داستان بازی Marvels Spider-Man: Miles Morales
یک سال و نیم بعد از فاجعه «دویلبرث» شخصیت «مایلز مورالز» حالا توسط «پیتر پارکر» تعلیم میبیند و هدفش کمک در حفظ امنیت نیویورک است. بعد از این که آنها یک فاجعه مرتبط به انتقال زندان که توسط «راینو» ایجاد شده بود را متوقف کردند، پارکر برای پوشش خبری وقایع «سیمکاریا» اقدام به ترک نیویورک کرد تا مورالز خودش مسئول حافظت از این شهر شود.
در نقطه شروع بازی، مایلز به خانه بازگشت تا به همراه مادرش «ریو» و بهترین دوستانش یعنی «گنکی لی» و «فین میسون» کریسمس را جشن بگیرند. روز بعد او به کمپین مادرش پیوست که پس از مدتی توسط یک گروه تروریستی پیشرفته به نام «زیرزمین» مختل شد. این گروه به دنبال گرفتن انتقام از یک شرکت انرژی به نام «راکسون» بود و مایلز در اولین درگیری بین این دو پی برد که «فین» با نام مستعار «تینکرر» در واقع رهبر گروه است و هدفش گرفتن انتقام مرگ برادرش «ریک» است که به خاطر سموم شیمیایی منبع انرژی جدید راکسون به نام «نوفورم» جان خود را از دست داده بود. پس از آن مایلز متوجه شد که فین قصد دارد این شرکت را به واسطهی منبع انرژی خودش نابود کند تا عوارض جانبی این منبع مشخص شود، چیزی که مدیر تحقیق و توسعه راکسون یعنی «سایمون کریگر» آن را پنهان نگه داشته بود.
با دعوت شدن مایلز توسط فن به گروه زیرزمین، مایلز سرانجام مجبور شد تا به او بگوید که اسپایدرمن است و همین باعث تلخی میان آنها شد. ریو نیز از این موضوع مطلع شد اما از پسرش حمایت کرد. با وجود تلخی به وجود آمده در دوستی مایلز و فین، اما مایلز تلاش کرد تا دوباره این وضعیت را بهبود دهد ولی در همین مقطع «ارون دیویس»، کارمند سابق راکسون و عموی مایلز آنها را فروخت و راکسون به واسطهی راینوی تقویتشده اقدام به ربودن آنها کرد. پس از فرار کردن مایلز و فین، مایلز به دادههای کریگر دسترسی پیدا کرد و کشف کرد که این فرد راکتور نوفورم را دستکاری کرده است تا در صورت موفقیت فین، محله «هارلم» را نابود کند.
بعد از آن که راینو به تمسخر خانواده فین پرداخت، فین تقریبا موفق به کشتن راینو شده بود اما با مداخله مایلز این اتفاق رخ نداد. فین که خشمگین بود و قصد نداشت از هدفش منحرف شود، اقدام به ناتوان کردن مایلز کرد و سپس محل را ترک کرد. مایلز تلاش خود برای متوقف کردن فین را ادامه داد اما توسط ارون اسیر شد، کسی که قصد داشت از او محافظت کند. با این حال مایلز همچنان در مسیر خود مبارزه کرد و به عموی خود گفت که وقتی مردم به او احتیاج دارند نمیتواند پس بکشد.