مادر من خوابهایی میدید دربارهی دری که وقتی آن را باز میکرد، موجودی به بلندای ۳ متر با بدنهای بیجان پدر و مادرش آنجا بود. او هر چند شب یکبار این خوابها را میدید؛ یک روز ناگهان خوابها قطع شدند؛ فردای آن روز، تماس تلفنیای از عمویش دریافت کرد؛ پدربزرگ و مادربزرگش کشته شده بودند؛ و یادداشتی وجود داشت که میگفت، «تو نفر بعدی هستی؛» و زمانی که من ۲۳ ساله شدم، خوابهای مشابهی دیدم، اما این بار مادرم در آن بود. بعد از چند روز، به او زنگ زدم، خوابم را برایش تعریف کردم، و او گفت، «نترس،» و روز بعد او را مرده پیدا کردند.
نظرات کاربران