استفان کینگ از دهه ۱۹۷۰ با بیش از ۷۵ کتاب، برخی از نمادینترین هیولاهای تاریخ وحشت را خلق کرده است. اگر از خونآشامها میترسید، حتما کتاب «قرعهی سِیلِم» کابوسهایتان را رقم خواهد زد. اگر گرگینهها لرزتان میاندازند، سری کتابهای «چرخهی گرگینه» را بررسی کنید. کینگ چه درخشش و چه بیچارگی، فراوان دربارهی روانپریشهای وحشتناک نوشته است، چه آنها که تسخیر شدهی ماوراءالطبیعه باشند و چه صرفاً دیوانه. در سال ۱۹۸۶، استفان کینگ رمانی نوشت که هرآنچه ما از آن میترسیم را در یک شخصیت شرور منزجرکننده به نام «IT» ترکیب کرد. این رمان که میتوان گفت مشهورترین اثر اوست، با مینیسریالها و اقتباسهای موفق سینمایی، با داشتن شخصیتهای فوقالعاده به موفقیت رسید؛ اما هیچکدام از اینها بدون یک شخصیت منفی که میتواند به هر چیزی که از آن میترسید تبدیل شود، کارساز نخواهد بود. به همین دلیل، موجود در رمان «IT» یک هیولای بینقص است، اما ترسناکترین شکل آن به صورت پنیوایز دلقک است. این انتخاب ساده اما مؤثر، ریشه در تجربیات مختلف کینگ دارد، از ترس دوران کودکی گرفته تا یک تبلیغچی فستفود و یک پرواز هواپیمای سرنوشتساز.
چرا پنیوایز در فیلم «IT» اینقدر وحشتناک است؟
اکثر هیولاها هیولا به نظر میرسند به همین خاطر ترسناک هستند. اگر در جنگل با یک دیوانه نقابدار و سلاح به دست روبرو شویم، فرار میکنیم. اگر با یک خونآشام یا گرگینه واقعی روبرو شویم، مغز ما به طور خودکار به ما میگوید قبل از تکهتکه شدن فرار کنیم.
ترس از دلقک ترس عجیبی است، چون آنها موجوداتی بیضرر هستند، شکل سرگرمی دوران کودکی که برای شادیآفرینی ساخته شدهاند. دلقکها لبخند میزنند و شعبدهبازی میکنند، همه برای اینکه بچهها بخندند و شاد باشند. چه چیز ترسناکی در این وجود دارد؟ با اینحال، بسیاری از ما از دلقکها میترسیم، بهقدری که این ترس یک فوبی با نام «کولروفوبیا» دارد. طبق مطالعهای که مجلهی علمی آمریکایی در سال ۲۰۲۳ انجام داد، ۵۳ درصد از پاسخدهندگان اذعان داشتند که از دلقکها میترسند. ریشههای این ترس به حالتهای اغراقآمیز صورت دلقک برمیگردد که مغز ما به ما میگوید یک ژست تهدیدآمیز است، آرایش سفید و قرمز که به ما مرگ و خون را یادآوری میکند، و اینکه چگونه این آرایش شخصی را که پشت آن است پنهان میکند و دلقک را به چیزی غیرانسانی تبدیل میکند. مغز ما نمیتواند این تحریف را به درستی پردازش کند، مشابه دلیلی که ما از عروسکها میترسیم.
حتی استفن کینگ هم از دلقکها میترسد
استفن کینگ همیشه میدانست چه چیزی ما را میترساند، چون خودش هم از آن میترسد. او در مصاحبهای با یاهو در سال ۲۰۱۷ به سادگی گفت: «دلقکها ترسناک هستند. هیچ راهی برای دور زدن آن وجود ندارد. دلقکها میتوانند هر چقدر که میخواهند عصبانی باشند، این حق آنهاست – آنها دلقک هستند!»
کینگ در ادامه توضیح داد که اگر او یک کودک بیمار در بیمارستان بود و یک دلقک برای شاد کردن او به اتاقش میآمد، تا حد مرگ میترسید. بچهها از دلقکها میترسند. اگر بزرگسالان چنین ترسی دارند، تصور کنید برای کودکی که مغزش هنوز در حال یادگیری است و محیط اطراف خود را به خوبی یک فرد بزرگسال درک نمیکند، چقدر وحشتناک است. یک فرد بالغ میداند که ترس او از دلقکها احمقانه است، و این فرد با صورت سفید به او حمله نخواهد کرد، اما یک کودک ممکن است واقعاً فکر کند که یک دلقک به او آسیب میزند. کینگ در رویدادی در سال ۲۰۱۳ با نیکول شرودر توضیح داد که ایده پنیوایز در رمان «IT» چگونه شکل گرفت. او گفت که میخواست کتابی بنویسد که تمام هیولاهای کلاسیک را در خود داشته باشد، اما تصمیم گرفت یک موجود آنقدر ترسناک خلق کند که فقط با نگاه کردن به آن جیغ بزنید. کینگ گفت: “بنابراین با خودم فکر کردم، ‘چه چیزی بیشتر از هر چیز دیگری در دنیا بچهها را میترساند؟’ و پاسخ «دلقکها» بود.» در حضور سال ۲۰۰۵ در برنامهی «آخر شب با کونان اوبرایان»، کینگ از ترس بچهها از دیدن دلقکها در سیرک صحبت کرد و گفت: “صورتهایشان سفید مرده بود، دهانهایشان قرمز بود، گویی پر از خون بود، همه جیغ میزنند، چشمهایشان گشاد است. چه چیزی برای دوست داشتن وجود دارد؟”
پرواز با رونالد مکدونالد تضاد دلقکها را به استفن کینگ نشان داد
امروزه دیدن یک دلقک محبوب به عنوان سرگرمی غیرترسناک کمیاب است. میتوانید از استفن کینگ به خاطر این موضوع تشکر کنید، زیرا خلق پنیوایز توسط او هر چیزی را که حتی از راه دور درباره دلقکها سرگرمکننده بود، خراب کرد. با این حال، چند دهه پیش، در دهههای ۷۰ و ۸۰، دلقکها تجارت بزرگی داشتند. زمانی بوزو دلقک روی میلیونها صفحهی تلویزیون بود و به جای جیغ کشیدن، بچهها را میخنداند. به او نگاه کنید و میتوانید نسخههای تیم کاری و بیل اسکارسگارد از پنیوایز را ببینید. همانقدر که بوزو دلقک بهطور ناخواسته میتواند ترسناک باشد، کینگ الهامبخش پنیوایز را در دلقکی معمولیتر و حتی کمخطرتر یعنی رونالد مکدونالد پیدا کرد. متأسفانه، امروزه بچهها رونالد مکدونالد را در حال تلاش برای فروش همبرگر میبینند، اما برای افراد با سن و سال خاص، او به اندازهی میکی ماوس محبوب بود. کینگ در حضور سال ۲۰۰۵ در برنامهی «آخر شب با کونان اوبرایان» دربارهی سفر طولانی برای یکی از اولین کتابهایش صحبت کرد. همانطور که او در هواپیما نشسته بود، مردی که لباس رونالد مکدونالد را پوشیده بود سوار شد. سپس دلقک درست کنار کینگ نشست و به محض خاموش شدن چراغ «سیگار ممنوع»، رونالد مکدونالد سیگاری روشن کرد. کینگ گفت: «و یک جین و تونیک از مهماندار سفارش میدهد. او آنجا نشسته و جین و تونیک مینوشد، سیگار میکشد و من تنها چیزی را که میتوانم فکر کنم میگویم، «از کجا آمدی؟» او میگوید، «از سرزمین مکدونالد.»
کینگ فکر میکرد این مرد عجیب است و از او پرسید که واقعاً از کجا آمده است، فقط برای اینکه متوجه شد مکانی واقعی به نام سرزمین مکدونالد وجود دارد و رونالد برای افتتاح یک رستوران جدید آنجا بوده است. نویسنده آن را لحظهای سورئال توصیف کرد، و حتی برای او هم، اینطور بود. دلقکها به خاطر تضاد بین آنچه میبینیم و نحوهی پردازش آن ترسناک هستند. آنها لبخند میزنند و میخندند، اما ما آن را تهدیدآمیز تفسیر میکنیم. دهانشان را قرمز رنگ میکنند تا لبخندهایشان بزرگتر به نظر برسد، اما ما خون میبینیم. صورتشان را سفید رنگ میکنند تا آنها را بااحساستر نشان دهند، اما ما مرگ میبینیم. و گاهی اوقات، در لباس کامل، فقط در هواپیما جین و تونیک مینوشند و میگویند از سرزمین مکدونالد آمدهاند. این واقعاً ترسناک است.
نظرات کاربران