نقد فیلم Southpaw چپ دست
نقد فیلم Southpaw چپ دست
چپ دست یا همان Southpaw ، ساخته ی آنتوان فوکوآ به سوی موضوعی قدم برداشته که در طی تمامی سال ها آثاری ماندگار با لفظ عامیانه مشت زنی در ذهن مخاطبان سینما تداعی میشود. فوکوآ به مانند اکثر فیلم های ورزشی، فراز و فرود قهرمانی را نشان میدهد که دچار بحران شده و در پی بیرون آمدن از دریای عمیق مشکلات خانوادگی، روحی و… است.
داستان از مسابقه بیلی هوپ ( جیک جیلنهال ) شروع میشود. فیلمساز قهرمان را در دقایق ابتدایی فیلم برای بیننده ترسیم میکند ، قهرمان شدن بیلی هوپ کلید آغاز داستان فیلم است. فیلمساز به دنبال برجای گذاشتن ردپایی عمیق در زندگی شخصی قهرمان است ، دیالوگ های متعددی که باعث میشود شخصیت بیلی هوپ تنها ساخته شود. عشق به خانواده و تاثیر پذیری تصمیمات مائورین همسر وی بر بیلی بسیار آشکار است.
در ادامه بیلی برای مراسم خیریه برای سخنرانی به همراه همسرش حاضر میشود و هسته درونی اتفاقات فیلم همان ابتدا رقم میخورد. جایی که اسکوبار شروع به تحقیر بیلی و تحریک وی میکند و بیلی وارد درگیری با اسکوبار میشود. در این بین مائورین بر اثر اصابت گلوله جان خود را از دست میدهد.
تنها نکته قوی فیلمنامه، هنجار های شخصیتی بیلی هوپ در مواجهه با مرگ همسرش است. او دچار شکست در تمامی لایه های زندگی میشود. ورزش بوکس را کنار میگذارد، الکل روانش را تحت تاثیر قرار میدهد و وابسته به خشونتی میشود که در ادامه دخترش را از او میگیرند. بیلی از بازی کردن محروم میشود ( به دلیل صدمه زدن به داور ) و همه ی این اتفاقات باعث میشوند تا مخاطب بیشتر از هر لحظه ای به بیلی و بحران های زندگی اش احساس نزدیکی کند. و اما ضعف بزرگ فیلم کارگردانی کار است، کارگردان به معنای کلمه نمیداند از فیلم چه میخواهد و بین شات های نامربوط و به هم ریخته خود گم است. جیک جیلنهال با بازی بینظیر خود وظیفه پوشاندن این ضعف بزرگ را بر دوش دارد و بسیاری از مواقع مخاطب همراه جیلنهال داستان را پیش میبرد تا این که توسط کارگردان بدرقه شود.
نقد فیلم چپ دست
بیلی هوپ سی روز تحت کنترل و نظارت قرار میگیرد تا دوباره فرزندش را از سازمان حمایت از کودکان بگیرد. تمام امید شخصیت بازگشت تنها عضو باقی مانده خانواده، دخترش است. شخصیت در بیراهه ی فیلمنامه مانند تمام فیلم های ورزشی با دیالوگ پردازش نمیشود و فیلمساز به دوربین و تصویر بسنده میکند. نوع تلاش و کوشش بیلی هوپ درکنار مربی آگاه و منطقی اش شخصیتی را میسازد که کلیشه ی فیلم های ورزشی بوده و هست، قهرمان سازی هدف فیلمساز از دوربین است،دوربین ما را روبروی شخصیت قرار نمیدهد بلکه ما همراه شخصیت گام برمیداریم.
مسابقه خیریه دیگری درحال برگزاری است و بیلی بعد از مدت ها به رینگ برگشته است. بسیار ساده حریف را شکست میدهد و همان بیلی هوپ قهرمان دوباره روبروی دوربین قرار میگیرد و اینبار به مبارزه با همان اسکوبار که ابتدای فیلم محرکی برای بیلی بود ترتیب داده میشود.
فیلمساز در شخصيت سازی ها یا به طور کامل پیروز از میدان در آمده و یا به طور کامل شکست خورده. شخصیت بیلی هوپ کاملا موفق ساخته و پرداخته شده و همینطور شخصیت مربی وی نیز تا حدودی با استفاده از خاطرات و دیالوگ ها موفق در امر شخصیت سازی بوده اما شخصیت های همسر بیلی و دختر بیلی کاملا ناقص و شکست خورده اند. نه میتوانیم بگوییم چه کسانی هستند و نه انگیزه هایشان را میدانیم و تنها استفاده از آن ها جلو بردن داستان با دیالوگ هایی که تنها به شخصیت سازی بیلی هوپ کمک میکند است.
نقد فیلم چپ دست
و در آخر فیلم با مسابقه بازگشت رسمی بیلی هوپ به رینگ تمام میشود. اسکوبار که تبدیل به مبارزی شکست ناپذیر شده روبروی بیلی هوپی قرار گرفته که گذشته ای سرشار از شکست و فراز و فرود دارد. فیلمساز دوربینش را لحظات کمی از دور و لانگ و اکثر اوقات مدیوم میگیرد. دوربین همراه مبارزان حرکت میکند و جنب و جوش و هیجان را منتقل میکند و گاه از دید مبارزین تصویر را روی صفحه به نمایان میگذارد که بیننده تنها تماشاگر این مسابقه نباشد. فراز و فرود شخصیت بیلی هوپ به راند های مسابقه تزریق شده و خیز دوباره بیلی برای جایگاهی که متعلق به آن بوده به زیبایی به تصویر کشیده شده. بیلی هوپ قهرمان میشود و سکانسی که بغض بیننده را میشکند، بازی فوق العاده جک جیلنهال اورا مرد موفق نقش های چالش برانگیز میکند، چند خط دیالوگ کوتاه بیلی با همسرش بیننده را آن چنان تحت تاثیر قرار میدهد که ناگهان خود را غرق در فضای ساخته شده پایان فیلم میبیند. و در آخر بیلی و دخترش بعد از مدت ها بدون مزاحمت و بدون هیچ بحرانی که زندگیشان را تهدید کند هم را در آغوش میگیرند. فیلمساز خلأ هایی که ناشی از ضعف های میانه فیلم به وجود آمده بودند را به کمک اکت فوق العاده جیک جیلنهال با پایان بندی درست، پر کرد.
نظرات کاربران