۰

داستان ترسناک از زبان ChatGPT | اختصاصی کنترل امجی

داستان ترسناک از زبان ChatGPT

داستان ترسناک از زبان ChatGPT

داستان ترسناک از زبان ChatGPT

ChatGPT این روزها بازار بسیار داغی دارد و هر روز با شگفتی های جدیدی ما را متعجب می کند؛ حالا ما در کنترل امجی از این هوش مصنوعی خواستیم که یک داستان ترسناک کوتاه بنویسد و داستانی که در ادامه مشاهده می کنید نتیجه هوش خارق العاده این ربات است که کمی متن های آن اصلاح شده است؛ از هوش صنوعی جدید و پیشرفت علم لذت ببرید!

متن داستان :

در تاریکی وسعت یک جنگل، یک مرد جوان در حال دویدن بود. بوی برف و سرما تنفسش را در بر گرفته بود. او متوجه شد که یکی از دوستانش که با او درحال دویدن بود، ناپدید شده است. او به دنبال دوستش در اطراف جنگل دوید، اما او را پیدا نکرد.

در آن لحظه، صدای پایی که به سمتش نزدیک می‌شد را شنید. هرچه بیشتر به او نزدیک می‌شد، صدای پاها عجیب تر می‌شد. به محض اینکه شخص ناشناس در دید او قرار گرفت، او شروع به فریاد زدن کرد. شخصی که در دید او بود، مردی بود که انگار چند سال پیش مرده بود.

همانطور که آن مرد مرده به سمت او دوید، همه چیز اطرافش تاریک شد. تنها نوری که به دیدش خورد، نوری بود که از چشمان آن مرده ساطع می شد. او به شدت ترسیده بود و می‌دوید، اما به هیچ کجا نمی‌توانست فرار کند.

وقتی که او به یک جای خالی در جنگل رسید، دید که آن مرد مرده نما در پشتش قرار گرفته است. او برگشت و دید که چشمان او نور دارند و به او نگاه می‌کنند. بعد از چند لحظه، مرد مرده شروع به حرکت کرد و به او نزدیک شد. او از ترس شروع به فریاد زدن کرد و با دستانش روی گوشانش را پوشاند.

اما ناگهان، همه چیز اطرافش ساکت شد. مرد مرده ناپدید شد و صدای پای او که از پشت او می‌آمد، نیز از بین رفت.

مرد جوان به آرامی دستانش را از روی گوشانش برداشت و به دور و اطراف نگاه کرد. تاریکی و خاموشی همچنان اطرافش را فراگرفته بود. اما او احساس می‌کرد که چیزی اتفاق افتاده است. به طور ناگهانی، یک صدا از زیر زمین برخاست.

مرد جوان برای بار دیگر فریاد زد و دستانش از ترس می لرزید. صدا شدیدا بلندتر شده بود و به نظر می‌رسید که از زیر پای او می آید. او به دنبال صدا رفت و به زودی به یک سوراخ در زمین رسید.

او به دور و اطراف سوراخ نگاه کرد ولی هیچ چیزی نتوانست ببیند. اما صدا همچنان ادامه داشت. مرد جوان در نهایت تصمیم گرفت که دستش را داخل سوراخ کند تا ببیند چه اتفاقی رخ داده است.

او دستش را به داخل سوراخ فرو کرد و با یک صدای عجیب، یک چیز سفت و سخت را به دست آورد. او آن را به بیرون کشید و به زودی درخششی نورانی از آن بلند شد. یک کتاب بزرگ و عجیب بود که از داخل سوراخ در آمده بود.

مرد جوان به سرعت کتاب را باز کرد و با دیدن عنوان کتاب، ترسش از بین رفت. عنوان کتاب بر روی صفحه‌ی اول نوشته شده بود: “اسطوره‌های جنگل”.

از آن لحظه به بعد، همه چیزی تغییر کرد. تمامی درختان جنگل آنقدر نورانی شده بودند که او نمی‌توانست به سمت آنها نگاه کند. برخی از درختان شروع به حرکت کردن کردند و صدایی شبیه به خنده‌ی برگ‌های آنها بلند شد.درختان به سمتش حرکت کردند و به نظر می‌رسید که می‌خواهند او را به سمت کتاب کشانده و از آنجا خارج کنند.

مرد جوان تلاش کرد تا دستانش را از روی کتاب بردارد، اما دستش محکم روی کتاب گیر کرده بود. او نمی‌توانست مقاومت کند و به سمت کتاب کشیده شد.

در همان لحظه، تمامی جنگل تاریک شد و یک صدای عجیب و غریب بلند شد. مرد جوان تلاش کرد تا فریاد بزند، اما صدایش با صدای دیگران از هم پوشیده شد.

مرد جوان در داخل کتاب فرو رفت و تمامی آنچه که می‌توانست ببیند، صفحات سیاه و خالی بودند. او در یک دنیای تاریک و تنها قرار گرفته بود و هیچ کس نمی‌توانست به او کمک کند.

تنها صدایی که در همه اطرافش بود، صدای خنده‌ی شیطانی بود که بیشتر و بیشتر به سمتش نزدیک می‌شد. گوشان مرد جوان بر اثر این صدا درد می‌کرد و او به آرامی درون کتاب فرو رفت و وارد دنیایی دیگر شد.

پایان

همانطور که مشاهده کردید این هوش مصنوعی توانست به زیبایی هرچه تمام تر یک داستان ترسناک کوتاه را از خود خلق کند که به راحتی قابلیت تبدیل شدن به یک سناریو برای یک فیلم ترسناک را دارد. حالا حساب کنید که چه ایده ها و داستان های جذابی میتوان به کمک این ربات نوشت که تا به حال به ذهن هیچ انسانی نرسیده است و چه کارهای خارق العاده که می توان با آن انجام داد!

امیدواریم از خواندن داستان ترسناک از زبان ChatGPT لذت برده باشید و قدرت هوش مصنوعی جدید پی برده باشید.

برچسب‌ها:

اشتراک گذاری

دنبال کنید نوشته شده توسط:

بامداد نوروزیان

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *