«جنگ داخلی» از آن دسته فیلمهایی است که مردم قرار است برداشتهای زیادی از آن داشته باشند، به خصوص حالا که در میانهی یک سال انتخابات دیگر در آمریکا هستیم و دونالد ترامپ سعی دارد قدرتی را که در انتخابات ۲۰۲۰ از دست داد، دوباره به دست آورد. به همین دلیل، بسیاری از افراد با این فکر وارد سینما میشوند که از قبل میدانند این فیلم چیست و چه میخواهد بگوید و در نهایت فکر میکنند که حرف چندانی برای گفتن ندارد و اهمیت کمی دارد. دلیل این است که در حالی که «جنگ داخلی» مطمئناً فیلمی دربارهی ترامپ و تأثیر او بر ایالات متحده است، اما نویسنده/کارگردان الکس گارلند از آن دسته فیلمسازانی نیست که کار را برای شما به این سادگی تمام کند.
فیلم «جنگ داخلی» با تمرکز بر رئیس جمهور بینام ایالات متحده، با بازی نیک آفرمن، آغاز میشود که در حال تمرین خطوطی از یک سخنرانی است و ادعا میکند که دولتش در آستانهی سرکوب شورش تجزیهطلبانه توسط دو گروه عمده است. او در این بخش یک جملهی شعاری به سبک ترامپ میگوید و بیان میکند که مردم هماکنون پیروزی او را بزرگترین پیروزی در تاریخ کارزارهای نظامی مینامند.
فیلم خیلی زود با نشان دادن نیروهای نظامی تجزیهطلب که در شارلوتزویل، ویرجینیا مستقر شدهاند و آمادهی حرکت به سمت واشنگتن و پایان دادن به جنگ، مشخص میکند که این حرفها چقدر پوچ است. ما روزهای آخر جنگ را از طریق چشمان گروهی از خبرنگاران جنگی (کریستن دانست، واگنر مورا، استیون مککینلی هندرسون) و یک همراه جوان (کالی اسپینی) تجربه میکنیم که سعی دارند قبل از اینکه همه چیز تمام شود، از نیویورک سیتی به شارلوتزویل برسند. این معمولاً یک سفر طولانی نیست، اما آنها به دلیل اتفاقاتی که در حال رخ دادن است، نیاز به طی کردن مسیری طولانیتر دور واشنگتن دارند.
ما کل فیلم را در این سفر با این افراد میگذرانیم و هرگز فراتر از دیدگاه آنها نمیرویم. این سفر در یک ایالات متحدهی جنگزده، از نظر فضا و ساختار شباهت زیادی به فیلم «فرزندان انسان» ساختهی آلفونسو کوارون دارد. نسخهی گارلند به اندازهی آن فیلم به طور ماهرانه ساخته نشده است، اما از آنجایی که کوارون به عنوان یک صنعتگر همتایان زیادی ندارد، جای شرمندگی ندارد. با این حال، تجربه تماشای این فیلم پر از تنش و هیجان است و اصرار گارلند بر حفظ تمرکز روی این گروه کوچک، به خصوص زمانی که صحنههای اکشن شروع میشود، آن را بیشتر میکند. این روش فیلمسازی باعث میشود بودجهی نسبتاً کم «جنگ داخلی» بسیار بیشتر از آن چیزی که هست به نظر برسد، به خصوص در اواخر فیلم.
در حین سفر جادهای، این گروه با مجموعهای از صحنههای کوتاه داستانی روبرو میشوند. آنها در آن طرف تپه ای نزدیک به یک تیراندازی در حال فرار اردو میزنند و صبح روز بعد با یکی از طرفین همراه میشوند تا پایان مبارزه را از نزدیک ببینند. شهری به طرز شگفت انگیزی تمیز و آرام وجود دارد که سعی می کند کاملاً از جنگ چشم پوشی کند، در حالی که مردانی با اسلحه روی پشت بام ساختمان ها نگهبانی می دهند. یک پمپ بنزین کوچک در شهر وجود دارد که صاحبانش “غارتگران” را زنده در یک محفظه بزرگ در پشت آویزان کرده اند – دانست که با چهرهای سخت و سنگی بهترین بازی دوران حرفه ای خود را ارائه می دهد، عکسی تاثیرگذار از یکی از اسیرکنندگانشان که بین اسیران وحشی ایستاده است، می گیرد. شخصیت های اصلی حتی در یک نقطه از میان یک نبرد تک تیرانداز دوربرد رانندگی می کنند.
در طول این مدت، این روزنامهنگاران وسواسگونهای همه چیز را مستند میکنند، در حالی که به معنای واقعی کلمه در طول نبردها در کنار سربازان صف میکشند – بله، این یک استعاره است.
نکتهای که در مورد تمام این برخوردها به خصوص جالب است این است که «طرفین» در بیشتر مسیر نامربوط هستند. ما جنگهای زیادی میبینیم، اما تا پرده سوم، فیلم عمداً مشخص نمیکند چه کسی چه کسی است. مردم برای زنده ماندن می جنگند، نه برای “برد”، و همه چیز فقط آشفتگی است – جزئیات آشفتگی در این مرحله، پس از سالها و سالهای جنگ، مهم نیست.
میگویم «احتمالاً» چون تنها پیشینههایی که در «جنگ داخلی» به دست میآوریم از شخصیتهای اصلیمان است – ما چیز خاصی در مورد چگونگی شروع این جنگ یا اتفاقات رخ داده در طول جنگ یاد نمیگیریم. ما فقط اینجا هستیم و شاهد تجربه این شخصیتها از پایان وحشیانهی آن هستیم. و این تجربه، بدون اهمیت دادن زیاد به سیاستهای شخصی، هدف فیلم است. افرادی خواهند بود که فکر می کنند «جنگ داخلی» با آن دوز سنگینی از شعار «هر دو طرف» ارائه می دهد، اما این موضوع نادیده گرفته می شود که در اینجا یک شخصیت شرور آشکار وجود دارد: رئیس جمهور بینام شبیه به ترامپ در ایالات متحده.
رئیس جمهور نیک آفرمن به سختی در فیلم حضور دارد، اما مشخص است که تفکر غالب این است که کل این جنگ تقصیر اوست – تنها احساسات آشکارا سیاسی که هر کسی در این فیلم واقعاً بیان می کند در مورد این است که چقدر از آن مرد برای ایجاد تمام این مرگ و ویرانی متنفر هستند. برای اینکه عمیقتر به مضامین «جنگ داخلی» بپردازم، به یک یا دو بار تماشای دیگر نیاز دارم، زیرا گارلند نویسندهای با ظرافت و ادبی است، اما این نکته برای من روشن به نظر میرسد. همانطور که معمولاً اتفاق می افتد، رئیس مسئول درد و بدبختی ماست. اما این داستان در مورد ماست، نه رئیس.
فراتر از آن، «جنگ داخلی» بیشتر به عنوان یک تجربه عمل خواهد کرد، مانند یک ترن هوایی در یک پارک تفریحی پر از فجایع که کمی از فیلمهای معمولی پاکسازی (The Purge) عمیقتر است، در حالی که هنوز هم بر برخی از همان نکات مثبت آن فیلمها تأکید میکند.