داستان کوتاه ترسناک صدای مادر

داستان کوتاه ترسناک صدای مادر

دختر در اتاقش طبقه بالا مشغول انجام تکالیف بود که ناگهان صدای مادرش را شنید که او را برای شام صدا می کرد. او از جا بلند شد و به سمت پله ها رفت، اما قبل از اینکه حتی یک قدم بردارد، دستانی او را گرفتند و به سمت اتاق لباسشویی کنار راه‌پله کشیدند.

دختر وحشت کرد، اما قبل از اینکه بیشتر بترسد، فهمید مادرش است، مادر واقعی‌اش، با چشمانی پر از اشک و خون. مادر گفت: “پایین نرو عزیزم، منم صداشو شنیدم.”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *