داستان بازی Shadow of The Tomb Raider
داستان بازی Shadow of The Tomb Raider
قهرمان داستان یعنی «لارا کرافت» برای متوقف کردن گروه «ترینیتی» همراه با «جونا مایاوا» به مکزیک سفر کرد. لارا هنگام گذر از یک حفرهی زیرزمینی در آنجا گرفتار شد اما موفق شد تا خودش را آزاد کند. او به هنگام بالا آمدن، پیغامی از جونا دریافت کرد که رسیدن دکتر «دومینگز» عضوی از ترینیتی را اطلاع میداد.
لارا طی جستجوی خود مکانی باستانی را یافت، مکانی که ترینیتی زودتر آن را یافته بود. لارا برای مطالعات بعدی خود عکسهایی را از آن محل گرفت و کمی بعد جونا نیز به او پیوست. لارا در حین بازرسی از یک سازهی سنگی، به طور ناخواسته باعث فعالسازی مواد منفجرهای شد که توسط ترینیتی کار گذاشته شده بود. به این ترتیب معبد فرو ریخت و لارا و جونا فرار کردند. آن دو به شهر «کوزومل» یعنی جایی که محل برگزاری فستیوال «روز مرگ» بود، بازگشتند. لارا به جونا اطلاع داد که متوجه سرنخهایی مرتبط به کشور «پرو» شده است.
عضو ترینیتی یعنی دکتر دومینگز در شهر حضور داشت. لارا با تعقیب او سرانجام به جنگلی در حوالی شهر هدایت شد. با پیدا شدن مدخلی دیگر، لارا در یک اتاق دیوارنگاری را یافت که به شرح چهار فاجعه اشاره داشت یعنی سونامی، طوفان، زمین لرزه و فوران آتشفشان.
لارا با یافتن یک خنجر سنتی متوجه شد که این چیزی است که ترینیتی به دنبالش است. جونا نسبت به اعمال لارا احساس نگرانی میکرد، با این حال لارا خنجر را برداشت و لرزشی ناگهانی رخ داد، موضوعی که باعث شد لارا به اشتباه خود پی ببرد. او با جونا تماس گرفت و به او هشدار داد تا از سطح زمین بالا رود.
لارا مسیر خروج را در پیش گرفت و با گروهی از سربازان ترینیتی مقابله کرد. سپس در یک غافلگیری توسط یک سرباز ترینیتی، گرفتار شد و خنجر از دستش افتاد. دومینگز به محل رسید و به افرادش اعلام کرد که به لارا صدمهای نزنند. او همین طور از لارا در مورد جایگاه جعبه سوال کرد و لارا با گفتن این که جای آن امن است، سعی کرد تا او را گمراه کند. دومینگز پی برد که لارا جعبه را در اختیار ندارد و او را به خاطر اعمالش سرزنش کرد. او به لارا گفت که اقدامش وقوع یک آخرالزمان را راهاندازی کرده است. سپس دومینگز و افرادش با هلیکوپتری محل را ترک کردند. کمی بعد از رفتن آنها یک سونامی شکل گرفت و همه چیز از جمله لارا را غرق در آب کرد. او موفق شد از زمین بالا برود و جونا را پیدا کند و به او گفت که همین حالا باید به پرو بروند، در غیر این صورت دومینگز زودتر جعبه را به دست خواهد آورد. جونا هم سر لارا فریاد زد و گفت که آنها قبل از انجام هر کاری باید به مردمی که گرفتار سونامی شدهاند کمک کنند.
آن دو بعد از دستیابی به یک هواپیما به سمت پرو رفتند. هنگام نزدیک شدن به مقصد، دومین فاجعهی اشاره شده یعنی طوفان رخ داد و هواپیما طی این حادثه سقوط کرد. به این ترتیب جونا و لارا از هم جدا شدند. لارا به هوش آمد و بعد از یافتن ابزاری در نزدیکی هواپیمای سقوط کرده، راه خود را به سمت جنگلی متراکم باز کرد. لارا مخابرهای از خلبان هواپیمای سقوط کرده که زنده مانده بود، دریافت کرد و به سمت عمق جنگل رفت. او خلبان را مرده و خورده شده توسط یک جگوار پیدا کرد. لارا حواس خود را جمع کرد تا توسط جگوارها شکار نشود و خود را از این مخمصه بیرون آورد. با این حال مدتی بعد با جگوارها روبرو شد و موفق به کشتن یکی از آنها شد. کمی بعد جونا را پیدا کرد و هر دو به جستجوی تمدنی در آنجا گشتند. در هنگام تلاش برای گذشتن از یک ورودی فرو ریخته، لارا باری دیگر توسط یک جگوار از پشت مورد حمله قرار گرفت اما در نهایت موفق به کشتن آن حیوان شد. سپس با جونا کمپی را برای ماندن در شب ایجاد کردند.
لارا خوابی از دوران کودکی خود دید که در ملک بزرگ کرافت، به دنبال اسراری میگردد. او آتیلهی مادر خود را پیدا کرد و در آنجا دستبند مادرش را درون جعبهی جواهرات یافت. لارا صدای شلیکی را شنید و به سمت اتاق مطالعهی پدرش رفت، جایی که پدرش را مرده و افتاده روی میزش دید.
او سپس از خواب بیدار شد و جونا را آمادهی رفتن دید. هر دو ادامهی راه برای یافتن شهر «کوواک یاکو» را پیش گرفتند. آنها به یک بار محلی رفته و با «ابی»، مکانیک و شهردار شهر ملاقات کردند. آنها برای صرف یک نوشیدنی به او پیوسته و با نشان دادن عکسهایی از او در مورد وجود هر گونه مخروبهی محلی سوال کردند. ابی یکی از نشانهها را که روی معبدی در آن نزدیکی بود، شناسایی کرد. به این ترتیب لارا به سمت معبد رفت. لارا که متوجه جرقهای میان جونا و ابی شده بود به جونا گفت تا بماند و استراحت کند.
داستان بازی Shadow of The Tomb Raider
لارا به سمت معبد رفت و جونا نیز به او پیوست. لارا با یافتن علامتی متوجه شد که یک دیوارنگاری دستکاری و پوشیده شده است و به این ترتیب آن را بازیابی کرد. او با یافتن گذرگاهی، معبد دیگری را دید و راه خود را به سمت آن پیش گرفت. لارا یک دیوارنگاری با شرح یک سفر را پیدا کرد که از دهان یک جگوار شروع شده بود. ابی با تماس رادیویی به لارا گفت که دهان جگوار در معبدی است که لارا قبلا در آن قرار داشت.
لارا به معبد مذکور برگشت و از لای درختان، سربازان ترینیتی را دید که توسط یک موجود عجیب کشته میشدند. با بازگشت به معبد، جونا و ابی را دید که یک نردبان به سمت عمق معبد را کشف کردهاند. در مسیر تلهای وجود داشت که باعث شد تا لارا از جونا و ابی جدا شود که ابی گفت راه دیگری را بلد بلد است.
لارا با پشت سر گذاشتن چالشهایی، یک پسر جوان با لباسی همانند تمدن مایا را یافت که اسیر شده بود. وقتی لارا برای آزاد کردن او به پسر نزدیک شد، مردی با زره مایایی و حامل علامت ترنیتی به او حملهور شد. لارا آن مرد را کشت و پسر را آزاد کرد. سپس چند سرباز دیگر به سمتشان هجوم آوردند اما همهی آنها با رسیدن مادر آن پسر یعنی «اونوراتو» و افرادش کشته شدند. در آنجا هویت پسر با نام «اتزلی» مشخص شد و لارا به اسارت آنها درآمد. پارچهای روی سر لارا قرار داده شد تا نتواند مسیر را تشخیص دهد.
لارا توسط اونوراتو به اتاقی منتقل شد. اونوراتو ملکهی قانونی پایتیتی بود و از لارا پرسید که در اینجا مشغول انجام چه کاری است. لارا نیز صادقانه به او پاسخ داد که به دنبال جعبهی نقرهای «ایکسچل» میگردد تا به این وسیله جلوی ترینیتی را برای تصرف قدرت و بازسازی دنیا بگیرد. اونوراتو به لارا اجازه داد تا برای یافتن جعبه اقدام کند اگرچه او افشا کرد که جونا نیز در اسارت آنها قرار دارد و برای مطمئن شدن از صداقت لارا او را نگه خواهد داشت. اونوراتو به لارا پیشنهاد کرد تا لباسهای خود را عوض کند تا بتواند در میان مردم حضور پیدا کند و همین طور لارا از میان شهر به ورودی اتاق قربانیکننده هدایت شد. در شهر آنها با یک تجمع کوچک روبرو شدند که از رقیب تاج و تخت اونوراتو یعنی «آمارو» حمایت میکرد. لارا وقتی متوجه شد آمارو، همان دکتر دومینگز است شوکه شد.
اونوراتو به لارا گفت که برای یافتن معبد قربانیکننده به دنبال اتزلی برود. لارا در ورودی معبد به شاهزادهی جوان پیوست و اتزلی به او گفت تا بوی مرگ را دنبال کند و این که او میتواند بعد از اتمام کارش برای بیرون آمدن از سیستم آبیاری استفاده کند. لارا راه خود را به داخل معبد پیگیری کرد و در آنجا هزاران فرد از فرقه را یافت که قربانی شده بودند. لارا در عمق زمین قطعهای به شکل مار را پیدا کرد و حدس زد که ترینیتی به دنبال آن باشد. سپس به واسطهی سیستم آبیاری موفق به خارج شدن از معبد شد.
لارا با رسیدن به دهکده، شاهد اسیر شدن اتزلی توسط فرقه بود و از آنجا که آنها به دنبال او نیز بودند، مجبور به فرار شد. او موفق به فرار شد و به سوی خانهی اونوراتو بازگشت. لارا اسیر شدن اتزی را به اطلاع ملکه رساند. اونوراتو متوجه یک شی که لارا از معبد قربانیکننده برداشته بود، شد. این شی کلیدی به ناحیهی مقابل سربازان نگهبان مار بود. او به لارا گفت که یک ورودی از طریق معدن نمک به آنجا وجود دارد که او میتواند همراه با گروهی کوچک به آنجا برود و قبل از این که به دنبال جعبه بگردد، اقدام به آزادسازی اتزلی بکند.
پس از آن لارا به داخل معدن رفت و دستهای از افراد فرقه که در حال گشتزنی در این ناحیه بودند را ناکار کرد. با باز شدن دروازه، گروه نجات به رهبری اونوراتو به درون این ناحیه رفت.
پس از آزادسازی اتزلی، لارا متوجه اسیر شدن اونوراتو شد. او به معبد فرقه نفوذ کرد و در آنجا صحبتهای آمارو را شنید که میگفت جعبه توسط «آندرسلوپز» پنهان شده است، فردی که در زمان فتح شدن آمریکای جنوبی به دست اسپانیا، توسط ترینیتی به پایتیتی فرستاده شده بود. لارا اقدام به نجات اونوراتو کرد و متوجه شد که آمارو از ساز و کار مراسم آیینی مربوط به «کوکولکان» اطلاعات کاملی ندارد. در واقع قدرت کوکولکان برای جلوگیری از آخرالزمان کافی نبود، بلکه این مراسم برای جلوگیری از آخرالزمان، کوکولکان را قربانی میکرد. اونوراتو با شلیک گلولهای از طرف فرمانده «رورک» کشته شد اما قبل از مرگش از لارا خواست که مراسم را کامل کند و به او هشدار داد که نگذارد جعبه بر او نفوذ پیدا کند. رورک به سمت لارا و جونا نیز حمله کرد و آنها برای یافتن سرنخ بعدی از هم جدا شده و پایتیتی را ترک کردند. لارا با این باور که جونا کشته شده است، با عصبانیت خود یک پالایشگاه نفت را نابود کرد که منجر به کشته شدن همه به جز رورک شده و این عضو ترینیتی موفق به فرار شد.
داستان بازی Shadow of The Tomb Raider
وقتی که لارا متوجه زنده بودن جونا شد، مقطعی را در هم شکست اما مدتی بعد خود را جمع کرد و به همراه جونا به کشف موقعیت جعبه پرداخت.
لوپز که تحت تأثیر نفوذ جعبه، به دیوانگی رسیده بود، مأموریتی را در جهت کامل کردن مراسم در نزدیکی پایتیتی ترتیب داد. لارا و جونا یک دخمه را زیر یک کلیسا پیدا کردند که آنها را به سمت معبد لوپز و جعبه هدایت میکرد. کمی بعد آمارو آنها را پیدا کرد و لارا را مجبور کرد تا جعبه را تسلیم کند. آمارو همچنین اقرار کرد که او دستور کشتن پدر لارا را داده و این دستور برای جلوگیری از کشف پایتیتی توسط او بوده است. لارا سعی کرد تا آمارو را برای منفعت دنیا وادار به استفاده از مراسم تطهیر کند اما او این کار را نپذیرفت. آمارو از موقعیت خود در ترینیتی استفاده کرد تا آنها را از انجام این کار باز دارد. او در هنگام سومین حادثه که یک زمین لرزه بزرگ بود، فرار کرد و این زمین لرزه منجر به نابودی مأموریت لوپز شد.
لارا و جونا در بازگشت به پایتیتی به اتزلی که به تازگی تاجگذاری کرده بود، کمک کردند تا حملهای را به یک مجتمع معبد زیرزمینی در مرکز پایتیتی انجام دهد. آنها نقشهای کشیدند تا مراسم آمارو را برای جلوگیری از حادثه چهارم و پایانی منحرف کنند. این حادثه یک فوران آتشفشانی بود که شهر را به کلی نابود میکرد. لارا با «یاکسیل» و رهبر آنها یعنی «کریمسون فایر» روبرو شد و آنها را با هدف خود هم مسیر کرد. لارا به طور سمبلیک نقش «ایکسچل» را بازی کرد و این در حالی بود که کریمسون فایر نقش «چاکچل» را داشت. یاکسیل اقدام به کشتن رورک و شورای عالی ترینیتی کرد و در همین حین لارا خود را به بالای معبد رساند. بعد از یک نبرد طولانی با آمارو، لارا موفق به شکست او شد و آمارو پیش از مرگ، قدرت کوکولکان را به لارا منتقل کرد. همان طور که اونوراتو هشدار داده بود، لارا وسوسه شد تا از جعبه به منظور زنده کردن پدر و مادرش استفاده کند اما در عوض اجازه داد تا به طور سمبلیک چاکچل به ایکسچل خنجر بزند. این موضوع باعث شد تا روح کوکولکان قربانی شود و تطهیر متوقف شود.
با پایان یافتن ماجراها، اونوراتو خاکسپاری شد و جونا تصمیم گرفت به یک تعطیلات برود. لارا نیز در پایتیتی ماند تا به اتزلی برای بازیابی شکوه شهرش کمک کند. در صحنهای در انتهای بازی مشاهده شد که لارا در عمارت مانور روی ماجراجویی بعدی خود کار میکند. او اذعان داشت که نقش او حل کردن رازهای دنیا نیست بلکه محافظت کردن از آنها است.
منبع : https://t.me/GameNewNews
برای مطالعه بیشتر داستان بازی ها در کنترل امجی حتما به صفحه دسته بندی آن مراجعه کنید.