سرگذشت الفها در جهان ویچر
سرگذشت الفها جهان ویچر
سال ۲۳۰۰ پیش از رستاخیز
الفها یکی از «نژادهای ارشد» بودند و حتی میشه گفت اونها هم جزو نخستین ساکنان اقلیم جهان ویچر نبودند. حدود دوهزار سال پیش از رسیدن انسانها، الفهای اِن شی با کشتیهای سپیدشان وارد اقلیم شدند. وقتی آنها در سرزمینها ساکن شدند، سر راه دیگر ساکنان کهن قرار گرفتند: نومها، دورفها و درایادها. این روزگار به نام «دورهی مهاجرت» نیز یاد میشود.
از سال ۲۰۰۰ تا سال ۲۳۰ پیش از رستاخیز
بیشتر اوقات سکونتگاههای الفها در آرامش بود اما گاهی با دیگر نژادها درگیر میشدند. بین آنها دورفها هم بودند اما وربابها و ورانها نیز که شهری به نام لاک مویین داشتند، مغلوب الفها شدند. بعدها، انسانها توانستند که شهرهای خودشان را روی خرابههای زیستگاههای الفها بسازند. زمان زیادی طول نکشید که الفها قویترین و قدرتمندترین ساکنان اقلیم شدند.
از سال ۲۳۰ پیش از رستاخیز تا سال ۲۰۰
این دوره هنگامهی اتصال کرات است که جهانهای گوناگون در دنیای ویچر در آن به هم برخوردند و موجودات دیگر جهانها در اقلیم به دام افتادند. بین آنها هیولاهایی مانند غولها، گراویرها یا خونآشامها و حتی انسانها نیز وجود داشتند. نخستین قبیلههای انسانی به نام مردم دوک و وزگور خوانده میشدند که تا حدودی بدوی بودند و هیچ خطری برای الفهای ترقییافته نداشتند. الفها همچنین توانستند جادو را کنترل کنند، نیرویی رازآلود که هنگام اتصال کرات وارد اقلیم شد.
از سال ۷۶۰ تا ۷۷۰
چندصد سال بعد، کشتیهای انسانهای شمالی طی رخدادی به نام «نخستین هبوط» وارد اقلیم شد. آنها مانند مردم دوک و وزگور بدوی نبودند و میدانستند چطور جادو را مهار کنند و کمکم شهرهای خودشان را در اقلیم بنا کردند. الفها این انسانها و تهدیدی که شیوهی زندگیشان را به خطر میانداخت، ارزیابی کردند.
از سال ۷۷۰ تا ۸۲۰
مدت کوتاهی بعد، الفها کودکان انسانها را به شهرهایشان دعوت کردند تا بهشان جادوی قدرتمند الفی بیاموزند. این نوآموزها به هیبت جادوگرانی توانا به شهرهایشان برگشتند. انسانها کمکم شهرهای بیشتری ساختند و پادشاهیهایشان را تا شرق یعنی همانجا که الفها میزیستند، گسترش دادند.
از سال ۸۲۰ تا ۸۳۰
در ابتدا پیماننامه صلحی بین انسانها و الفها امضا شد. اما چند سال بعد، انسانها این پیمان را شکستند، اونها با ارتش مجهز و قدرتمندشان به الفهای ساکن در شهرهای لاک مویین و اِست هملت حمله و سلاخیشان کردند. جنگی تمام عیار درگرفت که الفها پیروز میدان نبودند: آنها حتی بیشتر به سوی شرق عقب نشستند. این جنگ چنان ضربهای به الفها وارد کرد که هرگز نتوانستند کمر صاف کنند. به این ترتیب، انسانها گونهی غالب اقلیم شدند.
سال ۱۰۶۰
پیماننامهی صلح دیگری امضا شد. این بار الفها اجازه یافتند تا بیهیچ نگرانی از بابت حملهی انسانها در کوهستانهای شرقی ساکن شوند اما اگر و تنها اگر پایبند به قوانین انسانها میماندند. الفها موافقت کردند اما نه همگیشان: الفهای جوان به سرپرستی آلیرن بر آن شدند تا حملهای نهایی علیه انسانها را ترتیب دهند تا سرزمینهایشان را که کنار کاخ شِراوِد در کِدوِن بود، باز پس گیرند. اما عملیاتی انتحاری بود: آلیرن و الفهای جوانش سلاخی شدند.
از سال ۱۰۶۰ تا ۱۲۶۰ (امروز)
این چنین شد که بیشتر الفها روانهی کوهستانهایی چون دول بلاثانا شدند. اما بر خلاف انسانها، اونها هرگز کشاورزی نیاموخته بودند. این الفها قطحیزده شدند و درمانده از یافتن غذا بودند، بنابراین به دزدیدن غذای انسانها روی آوردند. بیشتر الفها توانستند با جامعهی انسانها بیآمیزند و در شهرهایشان زندگی کنند. اما با نژادپرستی و تبعیض دستوپنجه نرم میکردند. دیگران تصمیم گرفتند تا در حیات وحش پنهان شوند و از هر تماسی با انسانها پرهیز کنند. بعضی جاها، تکاورهای اسکویاتلی ساکن بودند. این پارتیزانها از انسانها بینهایت بیزار بودند و همچنان به جنگیدن علیه اونها ادامه دادند.
نظرات کاربران