۵

چرا نباید از کاراکتر Abby در Last Of Us Part 2 متنفر باشیم؟

کاراکتر Abby

این متن حاوی اسپویل است و اگر هنوز بازی The Last Of Us Part 2 را تجربه نکرده اید ، مراقب باشید!

قبل از هر چیزی باید بگویم که این مقاله تماما نظر شخصی بنده است و هیچ گونه تحمیل نظریه ای در کار نیست و فقط قصد دارم بعضی نکات را در باره این بازی، با شما در میان بگذارم.

همه ما برای انشار قسمت دوم بازی Last Of Us روز شماری می کردیم و زمان زیادی گذشت تا اینکه بالاخره این بازی عرضه شد و توانستیم آن را تجربه کنیم. حدودا یک ساعت و نیم از بازی گذشته بود که ناگهان با صحنه ای روبرو شدیم که تمام انگیزه های ما را برای تجربه این گیم از بین برد…، بله مرگ جول!

چیزی که انتظار می رفت که اتفاق می افتد ، به شکلی خیلی بدتر از آنچه ما تصور می کردیم اتفاق افتاد. همه ما با دست های مشت شده و چشمانی اشک زده به صحنه کشته شدن جول توسط کاراکتر Abby نگاه می کردیم و هیچ کاری از دستمان بر نمی آمد تا جلوی او را بگیرم و فقط تماشاچی بودیم. این کات سین با موسیقی جان سوز Gustavo Santaolalla که تمام خاطراتمان را با جول زنده می کرد و مدام صحنه کشته شدن او با یک چوب گلف را به یادمانمی آورد به پایان رسید.

یک حس بی انگیزگی و بسیار ناراحت کننده بعد از دیدن این صحنه در وجودمان شکل گرفت و خیلی از افراد ، همانجا بازی را نیمه تمام گذاشتند و دیگر نتوانستند آن را ادامه بدهند؛ اما بعضی مثل من ، با اینکه هنوز در شک بودیم و فقط کاراکتر الی را در یک قبرستان بی هدف حرکت می دادیم ، دوست داشتیم که بدانیم اصلا این کاراکتر Abby کیست و واقعا چرا با چنین نفرتی یکی از مهربان ترین و دوست داشتنی ترین کاراکتر های دنیای گیم را به قتل رساند؛ پس سعی کردیم که دوباره به حالت اول خود برگردیم و بازی را ادامه دهیم تا ببینیم که واقعا داستان از چه قرار است.

حالا که یک پیش زمینه ای از اتفاقات اوایل بازی و حوادث آن به دست آوردیم مستقیم به سراغ کاراکتر Abby می رویم و سعی می کنیم تا داستان را از دید او بررسی کنیم:

پدر Abby یک پزشک جراح بود که در بیمارستان Fireflie ها کار می کرد و در تلاش بود تا با کمک همکارانش به روی افرادی که در آنجا بودند آزمایشاتی انجام دهدندتا شاید بتوانند یک واکسن برای این اپیدمی بزرگ در جهان Last Of Us تهییه کنند.

اما بیایید برای چند لحظه تمام خاطراتی را که از دو کاراکتر جول و الی در ذهن خود داریم پاک کنیم و موضوع را از دید دیگری بررسی کنیم:

فرض کنید شما یک دختر نوجوان هستید که بسیار روحیه پاک و ساده ای دارد و برای دیدن پدرتان به بیمارستانی که در آن کار می کند می روید و با صحنه ی کشته شدن او و تمام عوامل آنجا روبرو می شوید و آنقدر شکه می شوید که حتی نمی توانید تکان بخورید و فقط اشک می ریزید. بعد از پرس و جو و جمع آوری اطلاعات فراوان از گوشه و کنار ها ، متوجه می شوید که مردی به نام جول پدر شما را به قتل رسانده است و همچنین دلیل کار او این بوده است که فقط حفظ جون یک دختر بچه همسن او ( الی ) برایش مهم بوده است و بر اساس تصوراتش که اگر بگذارد تا کادر درمانی Fireflies روی او عمل جراحی انجام دهدند ، ممکن است که در این مسیر از بین برود، پس ناگهان تصمیم خود را که تقریبا تمام ( Last Of Us 1 ) را برای رسیدن به این بیمارستان انجام داده بود ، عوض می کند و به زور تمام کارکنان آن بیمارستان را به قتل می رساند و ( الی ) را با خودش می برد.

همچنین اگر یک درصد احتمال بدهیم که این عمل جراحی به خوبی پیش می رفت ، می توانست درمانی باشد برای میلیون ها انسان و همینطور می توانست به این دنیای آخرالزمان وحشی پایان دهد و همه چیز به خوبی و خوشی ک فقط با قربانی شدن جان یک نفر ( الی ) به پایان برسد.

حال شما خود را جای کاراکتر Abby بگذارید و با در نظر گرفتن دانستن تمام این اطلاعات ، جول را که چندین سال است به دنبال او می گشیتد ، همراه با برادرش در یک جنگل و همراه با تعداد زیادی از زامبی ها پیدا میکنید؛ اگر شما بودید به فکر انتقام نمی افتادید؟ به فکر تمام لحظه های خوشی که با پدر خود داشته اید و آن مرد ناگهان آن را از شما گرفت نمی افتادید؟ 

با اندکی فکر و تامل در این موضوع ، واقعا می توان به این نتیجه رسید که کاری که Abby با جول انجام داد ، دور از انتظار نبود و شاید اگر برای خودمان این اتفاق می افتاد ، بدتر از آن را انجام می دادیم.

همانطور که می دانید قسمت دوم بازی Last Of Us تماما مربوط به انتقام است و ما این را از یک سال قبل از منتشر شدن بازی می دانستیم، اما هیچ وقت فکر نمی کردیم که داستان در این حد پیچیده و گیج کننده باشد. نیل دراکمن در این بازی تلاش کرد تا اثرات انتقام گیری و نتایج آن را در یک داستان محدود به ما نشان بدهد و واقعا می توانم بگویم که در این مسیر بسیار موفق عمل کرده است. انتقام و کینه چیزی نیست که بتوان به راحتی آن را از زندگی خود پاک کرد و همینطور که در بازی مشاهده کردید، این زنجیره انتقام تا ابد ادامه دارد و هیچ وقت تمام نمی شود ؛ Abby به خاطر پدرش دست به انتقام از جول زد و در عوض الی به خاطر گرفتن انتقام جول از او، تمام اطرافیانش را به نحو فجیعی به قتل رساند و دوباره ابی این کار را برای انتقام دوستانش تکرار کرد….. و در آخر هر دو کاراکتر دیگر چیزی برای از دست دادن نداشتند و تنهای تنها به حال خود رها شدند و زندگی دیگر برایشان معنایی نداشت ؛ و این می تواند یک پایان تلخ اما واقعی برای این بازی باشد.

 

نیل دراکمن واقعا یک نابغه است و برخلاف آنچه که بعضی ها ( کسانی که هنوز نتوانستند با مرگ جول کنار بیایند ) می گویند، از نظر من او چندین گام سطح بازی های ویدیویی را بالاتر برد و ثابت کرد که همیشه یک داستان نباید قهرمان داشته باشد ، یا اینکه همیشه نباید یک نفر کاراکتر خوب و فداکار باشد و باقی افراد همه دشمنانی سنگ دل باشند که سزاوار مرگ هستند.

او توانست این سبک از داستان گویی را جای بیندازد و راه را برای کارگردانان بازی های ویدیویی که شاید این نوع روایت داستان برایشان ترسناک بود را باز کند و شاید در آینده شاهد داستان های بیشتری به این شکل در صنعت گیم یا شاید سینما باشیم.

امیدوارم که مفهوم این مقاله را متوجه شده باشید و همیشه تلاش کنید قبل از نتیجه گیری زود هنگام و رها کردن یک چیز ، ابتدا تمام وجه های آن را در نظر بگیرید و بعد درمورد آن قضاوت کنید.

نظرات خودتون را در مورد این مقاله با ما به اشتراک بگذارید…

اشتراک گذاری

دنبال کنید نوشته شده توسط:

بامداد نوروزیان

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  1. Kitana گفت:

    بررسی واقعا زیبا و درستی بود…تولیدtlou2 یک قدم بزرگ برای رهایی از داستان های کلیشه ای و ساده بود

  2. Mehrad گفت:

    به شدت مقاله عالی بود و از شما دوست عزیز به شدت ممنون هستم عالییی .

  3. علی گفت:

    فک کنم یک چیزی یادتون رف، آخر بازی که داشتیم با الی کار ابی رو تمام میکردیم الی از کشتن ابی صرف نظر کرد چرا چون فکر کرد لف به یک همدم نیاز داره که اونم ابی هس و یک جورایی خاطرات خودشو با جوئل به یاد آورد. با اینکه ابی هم می‌توانست از کشتن جوئل صرف نظر کند اما این وسط اگه ابی کشته میشد فک میکنم کمی تعادل برقرار میشد

  4. امیر حسام گفت:

    خیلی عالی همه چیز رو متوجه شدم