داستان بازی هیتمن Hitman 3

داستان بازی هیتمن Hitman 3
بعد از اتفاقات نسخه قبل، مأمور 47 به همراه دوستش «لوکاسگری» به شهر دوبی و برج «الغزل» بلندترین برج دنیا میروند. آنها وظیفه دارند رهبر یک گروه به نام «آرتور ادواردز» به همراه سه دستیارش به اسامی «کارل» و «مارکوس» و «الکسیا» را به قتل برسانند. 47 میتواند کارل و مارکوس را بکشد ولی الکسیا موفق میشود از آنجا فرار کند. در این حین، آرتور با مافوق 47 یعنی «دایانا برنوود» تماس گرفته و میگوید تمام اتفاقاتی که در برج رخ داده، توسط خودش برنامهریزی شده بود.
سپس 47 به عمارت الکسیا در انگلستان سفر میکند و بعد از کشتن الکسیا و خانواده کارل و مارکوس، پروندهای که مربوط به آرتور است را پیدا میکند. در این حین، یک شرکت امنیتی به نام «کاسادا» با 47 تماس گرفته و به او میگوید دیگر هیچ اعتمادی به دایانا نیست و باید همکارش «اولیویا هال» را قبل از خودکشی، پیدا کند. این شرکت قصد دارد با این کار، اولیویا را به عنوان همدست جدید 47 معرفی کرده و سپس دایانا را جانشین آرتور کند.
مأمور 47 برای انجام این کار، خودش را به عنوان نگهبان امنیتی شرکت کاسادا جا زده و در یک باشگاه در برلین با اولیویا ملاقات میکند. او در گفتگو با اولیویا میفهمد که دوستش، گری کشته شده است. بعد از مدتی، مأموران ICA سر رسیده و 47 به همراه اولیویا تصمیم میگیرند همه را قتلعام کنند.
آنها بعد از این کار دوباره با یکدیگر صحبتهایی داشته و اولیویا میگوید اطلاعاتی که از آرتور دارند، کافی نیست و 47 باید برای کسب اطلاعات بیشتر به شهر «چونگکینگ» در ژاپن برود. 47 که چاره دیگری ندارد، به ژاپن سفر کرده و به صورت ناشناس به قسمت بایگانی اطلاعات شرکت ICA نفوذ میکند. او برای باز کردن راه خود باید دو نگهبان به اسامی «هاش» و «ایموگنرویس» را از سر راه بردارد. بعد از این کار، تمام سرنخها را از بین برده و همه اطلاعات مخفی شرکت ICA را در وبسایتهای عمومی، فاش میکند.
دایانا در ادامه به 47 خیانت کرده و طبق نقشه آرتور، به او ملحق میشود ولی هنوز 47 از این موضوع، اطلاعی ندارد. دایانا، مأمور 47 را به یک مأموریت غلط به کشور آرژانتین و شهر «مندوزا» اعزام میکند تا دو نفر دیگر از همدستهای آرتور یعنی «دان یاتس» و «تامارا ویدال» را به قتل برساند. بعد از این که 47 از خیانت دایانا مطلع شده و به سراغ او میرود، دایانا از یک زهر روی 47 استفاده میکند. این زهر باعث میشود سیستم عصبی بدن قربانی، ضعیف شده و برای مدتی او را بیهوش کند. قبل از این که 47 بیهوش شود، دایانا کشته شدن پدر و مادرش را گردن او میاندازد و میگوید حالا قصد انتقام دارد.
سپس 47 بیهوش شده و بعد از مدتی در یک رختخواب به هوش میآید. او خودش را چهره به چهره با آرتور میبیند و آرتور میگوید بالاخره یک روزی 47 را به یکی از سربازان خودش تبدیل میکند. همچنین میگوید که به دایانا در مورد کشتن 47 دروغ گفته تا بتواند با این کار، مأمور 47 را شکار کند. هنگامی که آرتور قصد دارد با یک سرم، حافظه او را پاک کند، 47 دوباره بیهوش شده و در عالم رویا، دوستش گری را میبیند که از او میخواهد با اثرات سم مبارزه کند. او به 47 میگوید که دایانا هیچ وقت مرگ او را نخواسته و فقط قصد داشته تا از قدرت آرتور، بر علیه خودش استفاده کند. سپس صدای دایانا را میشنود که میگوید گذشته را در آغوش بگیرد تا بتواند دوباره پدر و مادرش را زنده کند.
بعد از این توهمات، 47 در آزمایشگاه آرتور در یک تیمارستان قدیمی کشور روم بیدار میشود. او در نهایت میتواند آرتور و افراد باقیمانده را کشته و به جنگلهای کوهستان «کارپاسیان» فرار کند.
در صحنه بعدی، دایانا را میبینیم که در یک کلبه روستایی، مشغول تماشای اخبار است. او طبق اخبار متوجه میشود که آرتور و گروهش کشته شده و کسب و کار آنها نیز به تعلیق درآمده است. او بعد از شنیدن این خبر، اسناد مربوط به مرگ خانوادهاش را در شومینه انداخته و آنها را میسوزاند.
در صحنه پایانی میبینیم که یک سال از این اتفاقات گذشته و مأمور 47 قدمزنان در جنگل، با دایانا تماس میگیرد. او میگوید که قصد دارد به استخدام شرکت ICA دربیاید، چون این کار، جزئی از وجود اوست. دایانا نیز در جواب، او را به این کار، تشویق میکند. این تشویق باعث خندیدن 47 شده و میگوید:
«خوبه که یه روزی دوباره برگردم»
منبع : https://t.me/GameNewNews
برای مطالعه بیشتر داستان بازی ها در کنترل امجی حتما به صفحه دسته بندی آن مراجعه کنید.
نظرات کاربران