داستان ترسناک حلقه‌ی بی‌‌ پایان
۰

داستان ترسناک حلقه‌ی بی‌‌ پایان

داستان ترسناک حلقه‌ی بی‌‌ پایان درباره‌ی مردی که خواب می‌بیند در بیابان گم شده است. او نمی‌داند چطور به آنجا رسیده و نمی‌داند باید به کجا برود.

یک شب، مردی کابوسی دید. ترسناک‌ترین چیزی بود که تا به حال تجربه کرده بود. در خواب، خود را در حال قدم زدن در بیابانی دید. به نوعی نمی‌دانست چگونه به آنجا رسیده، اما می‌دانست که گم شده و تنهاست.
وقتی به پایین نگاه کرد، متوجه شد که یک کلنگ در دست دارد. تیغه بلند و سرد فولادی تیز به نظر می‌رسید. خورشید می‌تابید و گرما شدید بود. مرد عرق می‌ریخت، اما همچنان راه می‌رفت، حتی اگر نمی‌دانست به کجا می‌رود.
پس از مدتی، شکل تاریکی را در دوردست دید که خم شده بود. وقتی نزدیک‌تر شد، دید که یک نفر است که روی شن دراز کشیده است. او احساس تنهایی شدیدی می‌کرد، بنابراین خوشحال بود که انسان دیگری را می‌بیند. او سریع به سمت مرد دوید و خم شد تا به او کمک کند بلند شود.
با این حال، وقتی مرد را برگرداند، به صورت او نگاه کرد و با وحشت عقب رفت.
او به خودش نگاه می‌کرد.

داستان ترسناک حلقه‌ی بی‌‌ پایان
در آن لحظه، چنان از ترس فرا گرفته بود که کلنگ را بالای سرش بلند کرد و بدون فکر، مرد را از پای دراورد.
از کاری که کرده بود وحشت‌زده شد، سلاح را انداخت و شروع به دویدن در بیابان کرد و سعی کرد تا حد ممکن از آن مکان دور شود. با هر قدم، پاهایش بیشتر در شن فرو می‌رفت، اما او همچنان به راه خود ادامه داد، تحت تأثیر وحشت و هراس.
سرانجام، زمین خورد و افتاد. در حالی که روی شن دراز کشیده بود، متوجه شد که مچ پایش پیچ خورده است. نمی‌توانست قدم دیگری بردارد.
هیچ کاری نمی‌توانست انجام دهد جز اینکه در همان جایی که افتاده بود دراز بکشد.
پس از مدتی، سرش را بلند کرد و چیزی را در دوردست دید. شکل یک مرد بود که از پهنه وسیع بیابان نزدیک می‌شد. وقتی مرد نزدیک‌تر شد، منتظر ماند تا صورتش را به وضوح ببیند.
با وحشت متوجه شد که خودش است و در دستش کلنگی تیز به دست داشت…!

برچسب‌ها:

اشتراک گذاری

دنبال کنید نوشته شده توسط:

بامداد نوروزیان

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *