ماجرای عجیب کتاب آخرالزمان
کتاب آخرالزمان
ادگار در شبی ناگهان افسرده میشود.
سال های اخر زندگی وی به افسردگی و گوشه گیری گذشت که ادگار تصمیم گرفت چیزی که رسیده است را به شخصی بگوید.
سپس دختری به نام “Gladys Davis” را به عنوان منشی اش استخدام کرد.
او هر روز مطالب زیادی را به وی میگفت و گلادیس هم به وظیفه اش عمل میکرد و تمام حرف های ادگار را مینوشت و برای اطمینان چند نخسه کپی نیز از انها برداشت.
هرچه سخنان ادگار جلوتر میرفت مطالب و مضامین تاریک تر و عجیب تر میشد و گلادیس به گفته خودش شب ها از ترس بعضی از حرف هاای ادگار نمیتوانست بخوابد.
نسخه های نوشتاری و کپی ها به ۱۴۰۰ نسخه رسید و ادگار از دنیا رفت.
گلادیس که حال او نیز هم در افسردگی حرف های ادگار به سر میبرد تمام نسخه های کپی را به دانشگاه معتبر کنتاکی سپرد و انها نیز از این نسخه های مهم و ارزشمند در امر طبابت استفاده میکردند.
اما در میان این نسخه ها نسخه ای وجود داشت به نام اخرالزمان که وی به پایان دنیا اشاره کرده بود و این همان نسخه ای بود که گلادیس هیچوقت به کسی نداد و برای همیشه پیش خودش نگه داشت.
گلادیس هم چند سال بعد از دنیا رفت و ان نوشته های اخرالزمانی را سوزاند.
به گفته خودش هرکس با خواندن این نسخه های اخرالزمانی ادگار افسرده میشد پس همان بهتر که از بین رفتند.
گلادیس تنها به یک موضوع برای نسخه اخرالزمانی ادگار اشاره کرد :