۰

دیالوگ های فیلم تنت Tenet

دیالوگ های فیلم تنت Tenet

در این مقاله قصد داریم تا دیالوگ های فیلم تنت Tenet به کارگردانی کریستفور نولان و هنرمنمایی جان دیوید واشنگتن و رابرت پتینسون را برای شما قرار بدیم ؛ با کنترل امجی همراه باشید :

دیالوگ های فیلم تنت Tenet

شخصیت اصلی: نیل صبر کن!
نیل: ما همین الان دنیا رو نجات داریم، نمی شه چیزی رو به شانس واگذار کرد.
شخصیت اصلی: اما اگه یه جور دیگه عمل کنیم می تونیم چیزها رو تغییر بدیم؟
نیل: چیزی که اتفاق افتاده، دیگه افتاده، که در واقع بیان کننده سرنوشت توی مکانیک جهانه، بهونه ای برای هیچ کاری نیست.
شخصیت اصلی: سرنوشت؟
نیل: هر چی می خوای اسمشو بزار
شخصیت اصلی: تو اسمشو چی می زاری؟
نیل: واقعیت!

پریا: دنیا به تنت نیاز داره!

شخصیت اصلی: می خواهی هواپیما رو سقوط بدیم
نیل: خب نه از هوا! این قدر دراماتیک نباش!
شخصیت اصلی: … خب هواپیما چقدر بزرگه؟
نیل: این قسمتش یه خورده دراماتیکه!

نیل: برای من به نظرم این پایان یه دوستی زیباست.
شخصیت اصلی: ولی برای من تازه شروعشه!

دیالوگ های فیلم تنت Tenet

نیل: دنیا هرگز نمی فهمه چه اتفاقی افتاده، حتی اگه بفهمن هم اهمیتی نمی دن، چون هیچ کس به یه بمب منفجر نشده اهمیت نمی ده …

 ویکتور: همه ما باور داریم که می تونیم وارد یه ساختمون در حال سوختن بشیم اما تا وقتی که گرما رو احساس نکنیم هیچ وقت نمی تونیم بفهمیم.

نیل: اینجا چه جهنمی اتفاق افتاده؟
قهرمان داستان (شخصیت اصلی): هنوز اتفاق نیفتاده!

پریا: ظاهر مردونه در یک دنیای مردونه فواید خودش رو داره.

شخصیت اصلی: حتی مرده ها هم نیاز به هم تیمی دارن!

دانشمند: آدم با یک جلیقه شبرنگ و یه دفتر می ‌تونه هر جایی دلش بخواد بره، تقریبا همه جا!

دیالوگ های فیلم تنت Tenet

فی: همه می‌دونیم که بالاخره با مرگ روبه‌رو میشیم، ولی تا وقتی طعمش رو نچشیم نمی‌تونیم ازش مطمئن بشیم!

فی: به زندگی پس از مرگ خوش اومدی!

ما توی دنیای گرگ و میش زندگی می کنیم.
– و هنگام غروب هیچ یاری وجود نداره!

نیل: چیزی که اتفاق افتاده، دیگه افتاده!

شخصیت اصلی: ‫هی، هیچوقت بهم نگفتی ‫کی استخدامت کرد، نیل!
نیل: هنوز نتونستی حدس بزنی؟ … ‫تو استخدامم کردی، ‫فقط نه اون موقع که فکر می ‌کردی، ‫تو آینده‌ای در گذشته داری، ‫برای من میشه سال‌ ها پیش. برای تو، میشه سال ‌ها جلوتر

فی: تنت درهای درستی رو باز می کنه اما درهای اشتباهی رو هم باز می کنه.

– سعی نکن اونو بفهمی، احساسش کن.

آندری سیتور: دوست داری چطور بمیری؟
شخصیت اصلی: با پیری!
آندری سیتور: شغل اشتباهی رو انتخاب کردی

نیل: در آغاز می بینمت دوست من!

پریا: باید شروع کنی به دنیا به یک روش جدید نگاه کنی.

برچسب‌ها:

اشتراک گذاری

دنبال کنید نوشته شده توسط:

بامداد نوروزیان

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *