۰

معرفی شخصیت جسیکر بهترین دوست گرالت دنیا ویچر

معرفی شخصیت جسیکر

معرفی شخصیت جسیکر بهترین دوست گرالت دنیا ویچر

جولیان آلفرد پانکراتز ملقب به ویسکانت د لاونهوف و یا ساده تر همان جسکیر (به لهستانی) که به اسم دندلاین (به انگلیسی) میشناسیمش
شاعر و ترانه سرا و خواننده و نوازنده ی معروف و البته بهترین دوست گرالت
متولد سال ۱۲۲۹ و یه اشراف زاده با اصلیت ردینیایی است. تو دانشگاه اکسنفورد درس خونده و استعداد شاعریش تو سن ۱۹ سالگی شکوفا میشود.
به مدت یه سال استاد ثابت دانشگاه اکسنفورد بود ولی بعدش برای سفر و گشتن دنیا، دانشگاه رو ترک می‌کنه چون معتقده باید همه دنیا رو بگرده و ببینه تا الهام بخش داستان‌هاش باشن ولی گاهی به عنوان استاد مهمان توی اکسنفورد درس ارائه میداد..
دندلاین (جسکیر) در مدت کوتاهی شهرت جهانی کسب میکنه و به عنوان بهترین ترانه سرای کل شمال شناخته میشه. (گرالت و ینیفر هم به واسطه شعرهای دندلاین همه جا شناخته شده اند. شعر «توله شیر سینترا» که لقب سیری هست هم شناخته‌شده ترین شعر دندلاینه)

دندلاین در داستان گویی همیشه توی واقعیت دست میبره و معتقده مردم نمیخوان حقیقت رو بشنوند و بهش نیازی ندارند. اونا داستانهای قشنگ میخوان، من هم به آن ها میدهم.

معرفی شخصیت جسیکر

دندلاین یک مرد با روابط زیاد هست و با داشتن زبان چرب و نرم و ظاهر جذاب تقریبا دل هر زنی رو به دست میاورد و هم زمان با چند نفر رابطه دارد او بسیار خوش چهره و خوش پوشه و به زیبایی الف ها توصیف شده (همین نشون میده پوست خوبی داره و جوانتر از سنش نشون میده). توی کتاب موهاش بوره ولی توی بازی ها موهای قهوه ای داره. به سر و وضعش خیلی اهمیت میده چون تو حرفه اش ظاهر اهمیت زیادی داره. خیلی ولخرجه و بخاطر همین معمولا مفلس و بی پوله
توی اکسنفورد شُهره  خوش گذرانی هایش زیاد هست ولی شواهد نشون میدن در همه دروس نمره های بالایی گرفته و ممتاز بوده.
او ممکنه سهوا اطلاعاتی که نباید رو لو بده. بخاطر ولخرجی هم معمولا مفلس و بی پوله ولی نمیشه گفت احمقه! گاهی حتی کارای نبوغ آمیز مثل نقشه ی دزدی از دیکسترا هم ازش سر میزنه!
دندلاین خوب از سیاست سر درمیاره و حتی جاسوسی هم میکنه. هر از گاهی برای گرالت تحلیل های سیاسی از اوضاع دنیا میکنه که معمولا منجر به بحثهای فلسفی میشود.

معرفی شخصیت جسیکر

در اینکه گرالت با هر استانداردی دوست بی نظیری محسوب میشه شکی نیست ( تریس هم بخاطر همین سوتفاهم عاشق گرالت میشود). دندلاین هم این را  خوب میداند و بارها سعی کرده در حد توانش محبتهای گرالت رو جبران کنه چه با شعر های معذب کننده اش! چه با خریدن شمشیر گرون تقلبی! چه استفاده از توانایی های مُخ زدن و مجاب کردن دیگران برای کمک و نجات گرالت و وقتی پای گرالت وسط باشه حاضره از منافع خودش بگذره و بین گرالت و طرف دیگر همیشه گرالت روانتخاب میکنه. اون هیچوقت از کمک کردن به گرالت دریغ نمیکنه (مگر تنها یه مورد، نرفتنش به قصر استیگا و همراهی نکردنش در مواجه با ویلگوفورتز و به عوض موندن توی توسانت با ملکه_آنا_هنریتا که قابل پیش بینی است. دندلاین توانایی جنگیدن نداره اون یه شاعر و نوازنده است و ویلگوفورتز با کسی شوخی نداشت! حتی ریجیسِ هایر ومپایر از اون مهلکه زنده نموند دندلاین اگه میومد هیچ شانسی نداشت که زنده بمونه همه ی همراهان گرالت برای نجات سیری مردن.

دندلاین و ینیفر از هم خوششون نمیاد وجفتشون اون یکی رو لایق گرالت نمیدونن!(مصداق بارز تقابل دوست دختر بدجنس و رفیق ناباب!) نه دندلاین میتونه درک کنه گرالت چی توی اون عجوزه ی بداخلاق میبینه، نه ینیفر سر در میاره گرالت چجوری از این هرزه ی مفت خور خوشش میاد! اما جفتشون به نحوی از خاص ترین شخصیت های داستانهای ساپکوفسکی هستن که به هم حسودی میکنن!

 

برچسب‌ها:

اشتراک گذاری

دنبال کنید نوشته شده توسط:

عرفان سعید زنوزی

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *