۰

داستان ترسناک صندلی چوبی

داستان ترسناک صندلی چوبی

من بچه بودم که با خواهرم بسی، توی یه مزرعه‌ی قدیمی و دوست‌داشتنی زندگی می‌کردیم. عاشق گشتن تو گوشه‌های خاک‌گرفته‌ی خونه و بالا رفتن از درخت سیب تو حیاط پشتی بودیم.

 اما یه چیز بیشتر از همه دوست داشتیم، اونم روحی بود که تو خونه بود. بهش می‌گفتیم مامان چون به نظر می‌رسید خیلی مهربون و مراقبت‌کننده‌ست. 

بعضی صبح‌ها من و بسی بیدار می‌شدیم و می‌دیدیم یه لیوان روی میز کنار تختمون هست که شب قبل اونجا نبوده. مامان اون‌ها رو گذاشته بود اونجا، نگران بوده که شب تشنه‌مون بشه. فقط می‌خواسته ازمون مراقبت کنه.

 تو اثاثیه‌ی قدیمی خونه یه صندلی چوبی آنتیک بود که اون رو پشت دیوار پذیرایی نگه می‌داشتیم. هر وقت سر یه کاری مشغول بودیم، تلویزیون نگاه می‌کردیم یا بازی می‌کردیم، مامان اون صندلی رو به آرامی روی زمین جلو می‌کشید، به سمت ما. بعضی وقت‌ها موفق می‌شد اون رو به وسط پذیرایی برسونه. همیشه از اینکه مجبور می‌شدیم دوباره اون رو به پشت دیوار برگردونیم ناراحت می‌شدیم. مامان فقط می‌خواست نزدیکمون باشه. 

سال‌ها بعد، خیلی بعد از اینکه از اونجا رفته بودیم، یه مقاله‌ی قدیمی تو روزنامه پیدا کردم در مورد اولین ساکن مزرعه، یه بیوه‌زن. اون دو تا بچه‌ش رو با دادن یه لیوان شیر مسموم به هر کدوم قبل از خواب، کشته بود. بعد هم خودش رو حلق‌آویز کرده بود. تو مقاله یه عکس از پذیرایی مزرعه بود، با یه زن که از تیرک سقف آویزون بود. پایین اون، یه صندلی چوبی قدیمی واژگون شده بود، درست وسط پذیرایی.

برچسب‌ها:

اشتراک گذاری

دنبال کنید نوشته شده توسط:

بامداد نوروزیان

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *