دروازه سیاه موردور سرزمین میانه
دروازه سیاه موردور سرزمین میانه
در غرب موردور رشته کوه تاریک افل دوات، یا کوههای سایه، و در شمال قلههای بریدهبریده و یالهای راهراه اِرِد لیتوی، به رنگ طوسی خاکستر صف کشیده بود. اما وقتی این دو رشته کوه به هم نزدیک میشدند و در حقیقت بخشی از دیوار بزرگی را به دور دشتهای اندوهبار لیتلد و گورگوروت، و دریای غمانگیز داخلی نورنن تشکیل میدادند، بازوهای درازشان به طرف شمال انحنا مییافت؛ و در میان این بازوان تنگهای عمیق قرار داشت. این تنگه کریت گورگور بود، گذرگاه تسخیر شده، مدخل سرزمین دشمن. پرتگاههای بلند در دو سو ارتفاع کم میکرد، و از دهانه آن، دو تپه صاف سیاه استخوانی و برهنه بیرون زده بود. روی آنها دندانهای موردور قرار داشت، دو برج مستحکم و بلند. در روزگاران گذشته مردان گوندور آنها را پس از سقوط و گریز سائورون به نشانه غرور و قدرت خود بنا کرده بودند، تا مبادا که او را هوس بازگشت به قلمرو قدیمش در سر باشد. اما توان گوندور زوال و مردان را خواب غفلت در ربود و سالهای سال برجها خالی ماند. سپس سائورون بازگشت. آنگاه برجهای نگهبانی که رو به ویرانی میرفت، تعمیر و آکنده از سلاح شد و نیروهایی که همیشه گوش به زنگ بودند، در آن مستقر شدند. برجها رویهای سنگی داشتند، با سوراخ روزنهای تاریک رو به شمال و شرق و غرب، و تمام روزنها پر از چشمانی بود که به که به خواب نمیرفتند.
در طول دهانه گذرگاه، از این سر تا آن سر صخرهها، فرمانروای تاریکی بارویی از سنگ برآورده بود. در میان آن، تک دروازهای آهنین قرار داشت و روی باروها قراولان بیقفه قدم میزدند. صخرههای زیر تپه را در هر دو سو به شکل غار و سوراخ حشرات کنده و لشکری اشارتی همچو مورچههای سیاه براب جنگ بیرون بریزد. هیچ کسی نمیتوانست از دندان موردور بگذرد و نیش آنها را احساس نکند، مگر کسانی که سائورون خود آنها را فراخوانده بود یا کسانی که اسم رمز را بلد بودند، اسم رمزی که مورانون، دروازه سیاه سرزمین او را میگشود .
دو هابیت نومیدانه به برجها و دیوار خیره شدند. حتی در این روشنایی اندک از دور حرکت قراولان سیاه را روی دیوار و گشتهای جلو دروازه را میدیدند. اکنون درازکش از حاشیه یک گودی صخرهای، در زیر سایه کشیده شمالیترین استحکامات اِفل دوات، به آنجا خیره شده بودند. یک پرنده با بال زدن در این هوای سنگین مسیر مستقیم بین پناهگاه آنان تا نوک سیاه نزدیکتریم برج را در چیزی حدود دویست گز میپیمود. دود رقیقی در بالای آن پیچ و تاب میخورد، و گویی آتش کور سوزی در تپهها روشن بود.