نقد و بررسی سریال Dark Matter
سریال «Dark Matter»، اقتباسی از اپل تیوی+ رمانی پرفروش به قلم بلیک کراوچ، روایتگر داستانی آشناست که پیش از این در آثاری مانند فرینج، ریک و مورتی، مرد عنکبوتی: به درون دنیای عنکبوت، و دکتر استرنج در کالبد دیوانگیاش روایت شده است. این داستان دربارهی قهرمانی است که برای بازگشت به سوی عزیزانش، حاضر است دیوارهای میان واقعیتها را در هم بشکند. با محدود نگهداشتن ابعاد داستان و تأکید بر جنبههای احساسی، «ماده تاریک» موفق میشود حرفی تازه در این ژانر پرتکرار بزند، اما مانند بسیاری از مینیسریالهای دیگر، در دام طولانی شدن بیمورد ماجرا میافتد.
با توجه به تکراری بودن این مسیر، کراوچ که نویسندهی چهار قسمت اول سریال نیز هست، میتوانست از توضیح چگونگی عملکرد چندجهانی صرفنظر کند. بالاخره، دو سال از اکران فیلم «همه چیز همه جا به یکباره» میگذرد و حالا توضیح ابتدایی دربارهی مکانیک کوانتومی، موضوعی برندهی جایزهی بهترین فیلم شده است. در عوض، فیلمنامهی کراوچ به کلیشهها تن میدهد و صحنهای را نشان میدهد که جیسون دِسِن (با بازی جوئل اجرتون)، استاد فیزیک، در حال سخنرانی دربارهی گربهی شرودینگر است که بلافاصله با زندگی او مرتبط میشود.
جیسون زمانی ستاره ای در حال ظهور در رشتهی خودش بود، اما ۱۵ سال پیش او به جای پیشرفت کاری، خانوادهاش را اولویت داد. حالا او در یک مدرسهی معمولی به دانشآموزان بیتوجه درس میدهد، اما زندگی راحتی با شامهای خانوادگی و وقت گذراندن با همسرش دانیلا (با بازی جنیفر کانلی) که رابطهای صمیمی با او دارد، و پسرشان چارلی (با بازی اوکس فیگلی) دارد. سپس، مسیر انتخابنشده به زندگیاش هجوم میآورد: جیسونی که هرگز جاهطلبیهایش را کنار نگذاشته، تصمیم گرفته است شانس او برای خوشبختی خانوادگی را بدزدد. این قسمت به خوبی شادیهای سادهای را به تصویر میکشد که جیسون در طول سریال سعی در بازیابیشان دارد. با این حال، این کار باعث میشود تا حس «قبلا همهی اینها را دیدهایم» در سریال «ماده تاریک» تقویت شود، چرا که جذابترین بخشهای ابتدایی در یک انباری اتفاق میافتد، که یادآور فیلم علمی-تخیلی پیچیدهی «پرایمر» است.
قسمتهای اولیهی «Dark Matter» که به رمان کراوچ نزدیکترند، همچنین ضعیفترین بخشهای سریال محسوب میشوند. شخصیتهایی که ظاهرا باهوشاند، برای کنار هم قرار دادن نکات کلیدی داستان که باید برایشان آشکار باشد، تقلا میکنند – نکاتی که برای کسی که ایدهی اصلی سریال را میداند یا در چند سال اخیر فیلم پرفروشی دیده است، به شکل آزاردهندهای واضح هستند. حتی زمانی که جیسون متوجه میشود که تومور مغزی ندارد و قربانی یک شوخی پیچیده نشده است، باز هم اشتباهات فاحشی را در حین گشتوگذار در شیکاگوهای آخرالزمانی مختلف انجام میدهد.
سریال «ماده تاریک» در لوکیشنهای واقعی شیکاگو فیلمبرداری شده است و نسخههای متعدد از بناهای قابلتشخیص این شهر به شکل موثری فضای هر دنیای جدیدی که جیسون وارد آن میشود را تعیین میکند. در یک انتخاب هوشمندانه و به خوبی اجرا شده، خط آسمانِ نسخهی آرمانشهرانهی این شهر، شامل «سپیر» است، یک آسمانخراش تراشیدهشده که قرار بود بلندترین ساختمان در نیمکرهی غربی باشد. به طور مشابه، ریشهدار کردن زندگی جیسون در محلهی لوگان اسکوئر شیکاگو و شبهایی که در بار موردعلاقهاش میگذراند، بر این موضوع تأکید میکند که یافتن نسخههایی از خانهاش که تا این حد به واقعیت نزدیک و در عین حال به همان اندازه غریب هستند (مثل نسخههایی که در یخ ابدی گیر کردهاند)، چقدر ویرانگر است.
در ماجراجوییهایش، جیسون با آماندا (با بازی آلیس براگا)، یک روانشناس همراه میشود که به همراه جیسونِ دنیای خودش – یا همان «جیسون۲» به زبان سریال «ماده تاریک» – سفر میان جهانهای موازی را کشف کرده است. در حالی که این آماندا نسبت به همتای خود در رمان بسیار بیشتر توسعه یافته است، او همچنان عمدتاً به عنوان ابزاری برای توضیح نحوهی کارکرد پرش میان بعدها عمل میکند و تنها در اواخر داستان، کنشمندی واقعی از خود نشان میدهد.
نویسندگان سریال در پردهی دانیلا عملکرد بهتری دارند. او در ابتدا از شور و اعتماد به نفس تازهی «شوهر»ش استقبال میکند، اما به سرعت نسبت به تغییرات شخصیتی او محتاط میشود. شاید جیسون۲ بتواند با دقت دربارهی مهمانان یک مهمانی شام تحقیق کند تا افرادی را که هرگز ملاقات نکرده تحت تاثیر قرار دهد، اما نمیتواند تاثیر شادیها و غمهای مشترکی را جعل کند که آنها را به قطعات پازلی تبدیل کرده که کاملاً در کنار هم قرار میگیرند. او یک بار خود را بر دانیلا اولویت داده و نمیتواند جلوی تکرار این کار را بگیرد. صحنهای که تلاش او برای یک ژست عاشقانهی با شکوه کاملاً نتیجهی عکس میدهد، یکی از بهترین صحنههای «ماده تاریک» است. این فرصتی برای یک اجرای خشمگین و عذابآور احساسی از کانلی است، چرا که او نشان میدهد جیسون۲ چقدر کم او را میشناسد.
اکشن در نیمهی دوم سریال، به خصوص دو قسمت پایانی، شدت میگیرد، جایی که سریال روی مضامین خود تاکید میکند. اکثر داستانهای چندجهانی شخصیتهای اصلی را مجبور میکنند تا با تواناییهای واقعی خود و آنچه که واقعاً آنها را میسازد، روبرو شوند، اما این سریال با اجتناب از هر عنصر علمی-تخیلی دیگری، روی این ایدهها تمرکز لیزری دارد. در حالی که اشارهی کوتاهی به سریال «لغزندهها» وجود دارد که نشان میدهد سفر در میان جهانهای موازی چقدر میتواند خطرناک باشد، اما موانع عمدتا به مبارزهی جیسون با بدترین تمایلات خودش خلاصه میشود.
ادگرتون به زیبایی این درگیری را منتقل میکند و با مهارتی قابل مقایسه با جان نوبل در سریال «فرینج» یا پل راد در سریال «زندگی با خودت» به چالش بازی کردن دو نسخهی یک شخصیت میپردازد. سریال همچنین جیسون۲ را غنی میکند، کسی که به سرعت به این فکر میکند که آیا واقعاً علف آن ور دیوار سبزتر بوده است. هر زمان که «ماده تاریک» بین دنیاها جابجا میشود، یک نشانهی صوتی – زنگ دلنشینی – به گوش میرسد، اما این کاملاً ضروری نیست. ادگرتون حتی زمانی که هر دو جیسون لباس یکسانی پوشیدهاند، با تغییرات کافی در طرز رفتار و لحن گفتارش، تمایز آنها را به خوبی نشان میدهد.
جمع بندی نقد و بررسی سریال Dark Matter
اقتباس اپلتیوی+ از رمان «Dark Matter» نوشتهی بلیک کراوچ، بهبودهای قابل توجهی در داستان ایجاد میکند، اما بهتر بود مقدمه را کوتاهتر میکرد و روی دانش ژانری مخاطبان تکیه میکرد تا نیاز به توضیح را کم کند. این سریال اجراهای بسیار قدرتمندی ارائه میدهد که مضامین احساسی و تأثیرگذار آن را برجسته میکند – اما درست مثل شخصیت اصلیاش که میان دنیاها سفر میکند، در طول مسیر تقریباً گم میشود.