داستان بازی Vampyr
داستان بازی Vampyr
دکتر Jonathan Reid در بازگشت از جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۸ به لندن، در قبرستانی به عنوان یک خونآشام از خواب بیدار شده و در حالی که عطش خون دارد، ناخواسته خواهرش Mary را که در همان نزدیکی به دنبال جسد برادرش میگردد، به قتل میرساند. او سپس به خانه متروکه شکارچیان خونآشام پناه برده و صدای نامنسجم خالقش (که یک ویژگی معمولی در سلاله خونآشامهاست) را میشنود و هنگامی که پی میبرد لندن مملو از اجساد است، با دنبال کردن رد خون، به یک کافه میرسد. متصدی بار، Jonathan را به یکی از مشتریان مشکوک به نام William Bishop هدایت میکند که او در حین تغذیه از شخصی به نام Shawn Hampton گرفتار میشود و سپس توسط Lady Ashbury خونآشام کشته خواهد شد. حال، دکتر Edgar Swansea علاوه نجات دادن Hampton، اقدام به استخدام Jonathan در بیمارستان Pembroke برای تعالیم پزشکی میکند.
مدتی بعد اتاق یکی از بیماران به نام Harriet Jones غرق در خون پیدا میشود و خبری از Hampton نیست که این موضوع باعث میشود Jonathan برای بازجویی به دنبال وی برود. Hampton مدعی است که Jones را نکشته و Jonathan را به پناهگاه زیرزمینی خونآشامهای فاسد معروف به Skal هدایت میکند، جایی که مشخص میشود Jones مرگ خود را جعل کرده است. Jonathan سپس جسدی را در خیابان پیدا میکند که حامل سنجاق سینه مادرش میباشد، بنابراین با تعقیب مجرم به سمت قبرستانی در Whitechapel میتواند خواهرش Mary و مادرش Emelyne را پیدا کند. مشخص میشود Mary در شبی که از او تغذیه کرده، به یک خونآشام تبدیل شده و حال، قصد دارد برادرش را بکشد تا از شر صدای او خلاص شود اما در حین تلاش برای این کار جان خود را از دست میدهد. اکنون Jonathan متعهد میشود آنچه را که در پس همهگیری Skal نهفته است، کشف کند و بدین ترتیب متوجه میشود این بیماری، همان آنفولانزای اسپانیایی است.
داستان بازی Vampyr
در ادامه Ashbury قهرمان را به نمایندگی از کلوپ Ascalon (یک انجمن مخفی از خونآشامهای بلندپایه) به ناحیه West End دعوت میکند که Jonathan به دستور Lord Redgrave منبع Skal را در آنجا ریشهکن میکند. با ربوده شدن و نجات یافتن مجدد Swansea، وی اعتراف میکند که سعی کرده Jones را با خون Ashbury شفا دهد و بدین وسیله همهگیری Skal را ایجاد نماید که این موضوع، شرمساری Ashbury و فرار وی را به دنبال خواهد داشت. همچنین مشخص میشود که Myrddin مدعی نقش خالق Jonathan، از او خواسته تا مادرش Morrigan (که به عنوان «ملکه سرخ» نیز شناخته میشود) را بکشد و Jones را که برای ویران کردن لندن به تصرف خود درآورده، نابود کند. Jonathan موفق میشود Morrigan را در نبرد شکست دهد و تصمیم میگیرد به دنبال Ashbury به قلعه خانوادگیاش سفر کند، جایی که با خالقش William Marshall مخفی شده است. Jonathan با رسیدن به قلعه متوجه میشود Marshall اکنون تبدیل به یک خونآشام درنده شده و به Jonathan میگوید هنگامی که با بیماری «مرگ سیاه» و حادثه «آتشسوزی بزرگ لندن» مبارزه میکرد، تسلیم خون نفرت شد و شروع به آزار و اذیت Ashbury کرد. وی پس از کشف درمانی برای این بیماری و استفاده از آن روی Ashbury، برای جلوگیری از عطش تاریک خود و به عنوان کفاره گناهان خویش، تصمیم گرفت که تا ابد در قلعهاش زندگی کند. سپس از Ashbury میخواهد به زندگیاش پایان دهد که او با این درخواست موافقت خواهد کرد.
پایان بازی بسته به تصمیمات بازیکن در طول بازی متفاوت است:
- در بهترین پایان، Jonathan و Ashbury تصمیم میگیرند قلعه را به مقصد آمریکا ترک کنند تا درمانی برای خون آلوده Ashbury پیدا نمایند.
- در پایان خوب بازی Jonathan با موفقیت از خودکشی Ashbury جلوگیری میکند ولی آنها خود را برای یافتن درمان بیماری، در قلعه محبوس میکنند، در حالی یکی از دوستان Jonathan به نام Old Bridget (که مبتلا به Skal است) در طول قرنطینه به مراقبت و تغذیه آنها کمک شایانی میکند.
- در پایان بد بازی، Ashbury حرفهای Jonathan را باور نمیکند و میگوید به او خیانت کرده است. با خودکشی Ashbury در آتش، Jonathan نیز در غم و اندوه خویش خواهد سوخت.
- در بدترین پایان، Ashbury حرفهای Jonathan را باور نمیکند و زمانی که در آتش خودکشی میکند، هیچ گونه عرق شرمی بر پیشانی Jonathan ننشسته و صحنه را بیخیالی ترک میکند.
منبع : https://t.me/GameNewNews
برای مطالعه بیشتر داستان بازی ها در کنترل امجی حتما به صفحه دسته بندی آن مراجعه کنید.
نظرات کاربران