۱

داستان ترسناک پسر بچه گمشده

داستان ترسناک پسر بچه گمشده

داستان ترسناک پسر بچه گمشده

داستان ترسناک پسر بچه گمشده

همسرم دست برنمیداره. سه روزه پسرمون گم شده و دست به دامن تمام پلیس ها و کلانتری ها شده.
عکسش رو همه جا پخش کرده و سه روز و سه شبه که نخوابیده. دائم بهش میگم که فایده نداره و اون برای همیشه مارو ترک کرده ولی قبول نمیکنه و همچنان یک لحظه اروم و قرار نداره.

تا اینکه روز چهارم با گریه و بغض و ناراحتی قبول کرد که قبول کنه پسرمون برای همیشه گم شده.
اما روز پنجم در خانه رو زدن و من رفتم دم در و دیدم دو مامور پلیس با صورت خندان و خوشحال روبروم ایستادن و پسرمون هم روبروی اوناس و با صورت سفید و چشای خمار و نیمه بسته بهم زل زده و هیچی نمیگه.

مامور گفت که پسرتون رو توی جنگل وقتی داشت دنبال خونه میگشت پیدا کردیم. اره پسرمون پیدا شد اما…
قسم میخورم این پسر من نیست. شبا وقتی روی تخت خوابیدم به وضوح میبینم که از دور داره منو تماشا میکنه. نمیخنده، گریه نمیکنه.
صورتش، خال روی دستش، حرف زدنش، صداش، راه رفتنش، مدل غذا خوردنش و حتی مدل بازی کردنش عین پسرمه ولی…
قسم میخورم این پسر من نیست. چون من خودم کشتمش! خودم جنگل تو خفش کردم بعد خاکش کردم.
این نمیتونه پسر من باشه. ازش میترسم. هرکی که هست، شبا نمیذاره بخوابم

برچسب‌ها:

اشتراک گذاری

دنبال کنید نوشته شده توسط:

عرفان سعید زنوزی

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  1. عاطی گفت:

    پشمام 😂 سکته نکرده!؟