داستان بازی Desperados 1
داستان بازی Desperados 1
بازی در سال ۱۸۸۱ و در شهر «نیومکزیکو» جریان دارد. در شروع بازی میفهمیم که چندین قطار توسط گروههای ناشناسی دزدیده شده و اکنون یک شرکت راهآهن به نام «دوقلوها و کو» اعلام میکند به کسی که بتواند عاملان این سرقت را پیدا کند، مبلغ ۱۵ هزار دلار جایزه میدهد. قهرمان بازی یعنی «جانکوپر» با شنیدن این اطلاعیه، برای دریافت این مبلغ، وسوسه شده و برای برعهده گرفتن این مأموریت، به شهر «اِلپاسو» رفته و با رئیس سابق راهآهن، آقای «اسمیت» ملاقات میکند. او بعد از اینکه دستگیری سارقان را برعهده میگیرد، باید دوستان خود را نیز خبر کرده تا در این مأموریت به او کمک کنند.
اول به سراغ دوستش «سم» در یک مزرعه پنبه در «لوئیزیانا» رفته و بعد از آن، سراغ دکتر «مککویی» در شهر «جنگیـنـز» میرود و میفهمد که او به خاطر کلاهبرداری، به زودی اعدام میشود. بعد از آزاد کردن مککویی، سراغ آخرین نفر یعنی «کیت» رفته که به خاطر تقلب در شرطبندی، زندانی شده است. بعد از نجات کیت و تکمیل شدن گروه، آنها با کلانتر «جکسون» ملاقات میکنند که میگوید یک مکزیکی به نام «پابلو سانچز» به سرقتهای اخیر قطار، متهم شده و آنها باید مخفیگاه او را پیدا کنند.
کوپر و گروهش میتوانند این کار را انجام داده و سانچز را کَتبسته پیش کلانتر بیاورند. بعد از این اتفاق، کوپر از کلانتر در مورد رئیس یک گروه ناشناس دزدی به نام «الدیابلو» سوال میکند که در همین لحظه خبر میرسد آقای اسمیت، توسط فرد ناشناسی ترور شده است. کلانتر میداند آخرین فردی که با اسمیت ملاقات کرده، کوپر است و به همین دلیل، او را متهم به قتل اسمیت میکند.
حالا افراد کلانتر قصد دارند کوپر و گروهش را دستگیر کنند ولی خوشبختانه آنها میتوانند از شهر اِلپاسو فرار کرده و سانچز را نیز از زندان آزاد کنند. سانچز بعد از آزاد شدن به گروه میگوید هنگامی که در زندان بوده، الدیابلو مخفیگاهش را پیدا کرده و تمام افراد قبیلهاش را به قتل رسانده است. به همین خاطر به گروه کوپر ملحق میشود تا بتواند انتقام قبیلهاش را بگیرد. آنها در ادامه به شهر «سوروکو» رفته و برای کسب اطلاعات بیشتر از الدیابلو، به صورت مخفیانه به دفتر مشاورش یعنی «کارلوس» میروند. کوپر بعد از کسب اطلاعات کافی، تصمیم میگیرد گروهش را برای استراحت، به محل زندگی یکی از دوستان قدیمی خود که یک فرد چینی است، ببرد. مدتی از استراحت میگذرد که با سروصدا از خواب بیدار میشوند. آنها میفهمند که کلانتر جکسون، محل مخفیگاه را پیدا کرده است. او دوست چینی کوپر را کشته و آن منطقه را به آتش میکشد. در این لحظه کوپر و گروهش تصمیم میگیرند تمام افراد را قتلعام کنند. بعد از انجام این کار، «میا» دختر همان دوست چینی کوپر، برای گرفتن انتقام پدرش، به گروه ملحق میشود.
آنها بعد از این ماجرا با قطار به شهر «گرانت» میروند. کیت، مککویی و میا خارج از شهر گرانت، مانده و کشیک میدهند. کوپر، سم و سانچز هم به صورت مخفیانه از یک رودخانه به نام «رودخانه نقرهای» گذشته تا به جلسه مخفی افراد الدیابلو برسند. این سه نفر در راه بازگشت، میبینند که میا دارد از دست افراد الدیابلو فرار میکند و کیت و مککویی نیز دستگیر شده و در داخل قطار، زندانی هستند. کوپر، سم و سانچز به آرامی وارد قطار میشوند و قطار به طرف شهر «سنگ مُرده» حرکت میکند.
بعد از توقف قطار، دکتر مککویی و کیت، یواشکی توسط کوپر و بقیه افراد آزاد میشوند. بعد از آزادسازی کیت و جمعشدن دوبارهی گروه، آنها به مخفیگاه الدیابلو در یک غار میروند ولی توسط دشمنان در تله میافتند. بعد از مدتی میتوانند خودشان را از دست افراد الدیابلو آزاد کنند.
در نهایت، جانکوپر به تنهایی الدیابلو را تا یک تالار در بالای کوهستان دنبال کرده و بعد از یک مبارزه نفسگیر، میتواند او را بکشد.
منبع : https://t.me/GameNewNews
برای مطالعه بیشتر داستان بازی ها در کنترل امجی حتما به صفحه دسته بندی آن مراجعه کنید.
نظرات کاربران