داستان بازی Kingdom Come: Deliverance
داستان بازی Kingdom Come: Deliverance
بازی در اوایل قرن پانزدهم در «پادشاهی بوهم» جریان دارد که در آن زمان، بخشی از «سرزمینهای تاج بوهم» و «امپراتوری مقدس روم» در جمهوری چک بود. قبل از اتفاقات بازی، پادشاهی بوهم توسط «کارل چهارم» امپراتور مقدس روم اداره میشد که دوران طلایی نیز در دوران سلطنت او بوده است اما پس از مرگ کارل در سال ۱۳۷۸ پسر ارشد وی، «ونتسل چهارم» تاجوتخت پدرش را به ارث برد. ونتسل بر خلاف پدرش، یک حاکم نالایق و مزاحم برای اشراف بوهمی بود و پس از اینکه به عنوان یک امپراتور، برگزاری مراسم تاجگذاری را رد کرد، اشراف به برادر ناتنی او «زیگیسموند» پادشاه مجارستان و کرواسی، برای کمک متوسل شدند. زیگیسموند نیز برادرش ونتسل را دزدید تا او را مجبور به کنارهگیری از سلطنت کرده و از بینظمی متعاقب آن با یک کمپین وحشیانه برای غارت سرزمینهای تاج بوهم و مجازات متحدان وی استفاده نماید.
داستان بازی Kingdom Come: Deliverance
در Skalitz، شهر معدن نقره، Henry شاگرد جوانی است كه همراه با پدر و مادرش زندگی میكند. او به کمک پدر آهنگرش Martin یک شمشیر سفارشی را برای فرمانده نظامی ونتسل، Radzig Kobyla میسازند که برای تحسین از سلاح، به همراه نجیبزاده مجارستانی Ištván Tóth به ملاقات آنها آمده است.
مدتی بعد شهر Skalitz توسط ارتشی از سربازان کوچنشین قبیله Cuman به فرماندهی «زیگیسموند» مورد حمله قرار گرفته و والدین Henry به دست افسر اشرافزاده آلمانی زیگیسموند، یعنی Markvart کشته خواهند شد. Henry با شمشیر به Talmberk فرار میکند تا به اربابش Divish در مورد این حمله هشدار دهد و Radzig نیز از طوفان شبهنگام استفاده میکند تا بازماندگان را مخفیانه از قلعه Skalitz به سمت منطقه مسکونی Rattay هدایت نماید.
صبح روز بعد، ارتش «زیگیسموند» در اطراف Talmberk مشاهده میشوند اما Divish با Markvart گفتگو کرده و زیگیسموند را متقاعد میکند که آنجا را ترک نماید. در همین حال، Henry از اینکه پدر و مادرش به درستی دفن نشدهاند، وضعیت روحی مناسبی ندارد و بر خلاف دستور Divish به Skalitz بازمیگردد.
او در ادامه با راهزنانی به رهبری Runt روبرو میشود که در یک دوئل، Henry را شکست داده و شمشیر سفارشدادهشده را از او میدزدد. Henry توسط Theresa، یکی دیگر از بازماندههای Skalitz و همچنین کاپیتانِ Talmberk یعنی Robard و نگهبانش نجات مییابد که او را به Rattay نزد Peshek، آسیابان محلی و عموی Theresa خواهند برد.
قهرمان داستان که به دنبال بازیابی شمشیر پدر و انتقام والدینش میباشد، به خدمت لُردِ Rattay یعنی Hanush و نگهبان برادرزاده جوانش، Hans Capon درآمده و پس از نجات Capon از دست قبیله Cuman در یک سفر شکاری، تبدیل به فرستاده Radzig خواهد شد. Henry سپس به تحقیق در مورد حمله راهزنان به یک مزرعه پرورش اسب در Neuhof میپردازد که او را به یک اردوگاه مخفی در Pribyslavitz هدایت خواهد کرد. راهزنان و افراد قبیله Cuman در اینجا پناه داده میشوند و Runt نیز در میان آنهاست. Henry به سربازان Radzig و Divish کمک میکند تا کنترل آنجا را در دست گرفته و Runt را در یک دوئل خواهد کشت اما همچنان نمیتواند شمشیر پدرش را پیدا کند.
داستان بازی Kingdom Come: Deliverance
در ادامه Henry راههای مختلفی را دنبال میکند تا گروهی از راهزنان را در نزدیکی Sasau بیابد که در حال استخدام مزدوران با سکههای تقلبی هستند. او از این توطئه پردهبرداری کرده و با نفوذ در صفوف راهزنان، به سنگر آنها در Vraník خواهد رسید. او دوباره با Tóth روبرو میشود که Henry را میشناسد و او را اسیر و شکنجه خواهد کرد. Tóth فاش میکند که شمشیر پدر Henry را در اختیار داشته و قصد دارد از مزدورانش برای فتح پادشاهی بوهم استفاده کرده و انتظار دارد به محض رسیدن به تاجوتخت، از «زیگیسموند» پاداش بگیرد. او همچنین فاش میکند که Henry در واقع پسر نامشروع Radzig میباشد. Henry با کمک Zbyshek، یک روستایی سابق اهل Skalitz فرار خواهد کرد.
در ادامه Radzig واقعیت را به پسرش Henry گفته و سپس لُردها و ارتش ترکیبی آنها با حمله به Vraník کنترل مقر آنها را در دست خواهند گرفت. با این حال، Tóth و تعدادی از مزدورانش به Talmberk نفوذ کرده و با تصرف قلعه، همسر Divish یعنی Stephanie را به همراه Radzig گروگان میگیرند.
لردها Talmberk را محاصره میکنند و Konrad Kyeser برای کمک به ساختن منجنیق استخدام میشود تا لردها از آن برای شکستن دیوارهای قلعه استفاده کنند. لردها و سربازان بر افراد Tóth غلبه کرده و Hanush برای آزادی گروگانها در ازای خروج امن Tóth مذاکره خواهد کرد. Henry از فرار Tóth با شمشیر عصبانی میشود اما Radzig میگوید آنها دوباره با او روبرو خواهند شد. همچنین فاش میکند که او و مادر Henry در جوانی عاشق یکدیگر بودند اما Radzig نمیتوانست با یک فرد عادی ازدواج کند، به همین دلیل بود که از Martin خواسته تا سرپرستی Henry را بر عهده بگیرد.
در نهایت Martin در خواب Henry را ملاقات کرده و او را برای شجاعت و پشتکارش ستایش میکند و سپس با مادر Henry به زندگی پس از مرگ خواهد رفت. پس از آن، Jobst پسر عموی پادشاه ونتسل که با اشراف مختلف در سرتاسر امپراتوری علیه زیگیسموند مذاکره کرده، به دیدار Henry و لردها میرود. Jobst که جنگ را عملی بیهوده میداند، آرزو میکند که لردهای بوهم به آن ملحق شوند تا بتوانند حامیان زیگیسموند را وادار به صلح کنند. لردها از این موضوع نامطمئن میباشند اما موافق هستند که ونتسل باید به تاجوتخت بازگردانده شود. برای ارزیابی وضعیت، Henry و Capon باید با یکی از متحدان زیگیسموند به نام Otto von Bergow در قلعه Troski ملاقات کرده و نامهای به او بدهند که آیا وفاداری او به زیگیسموند هنوز پابرجاست یا خیر.
منبع :GameNewNews
برای مطالعه بیشتر داستان بازی ها در کنترل امجی حتما به صفحه دسته بندی آن مراجعه کنید.
نظرات کاربران