۰

یکی از ترسناک ترین داستان های واقعی | زنی که شب را تنها با سگش گذراند

ترسناک ترین داستان های واقعی

یکی از ترسناک ترین داستان های واقعی که در فضای مجازی منتشر شده ، داستانی زنی است که در فیسبوک شبی را که با سگش در خانه تنها بودند را تعریف کرده بود .
او تعریف میکرد : من و همسرم و یک سگ تنها زندگی میکنیم و هیچ فرزندی نداریم . همسرم دیروقت به خانه میاید و من و سگمان همیشه تا زمان برگشتن او تنها هستیم . از آنجا که سگ ما علاقه ی شدیدی به چمن و فضای بیرون از خانه دارد ، همیشه ساعت ۱۰ شب اورا بیرون میبردم و به میله ی کنار در خانه میبستم و به خانه میامدم و ظرف هارا میشستم و منتظر آمدن همسرم میشدم . سگ ما همیشه بعد از اینکار به مدت ۱۰ دقیقه اطراف خانه میگشت و با چمن ها بازی میکرد و بعد با دست هایش به در خانه میکشید و من در خانه را باز میکردم و او وارد میشد .
طبق معمول مشغول شستن ظرف ها بودم که بعد از ۷ الی ۸ دقیقه صدای کشیدن ناخن های سگ را که به در میکشید شنیدم . بدون آنکه توجهی بکنم در خانه را باز کردم و به آشپزخانه برگشتم و ظرف ها را شستم و بعد ازخشک کردن آنها به طبقه ی بالا رفتم و روی تخت دراز کشیدم.

ناگهان یادم امد که در خانه را نبسته ام . برای همین به طبقه ی پایین رفته و به سمت در رفتم که متوجه شدم سگمان همچنان بیرون از خانه روی چمن ها نشسته و داخل نشده.

اینجا بود که متوجه شدم در را به روی کس دیگری باز کردم . کسی که به عمد روی در ناخن کشیده تا در را باز کنم.
سپس سگ را برداشتم و سریع وارد خانه شدم و در را قفل کردم و از روی احتیاط با همسرم تماس گرفتم و از او خواستم امشب زودتر به خانه بیاید .
سریعا سگ را با خود به طبقه بالا بردم و در را قفل کردم .
به در اتاق زل زده بودم که ناگهان در اتاق زده شد . شخصی پشت در بود .
سایه ی او از زیر در مشخص بود .
بدون آنکه نزدیک در شوم ، بلند داد زدم : که هستی ؟ چی میخواهی ؟ از خانه ما برو بیرون . من به پلیس زنگ زده ام .
ناگهان یک صدای بسیار کلفت و زمخت از پشت در گفت : میشه یک لحظه در رو باز کنید ؟
تمام مو های تن من سیخ شد و من نمیتوانستم حتی کلمه ای صحبت کنم .
همانجا خشکم زده بود که صدای پارک کردن ماشین همسرم را شنیدم و تا مطمعن شدم همسرم نزدیک شده از پنجره ی اتاق سرم را بیرون کردم و داد زدم زود بیا بالا کسی در خانه است !
همسرم با سرعت بالا آمد و وقتی به اتاق من رسید من در را برایش باز کردم.

همه ی خانه را گشتیم و حتی با پلیس تماس گرفتیم اما پلیس هیچ سرنخی از آن مرد پیدا نکرد .
نکته ی ترسناک این ماجرا آنجاست که من هیچوقت دیگر در آن خانه احساس آرامش نداشتم و همیشه تصور میکنم یک نفر در گوشه ای از خانه مرا نگاه میکند . همیشه میترسم که او همچنان در خانه درجاییی مخفی شده باشد و مرا زیر نظر گرفته باشد.
به زودی قصد رفتن از این خانه را داریم . از دست این کابوس راحت خواهم شد.

اشتراک گذاری

دنبال کنید نوشته شده توسط:

عرفان سعید زنوزی

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *