دوئل تراژدیک ملکور و فین گولفین از بزرگترین مبارزات تاریخ سرزمین میانه

دوئل تراژدیک ملکور و فین گولفین

فین گولفین

دوئل تراژدیک ملکور و فین گولفین از بزرگترین مبارزات تاریخ سرزمین میانه

نقل این واقعه در سیلماریلیون ، حدیث ویرانی بلریاند و سرنگونی فین گولفین :

… اینک خبر به هیت لوم رسید که دورتونیون از دست رفته است و پسران فینارفین از پای درآمده اند، و پسران فئانور از سرزمین هایشان بیرون رانده شده اند، آنگاه فین گولفین که به گمان خود شاهد نابودی تمام و کمال نولدور و شکست جبران ناپذیر تمامی خاندان های ایشان بود، مالامال از خشم و نومیدی بر توسن بزرگش روخالو نشست و یکه و تنها به پیش تاخت، و هیچکس را توان باز ایستادن او نبود. در میان غبار از دور-نو-فائگلیت به سان باد گذشت، و هرکس یورش او را دید به گمان آنکه خود اورومه می آید، سراسیمه پا به گریز نهاد: زیرا جنون خشم چنان بر او مستولی گشته بود که چشمانش همانند چشمان والار میدرخشید. پس، او یکه و تنها به دروازه های آنگباند رسید و نفیری از شاخش برآورد، و بار دیگر بر درهای رویین کوفت و مورگوت را به مصافی تن به تن طلبید. و مورگوت به در آمد.

و این آخرین بار بود که او در آن جنگ ها از دروازه های دژ خود بیرون آمد، و آورده اند از سر ناخشنودی این مصاف را پذیرفت، چون اگرچه نیرومندتر از همه موجودات جهان و تنها از والار بیمناک بود، اما نمی توانست اینک در برابر چشم فرماندهانش از مصاف روی برتابد؛ چون آهنگ بی امان شاخ فین گولفین بر صخره ها طنین افگنده بود، و صدای او بُران و واضح در ژرف جاهای آنگباند شنیده میشد؛ و فین گولفین مورگوت را جبون و خداوندگار بندگان خواند. از این روی مورگوت آمد و آهسته در سریرش در دخمه ها راه بالا را در پیش گرفت، و طنطنه پای او به سان رعد در زیرزمین می پیچید. و جامه رزم سیاه بر تن از دروازه بیرون زد؛ به سان برجی، تاج آهنین بر سر در برابر شاه ایستاد، و سپر فراخش سیاه و بی تلالو، همچون ابری توفان زا بر روی او سایه انداخت. اما فین گولفین آن زیر همچون ستاره ای میدرخشید؛ زیرا زره اش سیم اندود و سپر آبی رنگش بلورنشان بود؛ و شمشیرش رینگیل را که به مانند یخ تابنده بود، از نیام بیرون کشید.

آنگاه مورگوت گروند، پتک جهان زیرین را بالا برد، و تاب دهان به مانند آذرخش فرود آمد. اما فین گولفین به کناری جست و گروند مغاکی عظیم در خاک پدید آورد که دود و آتش از آن فواره زد. بارها مورگوت به جهد خواست که ضربتی بر او فرود آورد، و هربار فین گولفین به سان شاخه های آذرخش از زیر ابری تاریک به کنار جهید؛ و هفت زخم بر مورگوت زد؛ و هفت بار مورگوت از درد ضجه سر داد، چنان که سپاهیان آنگباند از شنیدنش نومید دمر به خاک افتادند و صدای فریادها در سرزمین های شمالی طنین انداخت.

اما سرانجام شاه خسته شد، و مورگوت سپر فین گولفین را برسر او شکست. سه بار به زانو درآمد، و سه بار از نو برخاست و ساز و برگ شکسته و کوفته اش را برگرفت. اما زمین به تمامی گرد بر گرد او شکافته و آبله گون گشته بود، و پای او پیچید و به پشت پیش پای مورگوت زمین خورد، و مورگوت پای چپش را بر گردن فین گولفین نهاد و سنگینی آن همچون کوهی گران بود. باز فین گولفین آخر ضربت نومیدانه ی رینگیل را بر پای او فرود آورد و خون، سیاه و بخارکنان فوران کرد و حفره های گروند را پر ساخت.

فین گولفین

بدین گونه از پای درآمد فین گولفین، شاه برین نولدور، مغرور ترین و دلیرترین شاهان الف روزگار کهن. اورک ها هیچگاه به آن مصاف مقابل دروازه ننازیدند؛ نیز الف ها آن را نمی سرایند، زیرا اندوهشان بسی جانکاه است. باری حکایت هنوز در یادها مانده است، زیرا توروندور شاه عقابان خبر را به گوندولین، و هیت لوم و دور دست ها برد. و مورگوت کالبد شاه الف ها را برداشت و درهم شکست و آن را پیش گرگانش افگند؛ اما توروندور، تیزبال از آشیانش در قله های کریسایگریم فرا رسید و بر سر مورگوت خیمه زد و بر رخسار او چنگ انداخت. خروش بالهای توروندور به مانند بانگ بادهای مانوه بود، و او کالبد شاه را با پنجه های پرتوانش برداشت و به یک باره بر فراز تیرهای اورکی اوج گرفت، ک آن را با خود برد. و سپس کالبد را بر فراز قله ی کوهی که از شمال مشرف به دره ی پنهان گوندولین بود بر زمین نهاد؛ و تورگون به انجا آمد و پشته ای بلند از سنگ بر جنازه ی پدر بالا آورد. هیچ اورکی از آن پس گستاخی گذر از قله ی فین گولفین یا نزدیک شدن به گور او را نداشت، تا آنکه تقدیر گوندولین فرا رسید و غدر و خیانت در خاندان او سر برداشت. مورگوت از آن روز پای کشان راه می رفت، و درد زخم های او بهبود نمی یافت؛ و بر صورت او رد زخم پنجه ی توروندور دیده میشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *