد کنند، به بحث‌وجدل می‌پردازند که ناگهان لئوناردو به خاطر جای گازگرفتگی، تبدیل به لیکان شده و شروع به کشتن افراد می‌کند. او سپس به ایتن حمله کرده و قصد کشتن او را دارد ولی النا با یک شاتگان به پدرش شلیک می‌کند تا ایتن را نجات دهد. ایتن و النا با یکدیگر قصد فرار از خانه را دارند ولی در مسیر فرار، دوباره لئوناردو پیدا شده و دست خود را به بهانه کمک به طرف دخترش دراز می‌کند. النا که تحت تاثیر این حرکت پدرش قرار گرفته، سعی می‌کند جلو رفته و پدرش را نجات دهد اما هر دو به علت ریزش خانه، داخل آتش افتاده و کشته می‌شوند. ایتن مسیر خود را به طرف قصر ادامه داده و در راه توسط فردی به نام «هایزنبرگ» دستگیر می‌شود. او ایتن را به یکی از اتاق‌های قصر برده و ایتن بعد از به هوش آمدن، می‌تواند اربابان قصر را ملاقات کند:
۱) مادر میراندا، ارباب همه اربابان
۲) بانو دیمیترسکو، قدبلندترین ارباب و مادر ۳ دختر جوان
۳) دونا بونوینتو، یک عروسک‌گردان دیوانه
۴) سالواتوره موریائو، یک گوژپشت جهش یافته
۵) کارل هایزنبرگ، صاحب یک کارخانه با پروژه‌های غیرانسانی

بعد از چندین مکالمه، اربابان تصمیم می‌گیرند تا قبل از کشتن ایتن، به او ۱۰ ثانیه مهلت دهند تا از خودش دفاع کند. ایتن قبل از تمام شدن وقت، خود را داخل یک چاله بزرگ انداخته و می‌تواند فرار کند. او سپس به جستجو ادامه می‌دهد ولی در مسیر، توسط یکی از دختران بانو دیمیترسکو، دستگیر شده که ایتن را به اتاق مادرش می‌برد. بانو دیمیترسکو به دخترانش دستور می‌دهد تا ایتن را با زنجیر قلاب آویزان کنند. سپس با دخترانش اتاق را ترک کرده تا خبر دستگیری ایتن را به مادر میراندا بدهد اما ایتن می‌تواند خودش را آزاد کند. او در ادامه با یک دستفروش دوره‌گرد به نام «دوک» برخورد کرده که اطلاعاتی از محل نگه‌داری رز به ایتن می‌دهد. پس ایتن ادامه می‌دهد و با یکی از دختران بانو دیمیترسکو با نام «کاساندرا» روبرو می‌شود. بعد از شکست دادن کاساندرا، نوبت به بزرگترین دختر یعنی «بِلا» می‌رسد. ایتن می‌تواند او را نیز مانند خواهر دیگرش شکست داده و مسیرش را ادامه دهد. مدتی بعد، ایتن به طور اتفاقی متوجه مکالمه بین بانو دیمیترسکو و مادر میراندا می‌شود. از این مکالمه پیداست که دیمیترسکو از کشته شدن دو فرزندش توسط ایتن، مطلع شده و اکنون قصد کشتن او را دارد.

داستان بازی Resident Evil: Village

داستان بازی Resident Evil: Village

بعد از این که دیمیترسکو، اتاق را ترک می‌کند، ایتن به صورت مخفیانه وارد شده و آن‌جا را مورد بررسی قرار می‌دهد اما ناگهان دیمیترسکو سر رسیده و بعد از زخمی کردن ایتن، او را داخل یک سیاهچال می‌اندازد. ایتن سعی دارد از آن‌جا فرار کند اما زمانی که مشغول باز کردن راه فرار می‌باشد، دستش توسط دیمیترسکو قطع می‌شود که بعد از فرار می‌تواند دست خود را با ماده‌ای مخصوص سر جایش بچسباند. او در ادامه سعی می‌کند یک درب را باز کند اما برای این کار نیاز به ۴ کلید می‌باشد. در مسیر جستجو برای یافتن این
کلیدها، ایتن با جوان‌ترین دختر دیمیترسکو یعنی «دَنیِلا» روبرو می‌شود که می‌تواند او را نیز از سر راه بردارد. پس از یافتن تمام کلیدها، ایتن وارد درب شده و در آن‌جا یک خنجر باستانی پیدا می‌کند. درست در همین لحظه، بانو دیمیترسکو سر رسیده و ایتن را زخمی می‌کند. ایتن نیز خنجر را وارد پهلوی او کرده و دیمیترسکو از شدت عصبانیت، ایتن را به بیرون پرتاب می‌کند و باعث می‌شود خنجر از دست ایتن بیفتد. دیمیترسکو از شدت خونریزی تبدیل به موجودی جهش یافته و بالدار شده و در بالای قصر، به مبارزه با ایتن می‌پردازد. پس از یک نبرد وحشیانه، ایتن قادر است بانو دیمیترسکو را کشته و از جسد او، یک جعبه را برداشته و به غار زیرزمینی برود. در آن‌جا دوباره با پیرزن ملاقات می‌کند که به ایتن می‌گوید رز برای یک زندگی قربانی خواهد شد. ایتن در ادامه دوباره با دوک دستفروش ملاقات می‌کند. او به ایتن می‌گوید که حالا رز در دستانت می‌باشد و هنگامی که ایتن داخل جعبه را نگاه می‌کند، به نظر می‌رسد که سر دخترش داخل این جعبه می‌باشد. دوک ادامه می‌دهد که اگر ایتن می‌خواهد دوباره دخترش را به دست بیاورد، باید به خانه‌ای با دودکش قرمز در قسمت غربی روستا برود. ایتن به آن خانه رفته و می‌تواند اطلاعات دیگری به دست بیاورد. سپس دوباره با دوک ملاقات می‌کند. دوک می‌گوید که ایتن باید بقیه ۳ جعبه دیگر را به دست بیاورد که هر یک از آن‌ها دست یکی از اربابان می‌باشد.

ایتن اول به سراغ «دونا بونوینتو» می‌رود و در آن‌جا، جعبه را در کنار یک عروسک دیوانه به نام «آنجی» می‌بیند اما قبل از این که بتواند آن را بردارد، چراغ‌ها خاموش می‌شوند. چند لحظه بعد دوباره چراغ‌ها روشن شده ولی عروسک آنجی به همراه جعبه و سلاح‌های ایتن ناپدید شده‌اند. اکنون ایتن باید در این خانه به دنبال آنجی گشته و بعد از هر باری که او را پیدا می‌کند، چاقو را در بدن عروسک فرو ببرد. وقتی که ۳ بار بتواند این کار را انجام دهد، می‌تواند بونوینتو را کشته و جعبه دوم را نیز پیدا کند.

داستان بازی Resident Evil: Village

ایتن برای پیدا کردن سومین جعبه به سراغ «سالواتوره موریائو» می‌رود. او می‌تواند جعبه سوم را به دست بیاورد اما مسیر بازگشت، توسط قارچ‌های کپکی سالواتوره بسته می‌شود. ایتن از میان این کپک‌ها رد شده و خود را به بیرون خانه می‌رساند. او پس از پیمودن مسیر دوباره با کریس و افرادش روبرو می‌شود. صحبت‌هایی بین آن‌ها ردوبدل می‌شود که سالواتوره به صورت جهش‌یافته و به شکل یک ماهی غول‌پیکر به آن‌ها حمله می‌کند. ایتن می‌تواند سد آب را بالا برده که آب تخلیه شده و سالواتوره داخل خشکی ضعیف شود. سپس ایتن می‌تواند این موجود را نیز کشته و جعبه سوم را نیز پیدا کند.

بعد از این اتفاقات نوبت به آخرین جعبه می رسد که دست هایزنبرگ است. هایزنبرگ از طریق یک تلویزیون با ایتن ارتباط برقرار کرده و از او می‌خواهد به قبرستان بیاید. ایتن در ادامه مسیر دوباره با لیکان‌ها و رئیس غول‌پیکر روستا مواجه شده که این بار می‌تواند آن‌ها را سربه‌نیست کند. بعد از این اتفاقات، آخرین جعبه پیدا شده و سپس هایزنبرگ ظاهر می‌شود. او شجاعت ایتن را تحسین کرده و از او می‌خواهد جعبه‌ها را پس بدهد اما ایتن مخالفت می‌کند. هایزنبرگ در این قسمت افشا می‌کند که تمام این اتفاقات فقط یک آزمایش بوده تا مشخص شود آیا ایتن می‌تواند به خانواده مادر میراندا ملحق شود یا خیر. سپس پیشنهاد می‌دهد که بهتر است با ایتن، رز را پیدا کرده و از آن برای کشتن مادر میراندا استفاده کنند ولی ایتن در جواب می‌گوید دخترش یک سلاح نیست. این حرف ایتن، باعث خشم هایزنبرگ می‌شود و او را به پایین کارخانه می‌اندازد. ایتن در ادامه دوباره با یک صدای پخش‌شده از هایزنبرگ مواجه می‌شود که می‌گوید مادر میراندا مردم روستا را چندین سال به بردگی گرفته و از آن‌ها برای اهداف خودش استفاده می‌کرده است ولی برای مقاومت، نیاز به یک فرد قدرتمند مثل ایتن بوده تا بتواند جلوی کارهای مادر میراندا را بگیرد. همچنین می‌گوید که اگر مراسم مخصوص مادر میراندا با رز به اتمام برسد، دیگر هیچ فردی نمی‌تواند جلوی او را بگیرد. ایتن مسیرش را ادامه داده و دوباره با کریس روبرو می‌شود.

داستان بازی Resident Evil: Village

کریس به ایتن می‌گوید که داخل کارخانه بمب‌گذاری شده تا تمام آزمایشات غیرانسانی هایزنبرگ را نابود کنند. سپس از ایتن می‌خواهد تا خودش را کنار بکشد اما ایتن فریاد می‌زند و از کریس توضیح می‌خواهد که چرا میا را کشته است. کریس اعتراف می‌کند که آن میا در ابتدای داستان، هرگز میای واقعی نبوده است. او در واقع مادر میراندا بوده که تغییر شکل داده بود. این بدان معناست که میای واقعی اکنون زنده است.

ایتن در ادامه سوار یک ماشین جنگجو شده و با آن به جنگ با هایزنبرگ می‌رود. بعد از کشته شدن هایزنبرگ و پیدا شدن آخرین جعبه، صدای گریه یک کودک شنیده می‌شود. ایتن به جلو رفته و در کمال تعجب می‌بیند آن کودک، همان دخترش رز است. بعد از این که دخترش را برمی‌دارد، مادر میراندا سر رسیده و قلب ایتن را از بدنش بیرون می‌کشد. ایتن هم بی‌هوش روی زمین افتاده و سپس بازیکن، کنترل کریس را در دست می‌گیرد.

کریس به افرادش دستور می‌دهد که حواسشان به مادر میراندا باشد و خودش نیز مسیر ناتمام ایتن را ادامه می‌دهد. طبق شواهد و مدارکی که کریس به دست می‌آورد، معلوم می‌شود که یکی از بنیانگذاران شرکت آمبرلا یعنی «اوزول ای اسپنسر» در واقع یکی از شاگردان مادر میراندا بوده است. کریس در ادامه وارد یک اتاق شده و در آن‌جا به میا روبرو می‌شود. برای این که معلوم شود این میای واقعی می‌باشد یا نه، کریس با بی‌سیم از افرادش می‌خواهد تا موقعیت میراندا را گزارش دهند که افراد در جواب می‌گویند میراندا هنوز داخل ساختمان است. اکنون معلوم می‌شود این میا، همان همسر ایتن است. سپس کریس با ناراحتی خبر مرگ ایتن را به میا می‌دهد که میا در این قسمت، راز بزرگی را برای کریس فاش می‌کند. او می‌گوید که ایتن فرد خاصی بوده و می‌تواند سلول‌های بدنش را بازیابی کند. پس این احتمال وجود دارد که او هنوز زنده باشد.

داستان بازی Resident Evil: Village

سپس بازیکن دوباره کنترل ایتن را در عالم رویا به دست می‌گیرد. ایتن در آن‌جا با دشمن قدیمی‌اش یعنی «اِوِلین» روبرو شده که به ایتن می‌گوید تو دیگر زنده نیستی اما ایتن این موضوع را قبول نمی‌کند. اِوِلین توضیح می‌دهد که ایتن می‌تواند دوباره زنده شود. سپس خاطرات عمارت «بیکر» را به یاد ایتن می‌آورد. او می‌گوید وقتی که ایتن برای نخستین بار با «جک‌بیکر» روبرو شد، توسط جک به قتل رسید ولی دوباره توانسته سلول‌های بدنش را بازیابی کرده و زنده شود. پس حالا نیز مانند قبل، می‌تواند به زندگی بازگردد. ایتن در کالسکه دوک دستفروش به هوش آمده و متوجه می‌شود که توسط او نجات یافته است. او از دوک می‌خواهد تا او را به محل اختفای میراندا ببرد و دوک نیز این خواسته ایتن را اجابت می‌کند. وقتی که ایتن به میراندا می‌رسد، شاهد تولد دوباره‌ی دخترش توسط میراندا می‌باشد ولی میراندا آن دختر را با نام «ایوا» صدا می‌زند. او از میراندا می‌خواهد تا دخترش را پس بدهد ولی میراندا راضی نمی‌شود. در همین حین، کریس از بالا به میراندا شلیک می‌کند. ایتن نیز از موقعیت استفاده کرده و دخترش را از چنگ میراندا پس می‌گیرد. اکنون آخرین مبارزه ایتن با میراندا آغاز شده و بعد از جنگی نفس‌گیر بین این دو، ایتن می‌تواند میراندا را به سزای اعمالش برساند. اکنون به خاطر از بین رفتن میراندا، ایتن نیز به مرور ضعیف‌تر می‌شود. او دخترش را به کریس داده و از او می‌خواهد تا او را به سلامت به دستان مادرش برساند. کریس سعی دارد ایتن را راضی کند تا همه باهم از این مکان فرار کنند اما ایتن هیچ علاقه‌ای به فرار نشان نداده و سعی دارد با فدا کردن جان خود، باقی‌مانده بدن میراندا را با یک بمب منفجر کند.

کریس که چاره دیگری ندارد، رز را به میا رسانده و درست در زمانی که میا سراغ ایتن را از کریس می‌گیرد، تمام روستا منفجر می‌شود. اکنون کریس برای میا توضیح می‌دهد که ایتن با فداکاری توانست دخترش را برگرداند.

چندین سال بعد، رز را داخل اتوبوس می‌بینیم که حالا بزرگ شده و با یک دسته گل، در روز تولد ایتن به مزار پدرش می‌رود. چند لحظه بعد یک مأمور سر رسیده و به رز می‌گوید که برای یک مأموریت جدید اعزام شده است.

منبع : https://t.me/GameNewNews

برای مطالعه بیشتر داستان بازی ها در کنترل امجی حتما به صفحه دسته بندی آن مراجعه کنید.

برچسب‌ها:

اشتراک گذاری

دنبال کنید نوشته شده توسط:

بامداد نوروزیان

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *